نه، خیر، اصلاً، و باز هم نه، و هزار بار این «نه» را تأکید میکنم. بله؛ هزار بار، چون یک غلط، بلکه یک تهمت، بسیار مشهور در خصوص این کتاب خیلی خوب است، تهمتی که جزو مسلمات به شمار میآید. علت اصلی این دشواری هولناک (!) را وجود شخصیتهای فراوان این رمان بزرگ معرفی کردهاند. میگویند جنگ و صلح دستکم پانصد شخصیت دارد (ظاهراً تعداد دقیق آنها را نمیتوان حساب کرد) و چنین خیل کثیری از شخصیتها خواندن رمان را بسیار دشوار میسازد. پیش رفتن در داستان با داشتن اینهمه شخصیت اصلاً کار راحتی نیست، زیرا خواننده نمیتواند این تعداد از شخصیتها را در ذهن نگه دارد و به همین علت شیرازۀ مطلب و نخ تسبیح ماجرا از دستش در میرود.
اما چنین چیزی اصلاً صحت ندارد. این مطلب آمیزهای از درست و غلط است؛ از مقدماتی نسبتاً درست نتیجهای تماماً نادرست میگیرند. بله، جنگ و صلح صدها شخصیت دارد، اما جریان مطالعۀ رمان را اصلاً دچار مشکل نمیکنند. هر کس آن را خوانده باشد، این مطلب را بهخوبی تجربه کرده است و من احساس میکنم تولستوی خود متوجه این مسئله بوده و راهکارهایی برای غلبه بر آن اندیشیده بود. مهمترین آنها را در اینجا برمیشمرم.
1- نکتۀ اول، مهمتر و، بهویژه، سادهتر این است که هرچند جنگ و صلح صدها شخصیت دارد، اما بیشتر آنها فرعیاند و تعداد شخصیتهای اصلی و محوری کمتر از ده نفر است (مثل هر رمان متعارف دیگر). داستان بر محوریت همین انگشتشمار شخصیت اصلی میگردد که چگونه در زندگی از جوانانی خام و نورس به افرادی میانسال و پخته و باتجربه بدل میشوند.
2- تولستوی شخصیتها را طوری ذکر میکند که بهراحتی شناخته شوند. اولاً آنها را با نامهای بلند روسیشان یاد نمیکند (برخلافِ مثلاً داستایفسکی)، و ثانیاً لقب خاص آنها را عنوان میکند تا خواننده آنها را بهراحتی بهجا آورد؛ برای نمونه، پرنس آندرهی، سروان دنیسف، کنت بزوخف، پرنسس ماری، و همانند اینها.
3- تولستوی شخصیتها را در موقعیتهایی ویژه و مناسب خودشان میآورد که معرّف آنهاست؛ مثلاً آنا پاولونا همیشه در مهمانیهای اشرافیاش ذکر میشود، سروکلۀ اطرافیان امپراتور همراه با او پیدا میشود، نظامیان، فلان ژنرال و بهمان سرهنگ و بیسار سرگرد و این گروهبان و آن سرباز، در جنگها ظاهر میشوند و خلاصه، هر موقعیت خاص نشانههای شناخته شدن شخصیتهای مربوطه را بههمراه دارد.
4- برخی از شخصیتها بهگونهای توصیف میشوند که خواننده زود آنها را تشخیص میدهد. تولستوی با تیزبینی و هنرمندی چنان ظرایفی را به قلم میآورد که گویی خواننده شخصیتها را میبیند و با دیدنشان آنها را میشناسد؛ برای نمونه، پرنسس کوچک همیشه با این توصیف میآید: «کرک لطیفِ بالای لب ظریف».
با این اوصاف، کثرت شخصیتها نهفقط مایۀ دردسر خواننده نیست، بلکه کار مطالعه را آسان کرده است. خواندن رمانهای داستایفسکی یا صد سال تنهایی بهمراتب دشوارتر از خواندن جنگ و صلح است، زیرا خواننده مرتب شخصیتها را با هم اشتباه میگیرد، بهویژه صد سال تنهایی، که ظاهراً بهعلت قحطی نام در برهوت ماکوندو، بیشتر شخصیتهای اصلی یک اسم دارند!
باری، جنگ و صلح، با ترجمۀ استاد سروش حبیبی، حدوداً 1400 صفحه است که بهعلت روانی متن و جذابیت ماجرا، خوانندۀ حرفهای بهراحتی میتواند روزی صد صفحه هم بخواند. با این حساب، این رمان قطور در دو هفته تمام میشود. اما با سرعتی اندک هم میتوان آن را در کمتر از دو ماه به پایان رساند. بنابراین این دیدگاه رایج که خواندن این رمان حدوداً یک سال زمان میبرد یک شایعۀ شاخدار است.
حالا اشارهای کوچک به محتوای رمان داشته باشیم.
موضوع رمان در نگاه اولیه ماجرای جنگهای ناپلئون با روسیه است که سال 1805 آغاز میشوند و در 1812 با هزیمت مفتضحانۀ لشکر فرانسویها به پایان میرسد. اما در زیر این لایۀ ظاهری، «کل زندگی» ترسیم شده است، از جنگها و صلحهای خُرد بین افراد گرفته تا جنگها و صلحهای کلان میان ملتها. ارزش و عظمت جنگ و صلح به این است که تمام گسترۀ حیات بشری را پوشش میدهد: عشق، ازدواج، خانواده، دوستی، مرگ، فریب، نیکوکاری، ستم، عدالت، مهربانی، قساوت، فقر، ثروت، پارسایی، عیاشی، دین، الحاد، ایمان، معنویت، فراماسونری، فساد دولتی، سیاست، رانت و تبانی، پولپرستی، تودههای عوام، جمع اشراف، سیاست بینالملل و… . کمتر چیزی در بازۀ میان مرگ و زندگی هست که در این رمان نیامده باشد. خلاصه اینکه حیات بشری از ریزترین و جزئیترین امور تا بزرگترین و کلیترین مسائل در آن مطرح شده و با هنرمندی کمنظیری بهصورت ترکیبی واحد و یکدست ترسیم شدهاند.
جنگ و صلح از آن کتابهای خیلی خوبی است که راه را برای انسان کوتاهتر میسازند و رشد و بلوغ و پختگی فرد را تسریع میکنند. این کتاب گنجینهای از حکمتهاست که هم بصیرت خواننده را تیز میکنند و هم به نگاه او عمق میبخشند.

جنگ و صلح
نویسنده: لییو تولستوی
مترجم: سروش حبیبی
ناشر: انتشارات نیلوفر، چاپ هفدهم 1402
1457 صفحه (دوجلدی)، 1450000 تومان
این مطالب هم به «تولستوی» مربوط است. شاید برایتان جالب باشد:
روباهی که میخواست خارپشت باشد
20 دی 1403
روباهی که میخواست خارپشت باشد
مقالۀ بلند خارپشت و روباه در فهرست برترین جستارهای قرن بیستم جای دارد. موضوع این تحقیق درخشان فلسفۀ تاریخ تولستوی است. آیزایا برلین این دیدگاه فلسفی را با محوریت رمان جنگ و صلح بهتفصیل صورتبندی، ریشهیابی، بررسی و نقادی میکند. او بهشکلی عمیق اما روشن تضاد تراژیک میان اعتقاد و استعداد تولستوی را آشکار میکند، میان آنچه میخواست و آنچه میتوانست. در نهایت، تحلیل خود را فراتر میبرد و به تمام گسترۀ تفکر و زندگی بشری تسری میدهد. این جستار فصل دوم کتاب بسیار خوب متفکران روس است، اما بهدلیل اهمیت و جذابیت جداگانه هم منتشر میشود. ترجمۀ نیکوی نجف دریابندری هم بینیاز از تعریف است.
0 نظر1 دقیقه
تب داغ کتابهای فلسفۀ زندگی
16 شهریور 1402
پیتر برگر نکتهای گفته که میخواهم بر اساس آن دربارۀ انفجار بازار کتابهای فلسفۀ زندگی سخن بگویم. او میگوید که اگر کسی اصول اخلاقی مقبول و متعارفی را نپذیرد، هیچ انتهایی برای صورتهای متنوعِ زیستنش نیست. و این هولناک است. آدمی بدون داشتن قطعیتها و مبانی اخلاقی، به هیچ تعالی و موفقیتی نمیرسد. زندگیِ چنین کسی صرفاً میشود تجربههایی بی مایه و پایه. همچنین، تمام این صور متنوع زیست که مدام متنوعتر هم میشوند نه تن به ارزشداوری خواهند داد و نه داوریپذیرند. بهعلاوه، قطعاً سود و منفعت این شیوههای مدام نوپدید، دندانگیر نیست، و الّا مدام چیز جدیدی رخ نمینمود.
[ با کلیک بر روی تصویر، متن کامل یادداشت را بخوانید. ]
0 نظر11 دقیقه
معجزه در زندگی روزمره
29 اردیبهشت 1401
"معجزۀ توجهآگاهی" کتابی مختصر و در قطع کوچک است با حدود 70-80 صفحه از تیک نات هان استاد بلندآوازۀ ذن که اخیراً درگذشت. خواندن کتاب ساعتی بیشتر طول نکشید. مطالب خاص و مهمی هم در آن گفته نشده بود. محتوای بدیع و جدیدی هم نداشت. اما با تمام اینها فوق العاده بود. چرا؟ چون دقیقاً درصدد حل همان مسئلۀ اصلی برآمده بود؛ مسئلۀ توجه و آگاهی و زیر و بم رسیدن به آن. تمام کتاب در خدمت چنین هدفی است. بسیار ساده و صمیمی و روان مسئله را می شکافد و قدمبهقدم و با نظمی خوش و ناظر به پرسندهای مبتدی مطالب را پیش میبرد.
0 نظر9 دقیقه
جاودانگی مکتوب
25 فروردین 1401
اوائل بهار سال 1897 بود که برای اولینبار چخوف را در یک کلینیک تخصصی بیماری سل بستری کردند. چند شبِ پیش، در رستورانِ شیک «هرمیتاژ» موقع شام یکباره خونریزی شدیدی کرده بود. وضعیت ریههایش خوب نبود و به همین دلیل ملاقات افراد متفرقه برای او ممنوع اعلام شد. دوستان و آشنایان به این اکتفا کردند که برای او دستههای گل، بطریهای شامپاین و بستههای خاویار بفرستند. اما یک روز پیرمردی بر آستانۀ درِ بیمارستان ظاهر شد. پالتویی ضخیم از پوست خرس به تن داشت و شالگردنی هم دور خود پیچیده بود. بیشتر فرورفته در ریشی انبوه.
0 نظر7 دقیقه
دو نوع کتاب: خارپشت و روباه
15 اسفند 1400
آیزایا برلین تعریف میکند که چند روز مانده به شروع جنگ جهانی دوم، در یکی از مهمانیهای اشرافی، لُردِ آکسفورد به او گفت که در یکی از شعرهای شاعر کلاسیک یونان باستان، آرخیلوخوس، چنین سطری هست: «روباه خیلی چیزها میداند، اما خارپشت یک چیز بزرگ میداند.» این جمله، مثل آذرخش، تمام پهنۀ اندیشه را برای ذهن برلین روشن کرد. در پرتو این روشنگری توانست نویسندگان و اندیشمندان و فیلسوفان و حتی هنرمندان را به دو دسته تقسیم کند: کسانی که روباهاند و آنان که خارپشت. متفکر روباهگونه به جزئیات ظریف و زیاد زندگی انسان توجه میکند و متفکر خارپشتوار به دنبال نظریهای فراگیر است که همۀ هستی و زندگی انسان را پوشش دهد. در این یادداشت میخواهم این دیدگاه را به کتابها تعمیم دهم...
0 نظر9 دقیقه
ولنتاین و زشترویان
24 بهمن 1400
من حقیقتاً تعجب میکنم کسی که خوشکل نیست با چه رویی عاشق میشود! عشق مختص زیبارویان است. بقیه حداکثر اجازه دارند آدمهای دلسوز و مهربانی باشند و به حیوانات خوبی کنند. سینا هم، برخلاف اسمش که قشنگ و دلنشین است، اصلاً به دل آدم نمینشیند. ماندهام چطور این اسم را برای این موجود قبیح انتخاب کردهاند و بر اساس کدام قسمت از وجودش او را نامگذاری کردهاند! به هر حال باید یک حداقل مناسبتی میان اسم و مسمّی در کار باشد. صریحتر بگویم: ویژگی ذاتی و ظاهری سینا کراهتِ منظر است. بله؛ فرمودهاند «زیبایی باید در چشمان تو باشد و نه در چیزی که به آن مینگری»، اما معشوقِ سینا حتی اگر در هر کدام از چشمهایش یک تانکر زیبایی خالی میکرد، باز هم محال بود سینا را کریه نبیند. چهرهاش طوری بود که باید به طور کامل اوراق میشد و طرح خلقت دوباره روی آن صورت میگرفت...
0 نظر17 دقیقه
معنی کتاب خوب
14 بهمن 1400
آیا روزی در زندگیتان بوده که با خودتان گفته باشید: «کاش چیزی یا کسی بود که برایم ساده و گویا و قابلفهم، بدون اینکه گیجم کند و به من احساس خرفت بودن دهد، از وادی هنرهای تجسمی، از ایسمهای آن، از تاریخ آن، از هنرمندان آن و از زیباییشناسی برایم حرف میزد»؟ اگر برای یکبار هم چنین خواستهای از ذهنتان عبور کرده باشد پس میتوانم به شما مژده دهم که بله! آن چیز و آن کس وجود دارد: «معنی هنر» همان چیز است و «هربرت رید» و «نجف دریابندری» همان کسانی که به خوبی این کار را انجام دادهاند.
2 نظر7 دقیقه
جنگ و صلح
8 دی 1400
ناگهان میان سوارها ولوله افتاد که: «امپراتور، امپراتور!»
همه شتابان به جنبوجوش افتادند و رستف روی گرداند و پشت سر خود در جاده چند سوار دید که پرهای سفید به کلاه داشتند و نزدیک میشدند. دقیقهای طول نکشید که همه بهخط شدند و منتظر ماندند.
رستف به خاطر نداشت و حس نکرده بود که چطور به سر جای خود شتابیده و بر زین قرار گرفته بود. افسوسش از شرکت نکردن در نبرد و ملال عاطل ماندنش میان چهرههای زیاده آشنای اطرافیان به لحظهای برطرف شده و هرگونه اندیشهای دربارۀ خودش به چشم برهم زدنی ناپدید گشته بود. سراپا محو لذت حاصل از نزدیک شدن امپراتور بود. احساس میکرد که تنها همین نزدیکی پاداشی است که تلخکامی ناشی از ضایع شدن آن روزش را جبران میکند. ...
🔸 ادامۀ بریدۀ کتاب را با کلیک روی تصویر بخوانید.
0 نظر4 دقیقه
ویتگنشتاین از چه رمانی خوشش میآید؟
16 مهر 1400
ویتگنشتاین بر اثر ابتلا به سرطان نسبتاً زود مرد؛ شصتودو سال و سه روز از عمرش میگذشت. البته اگر زنده هم میماند، تقریباً محال بود که به این دوران میرسید. اما اگر آن زمان کش پیدا میکرد و این رمان خیلی زودتر نوشته میشد، و خلاصه اینکه از دو طرف شاهد نزدیکی بودیم، و دست ویتگنشتاین در آخرین لحظات زندگیاش به این کتاب میرسید، قطعاً از آن خوشش میآمد. ...
0 نظر7 دقیقه
سردبیر
سردبیر ماهدبوک
