تاریخ

«حرفه‌ای»شدن گاه باعث شده مورخان وانمود کنند که همچون خدا از حال و گذشته جدا هستند و می‌توانند قضاوتی بی‌طرفانه دربارۀ حال و گذشته داشته باشند. ولی «حرفه‌ای»بودن به معنای «بی‌طرف»بودن نیست، بلکه در اکثر مواقع به معنای «مزدبگیر»بودن است. مورخان مثل اکثر مردم در درون شبکه‌ای از صاحبان منافع عمل می‌کنند. حرفه‌ای‌شدن موجب دسته‌بندی هم شده است. هر مورخی معمولاً به‌نوعی در یک حوزه تخصص بیشتری دارد. من مطمئن نیستم که این دسته‌بندی‌ها «چیز بدی» باشد و شاید ناگزیر و حتی سازنده هم باشد. اما به‌هرحال به این معناست که «تاریخ» هرگز نمی‌تواند فقط یک داستان واقعی باشد.

تاریخ تنها یکی از چندین رشته‌ای بود که پس از انقلاب صنعتی «حرفه‌ای» شد و در واقع نسبتاً دیرتر از دیگر حوزه‌های علوم انسانی به‌عنوان موضوعی جدی برای مطالعه در دانشگاه‌ها مطرح گردید. در اواخر قرن نوزدهم مورخان شروع به تشکیل گروه‌های حرفه‌ای (نظیر انجمن تاریخ امریکا) و راه‌اندازی نشریات تخصصی کردند. در طول قرن بیستم شمار فزاینده‌ای از مورخان در مقطع دکتری تحصیل کردند، در دانشگاه‌ها مشغول به کار شدند و مدعی جایگاه معتبر «حرفه‌ای» شدند. یکی از عوامل محرک حرفه‌ای‌شدن در پایان قرن گذشته افزایش توان اقتصادی دولت‌های مدرن برای حمایت از طبقۀ روشنفکر بود. یکی از اثرات این توانایی تمایل برای به‌خدمت‌گرفتن تاریخ برای رفع نیاز دولت-ملت‌ها به تولید تاریخ‌های «ملی» بود. آن نوع پرسش‌های تاریخی که اولین مورخان حرفه‌ای در کشورهای مختلف می‌پرسیدند نیز تا حدی برخاسته از همین نیاز بود. انگلستان خود را نقطۀ اوج دموکراسی پارلمانی می‌دانست و به امپراتوری‌اش مباهات می‌کرد، فرانسه انقلاب 1789 را سرآغاز پیدایش دولت‌های مدرن تلقی می‌کرد، آلمان به «برتری» نژاد و فرهنگ خود می‌بالید، و آمریکا به «تفاوت» مفروضش با الگوهای اروپایی افتخار می‌کرد. حرفه‌ای‌شدن تاریخ نه‌تنها مورخان را از نیازهای فرهنگ خاص خودشان و جانبداری از آن رها نکرد، بلکه موجب تقویت این وابستگی شد.
از آن‌جا که من خودم نمک پروردۀ نظام حرفه‌ای هستم، نمکدان‌شکنی است اگر بیش از این از دست آن آه و ناله سر دهم. ولی بد نیست به بهایی که مورخان بابت جایگاه حرفه‌ای‌شان پرداخته‌اند اشاره کنیم. اول این‌که بین افراد عادی کتاب‌خوان و مورخ دانشگاهی فاصله‌ای رو به گسترش به وجود آمده است؛ مطلب‌نوشتن برای نشریات تخصصی یا چاپ رساله در مطبوعات دانشگاهی معمولاً به معنای نوشتن برای کمتر از پانصد نفر مخاطب است. قسمت عمدۀ چیزهایی که برای هر خواننده‌ای جالب و مهم است زیر پوشش سرد و بی‌روح دم و دستگاه حرفه‌ای از دید پنهان می‌ماند. دوم این‌که «حرفه‌ای»شدن گاه باعث شده مورخان وانمود کنند که همچون خدا از حال و گذشته جدا هستند و می‌توانند قضاوتی بی‌طرفانه دربارۀ حال و گذشته داشته باشند. به این موضوعات بیشتر خواهیم پرداخت، ولی در این‌جا فقط اشاره می‌کنیم که «حرفه‌ای»بودن به معنای «بی‌طرف»بودن نیست، بلکه در اکثر مواقع به معنای «مزدبگیر»بودن است. امروزه مورخان از طریق کاری که انجام می‌دهند امرار معاش می‌کنند، که این به معنای سروکله‌زدن با کمیته‌های دانشگاه، شورای بودجه، و ناشران نشریات تخصصی است. مورخان مثل اکثر مردم در درون شبکه‌ای از صاحبان منافع عمل می‌کنند. نکتۀ آخر این‌که حرفه‌ای‌شدن موجب دسته‌بندی هم شده است. کمتر مورخی خود را در تعداد زیادی حوزۀ مختلف صاحب‌نظر می‌داند و هر مورخی معمولاً به‌نوعی در یک حوزه تخصص بیشتری دارد. من مطمئن نیستم که این دسته‌بندی‌ها «چیز بدی» باشد و شاید ناگزیر و حتی سازنده هم باشد. اما به‌هرحال برای ما به معنای آن است که «تاریخ» (هم به معنای کاری که مورخان انجام می‌دهند و هم روایتی که از گذشته به دست می‌دهند) هرگز نمی‌تواند فقط یک داستان واقعی باشد.


یک دوگانۀ خیلی خوب

در ایران، معمولاً کتاب‌های خوب ترجمه‌های بد دارند و کتاب‌های خیلی خوب ترجمه‌های خیلی بد. این دو رمان خیلی خوب هم ترجمه‌های خیلی زیادی دارند که بیشترشان یا بد هستند یا خیلی بد. در این میان، فقط دو سه مورد از آن‌ها خوب‌اند. اما حالا یک ترجمۀ خیلی خوب از هر دو با یک قلم درخشان داریم. آقای کسایی‌پور با دانش نظری، تجربۀ عملی و سال‌ها تمرکز ترجمه‌ای شایسته از هر دو شاهکار ماندگار جورج اورول ارائه کرده است. حتی کسانی که این دو رمان را با ترجمه‌های خوب قبلی خوانده‌اند، جا دارد آن‌ها را با ترجمۀ جدید بازخوانی کنند.


کارل مارکس در کافه گلدان

کتاب را توی رگ زدم. به همین دلیل، خوب در خاطرم ماند که چه چیزهایی گفته و هر کدام کجای کتاب است. نظم و ترتیب کتاب هم کار یادآوری را آسان کرده بود. در نتیجه، آن را به‌راحتی در ذهنم تورق می‌کردم و دوباره به نکات جالبش نوک می‌زدم. البته کتاب را تازگی‌ها خوانده بودم؛ آن هم با چه ولع و لذتی! تکه‌های آن، این‌جا و آن‌جا، به ذهنم چسبیده بود. در حین خواندن که ذهنم کلاً در آن غلت می‌زد. برای همین، تکه‌هایش با کمترین بهانه‌ای جلوی چشمم می‌آمدند. کتابِ خیلی خوب روی ذهنِ آکبند آدمی خط می‌اندازد؛ یا حکم یادگاری کنده‌کاری‌شده روی درخت را دارد.


گلستان ژاپنی

معنای عنوان اصلی «پراکنده‌های ساعات سبک‌باری» یا «ریزه‌های هنگام سرخوشی» است که کاهنی بودایی پس از کناره‌گیری از دنیا به رشتۀ تحریر درآورد. این کتاب کهن و شیرین در فرهنگ ژاپنی همان منزلتی را دارد که گلستان سعدی در فرهنگ ایرانی دارد. از جهت سبک، محتوا و حال‌وهوا نیز شبیه آن است؛ مجموعه‌ای از پندها و حکمت‌ها، در باب امور فردی و مسائل اجتماعی، که غالباً در قالب حکایت ریخته شده و با سبک ادبی موجزی بیان شده‌اند. در کل، از 243 قطعه تشکیل شده که اندازۀ آن‌ها از دوسه جمله تا سه‌چهار صفحه در نوسان است. اما غالب آن‌ها یکی‌دو پاراگراف بیشتر نیستند.


زندگی عمودی و متافیزیک زندگی

زندگی شایستۀ انسانی یک زندگی عمودی است و نه افقی. امکان و چارچوب زندگی عمودی را متافیزیک زندگی مشخص می‌کند. یک متافیزیک خوب امکانات روحی-روانی انسان را گسترش می‌دهد و امکان‌هایی بیشتر و غنی‌تر برای زندگی فراهم می‌آورد. این کتاب نمونه‌ای عالی و جانانه از یک متافیزیک خوب و خردپسند و معاصر برای یک زندگی معنوی است. مدعای نویسنده این است که در دل متافیزیک اسپینوزا آموزه‌هایی نهفته که به‌مثابۀ نوعی روان‌درمان‌گری قوی عمل می‌کنند و برای دردهای ما نه‌فقط دوا، که شفای جان هستند. افراد دینی و غیردینی، هر دو، می‌توانند از آن بهره‌ها ببرند و شگفتی‌ها ببینند. برخی از نتایجش واقعاً حیرت‌انگیزند.


خبر اکسپرس

اریک وینر لعنت می‌فرستد بر همۀ سلبریتی‌ها و زرق و برق رسانه‌ای. چراکه ما را از زندگی خردمندانه محروم ساخته‌اند. این زندگی نیاز به ورزه‌هایی دارد که اکتسابی‌اند. آن‌ها را می‌توانیم از چهارده فرزانۀ تاریخ بیاموزیم: مارکوس اورلیوس (بیرون آمدن از رختخواب)، سقراط (حیرت)، روسو (قدم زدن)، ثورو (دیدن)، شوپنهاور (گوش دادن)، اپیکور (لذت بردن)، سیمون وی (توجه کردن)، گاندی (مبارزه)، کنفوسیوس (مهربانی)، سی شوناگون (قدردانی)، نیچه (افسوس نخوردن)، اپیکتتوس (از پس امور برآمدن)، دو بووار (پیر شدن)، مونتنی (مردن). وینر هم خوانشی امروزی از آن‌ها دارد و هم مباحث را در یک قالب روائی بدیع و جذاب ریخته است. هر سه ترجمه خوب است.


از چشمۀ خورشید

ژاپنی‌ها، بر اساس فرهنگ‌شان، آسان‌تر از اقوام دیگر عذرخواهی می‌کنند. اما عذرخواستن‌شان کاری از سر توجه و دلسوزی نسبت به دیگران است، و نه تنبّه و پذیرفتن خطای خود. لذا این عذرخواهی‌ها لزوماً به معنی جبران کار و رفتار نابجا نیست. تأکید آن‌ها در این بیان بیشتر بر الفاظ است تا بر محتوا. چنین است که عذرخواهی‌ها، که در محیط و روابط داخلی و ملی معتاد و مرسوم است، در روابط با دیگران بیشتر مایۀ سوءتفاهم می‌شود تا رفع و رجوع قضیه و حل مسئله. (زیرا گمان می‌کنند که این عذرخواهی‌ها واقعی و جدی است، اما این‌طور نیست.)

[ برای خواندن متن کامل این بریده کتاب، روی تصویر کلیک کنید. ]