راز سر به‌مهر سمرشده

کتابی که می‌خواهم معرفی کنم فضیلت‌های فراموش‌شده است. این کتاب هم قدیمی است و هم بر اساس شمارگان نشرش باید به اندازۀ کافی مشهور باشد. ولی نکتۀ عجیب این است که نه کتاب و نه مرحوم ملاعباس تربتی در سلوک و عرفان چِهره و شُهره نیستند. من هم اتفاقی با این دو آشنا شدم. لذا ابتدا به ماجرایی اشاره می‌کنم که باعث شد سروقت این کتاب بیایم. بعد می‌خواهم بگویم چرا این کتاب چندان دیده نشده و نخواهد شد.


حرف‌های نقاش دربارۀ همه‌چیز

● لطفاً خیال نکنید که پیکاسو فقط برای نقاشان و طراحان سخن دارد و حرف‌هایش به درد دوست‌داران خودش می‌خورد؛ چون در این‌صورت مجبور می‌شوم وسط خیالات واهی‌تان بپرم و اعلام کنم که اشتباه می‌کنید. پیکاسو برای تمام کسانی که میل و توان «خلق» دارند، حرف دارد. او خوب می‌داند که برای خلق یک زیبایی باید چطور نگاه کرد، چطور آن را تبدیل به عملی ذهنی کرد و حتی چطور باید تقلید کرد که از آن به خلق زیبایی رسید...


آیا مدرنیته سخت است؟

> ملاک مدرنیته چیست؟ سوژه یا ابژه؟ برخی بر این باورند که قوام مدرنیته به سوژۀ مدرن است. در مقابل، عده‌ای مدرنیته را در ابژه‌های مدرن می‌جویند. به نظرم مارشال برمن (1940-2013) در این کتاب از این دو نظر فراتر می‌رود. از نگاه او مدرنیته هیچ‌کدام از آن دو طرف به‌تنهایی نیست، بلکه در واقع نوعی تجربه است. مدرنیته تجربۀ سوژۀ مدرن از ابژه‌های مدرن است. برمن این مطلب را نه به صورت تئوری، بلکه در عمل نشان می‌دهد؛ یعنی این تجربه را تشریح می‌کند و نشان‌مان می‌دهد. این تجربه ویژگی‌های خاص خود را دارد. این تجربه هم متناقض است، هم جالب و هم خلاقانه...


زیستن در کالبد خرد

هنگامی که داشتم برای دومین بار از خواندن این کتاب لذت می¬بردم، تخیلم سری به یونان باستان در حوالی 290 قبل از میلاد زد، و یک مکالمۀ فرضی بین دو جوان آتنی در اندیشه‌ام پرورده شد:
لئونتون (در حالی که به طور اتفاقی دوستش را دیده است): آه، کولوتس به‌راستی که دلتنگت بودم. چگونه است که دیگر در بزم‌های شبانه نمی¬بینمت؟
کولوتس: ای لئونتون عزیز، من نیز به دیدارت مشتاق بودم. چه خوب شد که دیدمت! داستان غیبتم از مجالس دوستان مفصل است. اما این غیبت موقتی است. به خدایان سوگند که من خود را از لذت بزم و مراوده با دوستان محروم نخواهم کرد.
لئونتون: داستان چیست؟...


پشت‌صحنۀ مدرنیتۀ سکولار چه خبر است؟

مدت‌ها بود آن را در قفسۀ کتابخانه‌ام رها کرده بودم و حسابی خاک خورده بود. پیش‌فرضم این بود که اثرِ دشواری را برای فهمِ مدرنیته انتخاب کرده‌ام. ولی در حقیقت مشغولِ هدر دادن وقتم بودم؛ زیرا همین‌که چند صفحۀ اول را خواندم، متوجه شدم تمام تصوراتم راجع به این کتاب اشتباه بوده است. به علاوه، در همین صفحات ابتداییِ کتاب چشم‌ام به دو واژه‌ای افتاد که به من اطمینان داد این کتاب همانی‌ست که می‌خواستم. چراکه همان مفاهیمی بودند که همیشه دوست داشتم شناخت بیشتری از آن‌ها داشته باشم؛ یعنی «گنوسیسم» و «نومینالیسم».