انسان خردمند

یکی از قوانین سفت و سخت تاریخ این است که تجمل به ضرورت بدل خواهد شد و بذر الزامات جدیدی را خواهد کاشت. وقتی کسی به یک کالای تجملی خو بگیرد، آن را حق مسلّم خود خواهد دانست و از آن پس بنای زندگی را بر آن شیوه خواهد گذاشت. نهایتاً به جایی می‌رسد که دیگر نمی‌تواند بدون آن زندگی کند. داستان دام تجملات پیام مهمی با خود دارد. جستجوی بشر برای زندگی راحت‌تر نیروهای عظیمی را برای تغییر آزاد کرد که جهان را به شکلی دگرگون ساخت که هیچ‌کس پیش‌بینی و آرزویش را نکرده بود.

[ برای خواندن متن کامل این بریده کتاب، روی تصویر کلیک کنید. ]


آیا این کتاب نویدبخش است؟

من نسبت به کتاب‌هایی که دربارۀ وضع کلی بشریت خوشبین‌اند، بدبین‌ام. و با همین نگاه خصمانه به سراغ کتاب برخمان رفتم. می‌خواستم دیدگاهش را نقد، بل رد کنم. حتی عنوان نقدم را هم انتخاب کرده بودم: « آیا برخمان درست می‌گوید؟» پیشاپیش پاسخ منفی را بر میز کوبیده بودم. می‌خواستم کتاب را بخوانم تا شواهدِ مؤید نقد و نظر خودم را جمع کنم. خلاصه این‌که می‌خواستم بند از بندش باز کنم. اما... ولی بندبندش پیش‌داوری، پیش‌فرض‌ها و حتی نگاهم را تغییر دادند. و من – اعتراف می‌کنم – زود تسلیم شدم. تصورات من غلط از آب درآمد. حق با او بود. برخمان درست می‌گوید.

[ برای خواندن متن کامل، روی تصویر کلیلک کنید. ]


عشق بهتر است یا ثروت؟

ماجرای رمان در دوران ادواردی می‌گذرد؛ همان عهدی که هنوز انباشته از روی و ریای مهوّع عهد ویکتوریایی‌ست. عهد ادعا و غرور و زهد دروغین. زرورقی تصنعی بر گنداب واقعیت جامعۀ امپراتوری بریتانیا. البته فاستر آن‌قدر خام و ناشی نیست که این زرورق را بردارد تا خواننده را دچار تهوع کند. او هوشمندانه بخشی بسیار نازک از آن زرورق را به تصویر کشیده است تا خواننده با دقت و نگاه تیز متوجه زیر آن شود. البته حکایت گنداب و زرورق حکایت همۀ اقوام و ملت‌هاست، با اختلاف در کمیت و کیفیت. کسی نمی‌تواند خود را از اصلِ اصیل این ویژگی تمدنی مبرا بداند.
[روی تصویر کلیک کنید و متن کامل این معرفی کتاب را بخوانید.]


ذهن مکانیکی یا ماشینی؟

کتابی خوش‌خوان در حوزهٔ خشک فلسفهٔ ذهن. بیان، پرسش محوری و ربط مسائل به‌گونه‌ای هستند که اثری جذاب و حتی هیجان‌انگیز پدید آورده‌اند. بازنمایی ذهنی چیست و چه لوازمی دارد؟ پاسخ به این پرسش محوری تکلیف بیشتر مسائل را روشن می‌کند. وضوح اثر، در عین دقت، خواندنش را برای استاد و آماتور آموزنده و دل‌پذیر می‌سازد. نویسنده، علاوه بر فلسفه، از یافته‌های روانشناسی، علوم شناختی و هوش مصنوعی، هم بهره می‌برد و هم نقدشان می‌کند. گریزی به امور روزمره هم می‌زند. این کتابی‌ست که به زندگی ربط دارد. ترجمهٔ توماج همتی غریب و نامأنوس است. ترجمه‌های دیگر، هر دو، خوب‌اند.


تابستانی با پروست

کسانی که در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته را خوانده‌اند، کسانی که دارند آن را می‌خوانند، کسانی که آن را خواهند خواند، و – هرچند عجیب – حتی کسانی که قصد ندارند آن را بخوانند، این کتاب کوچک را دوست خواهند داشت، از آن محظوظ خواهند شد، و در آن نکته‌هایی جالب و آموزنده خواهند یافت.
یک نویسندۀ سرخوش و شوخ‌طبع به سراغ یکی از ناخوش‌ترین و جدی‌ترین نویسندگان رفته و مهم‌ترین و مفصل‌ترین رمانش را خوانده و تصریح می‌کند از آن خیلی بدش آمده (الحاد در ادبیات)! ماجرا و دلایل تأمل‌برانگیز بیزاری‌اش را هم می‌گوید. ماتیاس چوکه قلمِ طنازِ معرکه‌ای دارد. ترجمۀ کتاب هم حرف ندارد.


از دل تو تا دل من

اثری پخته و پیراسته، و حاصل یک عمر دانش و پژوهش و تجربه. نوعی فلسفۀ زندگی و برنامۀ سلوک معنوی متناسب با جهان مدرن معاصر. نویسندۀ دانشمند از مشترکات ادیان توحیدی و مکاتب شرقی بهره برده تا اصولی کلی و قواعدی عملی فراهم آورد برای دست‌یافتن به نوعی زندگی مهرورزانه. او همۀ آن اصول و قواعد را در چارچوبی منظم و منطقی جای داده که شامل دوازده مرحله است. این اثر هم از عمق نظری برخوردار است و هم جنبۀ کاربردی قوی و مؤثری دارد. علاوه بر دیدگاه کلی، کتاب مملوّ از نکته‌سنجی‌های اخلاقی و معنوی ناب و دقیق است که ارزش مستقل دارند.


کدام آرمانشهر؟

از صدر تا ذیلِ این شاهکار، خواندنی و خوردنی است، بارها و بارها. حتی یادداشت‌های حاشیه‌ای آن نیز از بسیاری کتاب‌های دیگر آموزنده‌تراند. لذا عجیب نیست که تاکنون به بیش از سی زبان ترجمه شده است. با این شهرت جهانی، می‌توان حدس زد در آیندۀ نزدیک به همین تعداد ترجمۀ فارسی از آن به بازار خواهد آمد. ولی عجالتاً می‌توانیم وضعیت موجود را به این صورت خلاصه کنیم:
یک کتاب عالی با دو ترجمه: یکی خوب و دیگری خیلی بد. افتضاح‌بودگی ترجمۀ «نشر نوین توسعه» از جلد کتاب شروع می‌شود و به کل متن سرایت می‌کند و تمام آن را به‌گند می‌کشد.


درد باردار است!

برای اینکه فلسفۀ درد را درآوریم، باید همچون ابژه به آن نگاه کنیم. اینجاست که درد را هم دارای وجوهی جسمانی می‌دانیم و هم دارای وجوهی روانی. نویسنده به هر دو وجه اشاره می‌کند و مثال‌هایی از گونه‌های مختلفش می‌آورد. افزون بر اینکه به حالتی از درد اشاره می‌کند که دردِ جسمانی و روانی در هم تنیده‌اند و حتی یکی بدون دیگری وجود نخواهد داشت.وی این ایده را مبنای کار خویش قرار می‌دهد که «درد همیشه، هم جزئی جسمی دارد و هم جزئی روانی (یا روان‌شناختی).» لذا نویسنده لازم می‌بیند، علاوه بر فیلسوفان، به بحث‌ها، مثال‌ها و نظریات روان‌شناسان و درمان‌گران هم توجهی جدّی داشته باشد. خلاصه اینکه برای دست‌یابی به فلسفۀ درد، دانش‌های غیرفلسفی را هم به‌کار می‌گیرد.


اول و آخر پرسش

برایان مگی در کتابش این ماجرای تلخ را بازگو کرده است: هرقدر کمندِ حقیقت‌جویی را تنگ‌تر گرفته‌ایم، کمتر چیزی فراچنگ آمده است. مادۀ شناسایی ما، یعنی جهان، هم تا دلتان بخواهد عجیب‌غریب و گل‌وگشادتر از چیزی است که فکر می‌کردیم. هرگونه تحدید و تقلیلی به یک‌باره بر وسعت جهان افزوده و کار خیلی بیخ پیدا کرده است. چراکه مدام بر جنبه‌های ‌شناخت‌ناپذیر جهان افزوده شده، چه رسد به ناشناخته‌ها. هر تلاشی در طول تاریخ برای علاج ماجرا سرطان جدیدی را به جان بخش تازه‌ای از پیکرۀ دانش بشری انداخته است. نتیجه؟ اکثریت قریب به اتفاق امور جهان و انسان را نمی‌دانیم و نمی‌توانیم هم بدانیم.