گاهی رمانی به دستمان میافتد که وقتی آن را تمام میکنیم، به این نتیجۀ قطعی میرسیم که رمان خوبی است. خیلی خوب است؛ آنقدر خوب است که خیلی خوب است! اما هر چه فکر میکنیم و هر قدر میگردیم، دلیلی پیدا نمیکنیم. هر چقدر کتاب زیرورو شود، خوانده شود، تکانده شود، باز هم چیزی کف دست آدم نمیافتد. اصلاً نمیفهمیم علت خوب بودنش چیست. قطعاً چیزی هست. بیشک چیزی دارد که در سایر رمانها یافت نمیشود. ولی هر قدر که نگاه میکنیم، چیزی نمیبینیم. «مردی به نام اُوِه» دقیقاً اینگونه است؛ رمانی بسیار خوب، فوقالعاده زیبا و بینهایت جذاب. هم طنز است و هم تراژدی؛ هم شادمان میسازد و هم غمگین؛ هم اشک و هم خنده.
علاوه بر این اوصاف، فکر میکنم هر کسی کتاب فردریک بَکمَن را خوانده باشد، با این مطلب موافق است که در این اثر هیچ دشواری و پیچیدگی خاصی وجود ندارد. برعکس، بسیار ساده و شیرین است. هیچ امر پنهان و پیچیدهای ندارد. شخصیتهای داستان ساده و معمولی و بدون هرگونه پیچیدگی مرموزی هستند. ماجراها نیز به همین شکل. همۀ آنچه رخ داده بهوضوح بیان میشود و خواننده در پایان داستان سردرگم نمیشود. بله، ساده است، اما به هیچ وجه سطحی نیست. راز این ماجرا چیست؟ چگونه میتوان این امر را تبیین کرد؟ در اینجا تأملات فلسفی ویتگنشتاین میتواند راهگشای خوبی باشد.
باید در ابتدا به این مطلب اشاره کنیم که ویتگنشتاین ادبیات داستانی را خیلی دوست داشت. علاقهاش به گونهای بود که حتی داستانهای پلیسی-جنایی روزنامهها را بر مجلات پژوهشی فلسفه ترجیح می داد. (چه کسی ترجیح نمیدهد؟!) البته بیش از هر چیز شیفتۀ آثار داستایوفسکی و تولستوی بود، بهحدی که تأملات فلسفیاش از نوشتههای این دو غول ادبیات تأثیر پذیرفت. ردپای آراء و نظریات این دو نویسندۀ روس را در آثار بهجایمانده از این فیلسوف میتوان مشاهده کرد؛ از اولین اثرش، «رسالۀ منطقی-فسلفی»، تا آخرین یادداشتها. علاوه بر این، در نامهنگاریهایی هم که با خانواده، دوستان و آشنایان خود داشت در اینباره سخن میگفت. او سخنانی دارد که میتواند پاسخی مناسب برای پرسش ما باشد.
ویتگنشتاین رمانی را خوب میداند که هم از جهت محتوا یا موضوع و هم از جهت روش به گونهای خاص باشد. از نظر او داستان خوب باید به مسائل مهم و حیاتی زندگی بپردازد. موضوع رمان خوب همان موضوعات سرنوشتساز انسانی است. اما از جهت روش، دیدگاهی بدیع دارد که ریشه در فلسفهاش دارد.
از نظر ویتگنشتاین برخی چیزها گفتنی هستند و برخی چیزها بیاننشدنی. دستۀ اخیر فقط نشاندادنی هستند. او در «رسالۀ منطقی – فلسفی» مینویسد: «بهراستی چیزهایی هست که نمیتوان آنها را به قالب کلمات درآورد. آنها خود را مینمایانند»، و در جای دیگر میگوید: «وقتی نکوشیم امر ناگفتنی را بگوییم، هیچ چیز از دست نمیرود. بلکه امر ناگفتنی – به نحو ناگفته – در امر گفتهشده موجود است.» بله، چیزهایی هست که گفتنی نیستند؛ چیزهایی که اگر بهطور مستقیم موضوع سخن باشند، از کف میروند؛ چیزهایی که توضیح دادنشان هیچ کمکی به فهم بهتر و بیشتر نمیکند. پس چیزی را که گفتنی نیست، باید نشان داد. هر تلاشی برای گفتن مستقیم چنین اموری به خواننده آن را از خاصیت میاندازد. کاربرد این مطلب در ادبیات داستانی منجر به نتیجهای میشود مانند این اظهار نظر ویتگنشتاین: «من از داستان “رستاخیز” تولستوی خوشم میآید؛ زیرا وقتی تولستوی داستانی را خیلی ساده نقل میکند، بینهایت بیشتر بر من تاثیر میگذارد تا وقتی که رو به خواننده میکند. وقتی او پشت به خواننده میکند، به نظرم بیشترین تأثیر را دارد.» (1) در نتیجه، رمانی که بخواهد کاملاً به زبانی فلسفی سخن بگوید، یک فاجعۀ ادبی است.
حال اگر یکی از ملاکهای رمان خوب این باشد که حقیقتی بنیادی را نشان دهد و نه اینکه آن را بازگو کند، پس «مردی به نام اُوِه» قطعاً رمان خیلی خوبی است. چراکه چیزهای بسیاری را بهزیبایی نشان میدهد؛ چیزهایی همچون دوستی، عشق، اعتماد، صمیمت، صداقت، وفاداری، فداکاری، کمک کردن، محبت، مراقبت، شفقت، کار، مرگ، همسایگی، وظیفه، مسئولیتپذیری، شادی، خانواده، کودکان، تقابل سنت و مدرنیته، قهر و آشتی. در این داستان میبینیم که برای داشتن یک زندگی خوب باید ابراز احساسات مثبت خیلی بیشتر از ابراز احساسات منفی باشد؛ که برای زندگی خوب، هر کسی هم باید از کسی یا کسانی مراقبت کند و هم خود او مورد مراقبت کسی یا کسانی باشد؛ که هرگاه شک کردیم در فلان موقعیتِ خاص خوبی کنیم یا نه، بهتر است حتماً خوبی کنیم. اصل بر خوبی کردن است مگر اینکه خلافش ثابت شود.
خلاصۀ همۀ اینها میشود نشان دادن حُسن روابط انسانی. زیباترین بخش زندگی، چگونگی روابطی است که با دیگران داریم.چهبسا بهترین بُعد زندگیمان رفتارهایی است که در ارتباط با دیگران از ما سر میزند، بهویژه کارهایی که بدون باورهای پیچیده و بدون اندیشههای هزاران بار نشخوارشدۀ در ذهن انجام میدهیم. کاری زیباست که خیلی ساده بدون هیچ توقع و طلبی در موقعیت پیشآمده انجام میشود. در یک کلمه خوب بودن. و خوب بودن هم خیلی خوب است. هیچ چیزی بهتر از خوب بودن نیست! و خواننده همۀ این موارد را بدون هیچ توضیحی فقط میبیند و عمیقاً متأثر میشود. واقعیت نیز همین است که نشان دادن طرز رفتار خوب و درست، هزاران بار بهتر از شرح و تفصیل معنی خوب و درست است.
ویتگنشتاین بر اثر ابتلا به سرطان نسبتاً زود مرد؛ شصتودو سال و سه روز از عمرش میگذشت. البته اگر زنده هم میماند، تقریباً محال بود که به این دوران میرسید. اما اگر آن زمان کش پیدا میکرد و این رمان خیلی زودتر نوشته میشد، و خلاصه اینکه از دو طرف شاهد نزدیکی بودیم، و دست ویتگنشتاین در آخرین لحظات زندگیاش به این کتاب میرسید، قطعاً از آن خوشش میآمد.
پینوشت:
(1) دیدگاه و سخنان ویتگنشتاین در باب ادبیات را در این کتاب خیلی خوب ببینید: ویتگنشتاین و حکمت، مالک حسینی، انتشارات هرمس.
مردی به نام اُوِه
نویسنده: فردریک بَکمَن
مترجم: حسین تهرانی
ناشر: نشر چشمه
سردبیر
سردبیر ماهدبوک