از میان همۀ شعبه‌های فلسفه، در کشور ما، پدیدارشناسی سرنوشتی جالب و متفاوت داشته، به‌حدی که تقریباً عکس مابقی بوده است. برای نمونه، فلسفۀ ذهن یا معرفت‌شناسی را در نظر بگیرید. وقتی به سراغ کتاب‌های این دو شاخه می‌رویم، می‌بینیم که از ابتدای ورود این‌ دو به ایران تا همین اواخر، تقریباً همۀ کتاب‌ها مقدماتی و برای آشنایی (Introduction) بوده‌اند. کتاب‌های اصلی معرفت‌شناسی و فلسفۀ ذهن غالباً ترجمه نشده‌اند. لذا اکثریت علاقمندان فقط با مقدمات و کلیات معرفت‌شناسی و فلسفۀ ذهن آشنایی داشته‌اند. اما پدیدارشناسی کاملاً برعکس است. از کتاب‌های اصلی بزرگان پدیدارشناسی تا دل‌تان بخواهد، ترجمه بود. در مقابل، برای آشنایی کلی و مقدماتی با آن تقریباً هیچ کتاب مقدماتی خوب یا حتی ناخوبی وجود نداشت. این کتاب اولین در نوع خود است. البته علاقمندان آن را به‌خوبی می‌شناسند، چون برای آن منظور، متن انگلیسی‌اش جزو منابع مرجع است. اما تبیین این کمبود به همین سادگی نیست. به عبارت دیگر، این امر بی‌علت نیست. مشکل فقط از ناحیۀ کم‌توجهی مترجمان نبود. واقعاً چنان کتابی برای پدیدارشناسی در زبان‌های دیگر هم تقریباً نایاب است.

پدیدارشناسی حوزه‌ای کوچک یا شاخه‌ای فرعی از فلسفه نیست، بلکه قاره‌ای پهناور و جریانی بزرگ از فلسفه‌های گوناگون است. لذا عجیب نیست که آشنایی همه‌جانبه با آن کار فوق‌العاده دشواری باشد. البته پیچیدگی مباحث آن هم مشکل را مضاعف می‌کند. به همین دلیل، حتی آشنایی اجمالی با پدیدارشناسی مستلزم کتابی قطور یا چندجلدی است. اما دن زهوی، پدیدارشناسی‌شناسِ دانمارکی، عالمانه و هنرمندانه کتابی نگاشته که نمی‌توان چیزی نثارش کرد جز حداکثر تحسین و حتی اعجاب. او با تسلطی کم‌نظیر و شگفت‌انگیز مباحث متنوع و گستردۀ پدیدارشناسی را در چارچوبی مختصر اما دقیق جای داده، مطالب پیچیده را ساده و روشن توضیح داده، اختلافات روبنایی را کم‌رنگ و بر اشتراکات مبنایی تمرکز و تأکید کرده است. این کتاب کار خوانندگان را برای شناخت پدیدارشناسی بسیار راحت کرده و، در مقابل، کار نویسندگان را برای معرفی این فلسفه بسیار دشوار ساخته است، طوری که این سؤال به ذهن متبادر می‌شود که چگونه می‌توان اثری بهتر از این نگاشت؟

کتاب از ده فصل تشکیل شده است که در این سه بخش کلی جای داده شده‌اند: «مباحث بنیادی»، «تحلیل‌های انضمامی» و «پدیدارشناسی کاربردی». بخش اول ما را با امور مبنایی پدیدارشناسی آشنا می‌کند؛ چیزهایی مثل پدیدار، قصدیت یا حیث التفاتی، اپوخه، ذات و زیست‌جهان. در بخش دوم، پدیدارشناسی را در عمل می‌بینیم. در این بخش تحلیل‌های پدیدارشناسان دربارۀ درجهان‌بودن، بدنِ زیسته، اذهان دیگر، روابط انسانی، عواطف، اجتماع انسان‌ها و چند چیز دیگر ارائه شده‌اند. بخش سوم هم کاربرد پدیدارشناسی را در دانش‌های دیگر نشان می‌دهد؛ به‌طور مشخص، جامعه‌شناسی پدیدارشناسانه، روان‌شناسی پدیدارشناسانه، روانپزشکی پدیدارشناسانه، پژوهش کیفی پدیدارشناسانه و علم‌شناسی پدیدارشناسانه. در واژه‌نامۀ پایانی کتاب 49 اصطلاح کلیدی پدیدارشناسی تعریف شده‌اند؛ برای نمونه، تقویم، افق، تاریخمندی، پدیدارشناسی زایشی، و رسوب‌گذاری.

اما اصلاً همۀ این‌ها برای چیست و پدیدارشناسی چه ضرورتی دارد؟ در باب ارزش و اهمیت پدیدارشناسی، نویسنده جابه‌جا توضیح داده است. به‌طور خلاصه، پدیدارشناسی ساختارهای کلی و اساسی هر گونه تجربه و ادراک را بررسی می‌کند که بنیان همۀ علوم و فعالیت‌های بشری هستند. علاوه بر این، نوعی فهم از امور را در اختیار ما می‌گذارد که می‌توانیم با آن به امور انضمامی و چیزهای جزئی بیندیشیم و حتی فلسفه‌ورزی کنیم.

توضیح این‌که امروزه دغدغۀ خیلی از افراد بر سر فهم امر جزئی است و نه فهم کلیت عالم. آن‌چه مرا رنج می‌دهد رابطۀ کژوکوژ من با فلان شخص است و نه جهان در کلیت خودش. این است که فلسفه‌های معطوف به امر جزئی هوادار و دوستدار و مشتاق پیدا می‌کنند. این در حالی‌ست که فلسفه‌های بزرگ پیشامدرن (و حتی برخی از مدرن‌ها) جزئی را خارج از معرفت می‌دانستند. امر جزئی نه مقدمۀ معرفت است و نه نتیجۀ آن. یعنی امر جزئی خارج از حوزۀ معرفت معتبر است.

اما امر جزئی نیازمند معرفتی است که در آن بازنمایی، امر باواسطه، مفهوم و… حرف اول و آخر را نزند؛ زیرا همۀ این‌ها در نهایت پای کلیت را به میان می‌کشند و پای جزئیت را از حوزۀ معرفت می‌برند. نیاز به فلسفه‌هایی هست که مبتنی بر مواجهه‌ای بی‌واسطه با امر جزیی باشند، مثل پدیدارشناسی. نه این‌که این فلسفه صددرصد موفق باشد؛ نه، مشکلات و محدودیت‌ها و ابهامات این نوع فلسفه به فهم امر جزیی هم سرایت می‌کند و خود مسئله‌ساز می‌شود. اما به هر حال، ما را به جلو می‌برند. ناگفته نماند که این سخنان به معنای نادیده گرفتن امور کلی، همچون کلیت جهان و ایده‌ها، نیست. این‌ها نیز در پدیدارشناسی موضوعات جدی و مهم تفکرند. اما پدیدارشناسی این مزیت مضاعف را دارد که که در کنار امور بزرگ و کلیات، امکان فلسفه‌ورزی به امور کوچک و جزئیات را هم دارد؛ اموری که کوچکی و جزئیت آن‌ها اصلاً به معنای بی‌اهمیتی و بی‌ارزشی آن‌ها نیست. سوءتفاهم نشود!

از این بدفهمی‌ها در خصوص پدیدارشناسی زیاده بوده و هست. یکی دیگر از ویژگی‌های این کتاب این است که نویسنده علاوه بر تذکر نکات متعدد در باب لزوم یا فایدۀ پدیدارشناسی، از نقدها و اشکالاتی که به این فلسفه گرفته‌اند نیز غافل نمانده و هر جا مجالی بوده، در این زمینه روشنگری‌هایی انجام داده است؛ برای نمونه:

«تأکید پدیدارشناسی بر اهمیت منظر اول‌شخص را نباید با تلاش ایدئالیستیِ (استعلاییِ) کلاسیک برای گسستن ذهن از جهان اشتباه گرفت، تلاشی به این منظور که اجازه دهیم سوژه‌ای محض و بی‌جهان غنا و انضمامیّت جهان را تقوّم ببخشد. این تلاش خام‌اندیشانه هم بود. سوژه هیچ اولویتی بر جهان ندارد و حقیقت را نباید در درون‌بودگی انسان یافت. درون‌بودگی‌ای در کار نیست، زیرا انسان در جهان است و خودش را فقط از طریق سکونت در جهان می‌شناسد. به بیانی دیگر، سوبژکتیویته‌ای که با تأمل پدیدارشناسانه آشکار می‌شود درون‌بودگی‌ای پنهان نیست، بلکه رابطه‌ای گشوده و آشکار با جهان است… اگر ایدئالیسم درست بود، اگر جهان صرفاً محصول تقویم و برساخت ما بود، در آن صورت جهان با شفافیت کامل نمودار می‌شد. فقط واجد معنایی بود که به آن نسبت می‌دهیم، و، در نتیجه، مشتمل بر هیچ جنبۀ پنهانی یا حسی از رازآمیزی نبود. ایدئالیسم و برساخت‌گرایی جهان را از تعالی‌اش محروم می‌کنند. برای چنین دیدگاه‌هایی، دیگر شناخت خویش، جهان و دیگری مسئله نیست. اما اوضاع پیچیده‌تر از این است.»

الفبای پدیدارشناسی

نویسنده: دَن زَهَوی

مترجم: مریم خدادادی

ناشر: انتشارات بیدگل