اخلاق و دین

نویسنده: هری جی. گنسلر

مترجم: ایمان عباس‌نژاد

ناشر: نشر کرگدن، چاپ اول 1402

304 صفحه، 230000 تومان

«درون هر گروه نژادی، قومی و دینی خوب و بد وجود دارد. این‌که صرفاً خوبی‌های جناح خود و بدی‌های جناح دیگری را ببینیم مصداقی از تعصب‌ورزی است. با در نظر گرفتن این معیار، برتراند راسل نه‌تنها سخنگوی عقلانیت نیست، بلکه یک متعصب دینی است.

دختر راسل، کاترین تِیت، به‌عنوان یک فرد خداناباور بزرگ شد، اما سپس مسیحی شد. کتاب او از این مطلب شکایت می‌کند که راسل هیچ‌گاه دین را منصفانه معرفی نکرد. تربیت دینی که راسل از آن برخوردار بود تربیت بسیار منفی بود؛ این نوع تربیت مطالبات اخلاقی بسیار سطح بالایی از فرد داشت و هنگامی که راسل در محقق کردن آن‌ها کم می‌آورد سرشار از حس عذاب وجدان می‌شد. او پس از رد کردن وجود خدا، نسخۀ سکولاری از همان تربیت پیشین را در پیش گرفت. اما تِیت در باور آوردن به وجود خدایی که عاشق ماست و ما را می‌بخشاید به خرسندی رسید.

والدین باید به این حق فرزندان‌شان احترام بگذارند که آن‌ها حق دارند دربارۀ دین شخصاً تصمیم بگیرند. راسل کوشید چنین کند و حتی هزینۀ دوره‌های آموزشی کشیش شدن همسر کاترین را پرداخت کرد.

اغلب، بی‌دینان در برخورد با دینداران و دینداران در برخورد با بی‌دینان غیرمنصفانه عمل می‌کنند… بی‌انصاف بودن در برابر دیگر نظرگاه‌هایی که در باب دین وجود دارد دست‌کم به سه دلیل بد و نادرست است.

اولاً به این دلیل که این کار قاعدۀ زرین را نقض می‌کند؛ ما باید با سایر نظرگاه‌هایی که در باب دین وجود دارد به‌گونه‌ای برخورد کنیم که خوش داریم با نظرگاه خود ما آن‌گونه برخورد شود؛ یعنی رفتاری منصفانه و به‌دور از تحریف داشته باشیم و صرفاً جنبه‌های منفی دیگر نظرگاه‌ها و جنبه‌های مثبت نظرگاه خودمان را نگاه نکنیم.

دوم این‌که بی‌انصافی به خرج دادن در این موضوع جلوی پیشرفت را می‌گیرد. مسئلۀ وجود خدا مسئلۀ دشواری است. افرادی که در هر دو جناح خداباوری و ناخداباوری قرار دارند انسان‌های ضعیفی هستند که به دنبال یافتن پاسخ یکی از بزرگ‌ترین پرسش‌های زندگی‌اند. ما باید در این راه در کنار هم کار کنیم؛ من دیدگاه خداباوری را دنبال می‌کنم، و شما دیدگاه خداناباوری را دنبال می‌کنید و هر دو می‌کوشیم نقاط ضعف موضع دیگری را کشف کنیم. این باعث می‌شود اندیشه‌ورزی ما رشد کند. چنین همکاری‌ای سبب رشد علوم مفید و فلسفه می‌شود. این‌که صرفاً بخواهیم دیدگاه دیگری را تحریف کنیم حاصلی ندارد. خداناباورانی که دین را نقادی می‌کنند باید به‌جای پیروی از راسل و خداناباوران جدید، از جی. ال. مکی (که منصفانه استدلال می‌کند) تبعیت کنند.

سوم این‌که بی‌انصافی به خرج دادن در این موضوع جلوی همکاری اخلاقی را می‌گیرد. افرادی که نظرگاه‌های مختلفی در باب ایمان دارند برای حل کردن مشکلات رایج مثل جنگ و افزایش دمای هوای کرۀ زمین باید در کنار هم و با همکاری یکدیگر کار کنند. بی‌انصافی به خرج دادن در حق سایر نظرگاه‌ها مردم را متفرق و همکاری را ناممکن می‌کند.

برخی از اعتراضات خداناباوران هشدارهای سودمندی است دربارۀ حوزه‌هایی که خداباوران باید محتاط‌تر باشند. هنگامی که به مطالعۀ خداناباوران می‌پردازم، در آثارشان کلیشه‌هایی را می‌یابم دربارۀ این‌که خداباوران چگونه آدم‌هایی هستند: انسان‌هایی ضدعلم، اقتدارگرا، اهل پیروی کورکورانه، کوته‌فکر، بنیادگرا، به‌دور از رواداری، اهل قضاوت کردن دیگران، ضدهمجنس‌گرایی، نژادپرست، مملو از احساس گناه و ریاکار؛ آن‌ها صرفاً برای دوری از جهنم است که اخلاقی عمل می‌کنند، از کسانی که ادیان دیگری دارند متنفرند، می‌پندارند که از دیگران بهترند و می‌کوشند باورهای خود را به دیگران تحمیل کنند.

اکثر مسیحیانی که من می‌شناسم این‌گونه نیستند، آن‌ها روادار، طرفدار علم، غیربنیادگرا و نظایر این‌ها هستند. بااین‌حال، برخی مسیحیان بعضی از این ویژگی‌های بد را دارند. حتی ممکن است بعضی از آن‌ها از مسیحیت تحریف‌شده‌ای پیروی کنند که به نفرت داشتن از همسایه توصیه می‌کند…

تمایز دین اصیل/تحریف‌شده از مرزهای ایمان و یک دین خاص فراتر می‌رود. بنابراین، در دین مسیحیت، اسلام، یهودیت، آیین هندو … کسانی وجود دارند که روی عشق (یا نفرت) تأکید می‌ورزند. کسانی که بر عشق تأکید می‌کنند اغلب احساس نزدیکی بیشتری با پیروان عشق‌ورز ادیان دیگر دارند تا هم‌کیشان نفرت‌ورز خودشان.

هنگام مطالعۀ آثار کسانی که می‌گویند دین شر و پلید است حق داریم به کلیشه‌ها اعتراض کنیم؛ اما باید اذعان کنیم که دین تحریف‌شده می‌تواند بسیار پلید باشد؛ می‌توانیم از این کلیشه‌ها به‌عنوان هشدارهایی راجع به این‌که دین چگونه می‌تواند تحریف شود استفاده کنیم.

به نظر من، کتاب خداناباوری که از دین دفاع می‌کند: چرا بشر با دین وضع و روز بهتری پیدا می‌کند؟ نوشتۀ بروس شیمان می‌تواند برای نگاه منفی راسل به دین پادزهر خوبی باشد. در مقدمۀ این کتاب ادعا شده است: “بر اساس هر معیار تجربه‌ای که بر حسب تأثیر عملی خداباوری بر روی افراد، جامعه و فرهنگ تعریف شود، دین بسیار بسیار مفید است”. شیمان مدعی است شواهد تجربی قرص و محکم نشان می‌دهند که دینداران با این‌که تا حد زیادی همان هنجارهای اخلاقی بی‌دینان را می‌پذیرند، اغلب زندگی اخلاقی بهتری دارند و سالم‌تر و شادمان‌ترند. عملاً با هر معیاری که بسنجیم، دینداران بهترند … شیمان دین را حافظ و ضامن معیارهای اخلاقی، تعلیم‌دهندۀ عینیت اخلاقی و عشق‌ورزی جهان‌شمول و قوی‌ترین نیرو برای پیشبرد اخلاقیات و شادکامی شخصی می‌داند. او مدعی است خداناباورانِ ستیزه‌گری که دین را پدیده‌ای بسیار مضر می‌دانند حجم عظیمی از داده‌های تجربی‌ای را که خلاف مدعای‌شان را نشان می‌دهند، نادیده گرفته‌اند. با همۀ این اوصاف، خود شیمان همچنان خداناباور است؛ با این‌که او ارزش فوق‌العاده والای دین را درک می‌کند، شخصاً نمی‌تواند دین را بپذیرد.» صفحۀ 217 تا 220

بیاید با خودمون صادق باشیم! از خودمون بپرسیم که از خوندن یک کتاب خوب چقدر مطلب گیرمون میاد؟ کل چیزی که بعد از مطالعۀ کامل یک کتاب خوب یاد می‌گیریم چقدره؟ به نظرم یک کف دست مطلب بیشتر نیست. یعنی، اگر دربارۀ اون کتاب از ما توضیح بخوان، بعیده بیشتر از یک صفحه حرفی برای گفتن داشته باشیم. پس، نتیجۀ یک کتاب خوب یک صفحه بیشتر نیست. خب، یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب از این که دیگه کمتر نیست. بنابراین نباید چنین صفحاتی رو دست‌کم بگیریم. ارزش یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب به اندازۀ یک کتابِ کامله. به همین دلیل، تصمیم گرفتیم که از این نوع صفحات شکار کنیم و بذاریم این‌جا. این جور صفحات به‌نوعی راه میان‌بر به حساب میان؛ زود و یک‌راست ما رو می‌رسونن به اصل مطلب. پس بفرمائید از این طرف!


شاید این موارد هم برایتان جالب باشد

ورق بزنید و سایر موارد مرتبط را ببینید: