شبکه‌های اجتماعی به‌تنهایی نه‌فقط فایده‌ای برای فهم ندارند، بلکه مضر به آن هم هستند. هر بخش خاصی از شبکه‌های اجتماعی به دنبال حداکثر «لایک» است. برای این منظور باید مطالبِ کوتاه، ساده و مؤیدِ سلیقۀ مخاطب ارائه کنند. این درحالی‌ست که فهم – ارتقای فهم – مستلزم مطالب مفصل، پیچیده و متفاوت با سلیقۀ مخاطب است. اساساً فهم یعنی فهم بالاتر و دشوارتر. جنس مطالب شبکه‌های اجتماعی این نوع فهم جدی را ایجاد نمی‌کند. از طرف دیگر، جنس فهم جدی طوری است که در قالب شبکه‌های اجتماعی قرار نمی‌گیرد. برای نمونه، فهم نیازمند یک خط سیر استدلالی سینوسی (به دلیل نقدهای چندجانبه) است که غالباً طولانی و زمان‌بر است. چنان دنباله‌ای در چارچوب‌های تنگ شبکه‌های اجتماعی جا نمی‌شود.

برای جبران این خلأ راه‌کارهایی در پیش گرفته شده، اما غالباً موفق نبوده‌اند؛ زیرا مشکل مبنایی است. یکی از آن‌ها استناد به گفته‌های اندیشمندان طراز اول است. این هم بی‌نتیجه است؛ زیرا حتی آن‌جا که پای اندیشمندان به میان می‌آید، نوعاً آن دسته محل توجه‌اند که سازگاری بیشتری با قالب تنگ شبکه‌های اجتماعی داشته باشند. به عبارت دیگر، ساده‌سازانی که گستره و پیچیدگی موضوعات و مسائل را نادیده می‌گیرند و برداشت‌هایی شسته‌رفته در حد گپ‌وگفت‌های دورهمی‌ها ارائه می‌کنند تا به مردم توهم دانایی دست بدهد. یکی از اعضای این گروه فیلسوف شهیر، برتراند راسل (1872-1970)، است که کلمات قصار او نمونه‌ای ممتاز در کلی‌گویی، شتاب‌زدگی و تک‌بعدی دیدن امور هستند.

به طور کلی، راسل هرهری‌نویس است. او نگاهی کلی و سرسری به موضوع می‌اندازد و سپس هر چه به ذهنش برسد می‌نویسد. زود تعمیم می‌دهد و شتاب‌زده نتیجه‌گیری می‌کند. نیم‌نگاهی هم به پژوهش‌های متخصصان آن موضوع نمی‌اندازد. گویی که قبل از او کسی آن موضوع را بررسی نکرده و خودش اولین کسی است که به آن می‌اندیشد. همچنین، منطقِ یا این یا آن دارد. به طور مشخص، یا علم پوزیتویستی اواخر قرن نوزدهم یا تاریک‌اندیشی و تعصب و خرافات. بدبختانه فهم راسل از علم هم چندان متقن نیست و ساده‌انگارانه‌ترین تصور را در باب علم دارد. برای نمونه، من بعید می‌دانم راسل فیزیک کوانتوم را درست و دقیق فهمیده باشد.

البته که راسل در منطق ریاضی و فلسفۀ تحلیلی یک شخصیت طراز اول است، اما در بیرون از حوزۀ تخصص‌اش صرفاً یک نویسندۀ آماتور است که مزیتی بر دیگر نویسندگان ندارد. البته قلم خوبی دارد و قشنگ و طنّاز می‌نویسد، ولی نوشته‌هایش از جهت محتوایی سطح نازلی دارند. بدبختانه دیدگاه‌های راسل حتی در باب فلسفه و فیلسوفان هم بی‌ارج‌وقرب شده است. کتاب مشهور و خواندنی او در تاریخ فلسفۀ غرب امروزه اعتبار تحقیقی ندارد و عمدۀ مطالب آن را رد کرده‌اند. تعداد اشکالات و ایرادهای آن سر به جهنم می‌زند، به‌حدی که برخی از استادان فلسفه آن را بدترین کتاب راسل دانسته‌اند. ویتگنشتاین که همیشه بی‌محابا و حتی فارغ از ادب نظریاتش را می‌گفت، زمانی که در جبهۀ جنگ بود، صریحاً به راسل نامه نوشت که این درست نیست که من در خط مقدم جبهه جدی‌ترین اثر فلسفی را می‌نویسم و تو در کمبریج راحت نشسته‌ای و مزخرف‌ترین کتاب‌ها را می‌نویسی. او به راسل می‌تاخت که کتاب‌های بی‌ارزش و بازاری منتشر می‌کند. در نتیجه، امروزه با توجه به کثرت منابع و دسترسی آسان به انواع نوشته‌ها اصلاً جایز نیست که خواننده‌ای در پی آثار راسل باشد یا به آن‌ها بسنده کند. برای مثال، بسیاری از افراد در زمینۀ دین، تاریخ و سیاست به حرف‌های راسل استناد و اعتماد می‌کنند. واقعیت این است که دیدگاه‌های دینی، تاریخی و سیاسی راسل غالباً یا سطحی‌اند یا به‌کلی پرت‌اند؛ در یک کلام، روزنامه‌ای هستند و به همین دلیل راحت در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شوند.

اما… ولی در مقابل راسلِ ژورنالیست، و برای نمونه، هیچ‌گاه در شبکه‌های اجتماعی فیلسوفی جدی، قوی و قدر همچون ارنست کاسیرر (1874-1945) برجسته نمی‌شود؛ زیرا نحوۀ تفکرِ مردافکن او آن‌قدر گسترده، عمیق و چندجانبه است که حتی در قالب‌های آکادمیک هم به‌راحتی جا نمی‌گیرد؛ چارچوب تنگ شبکه‌های اجتماعی که بماند. حتی صرف بیان ویژگی‌های آثار و اندیشه‌هایش مجالی فراخ می‌طلبد. در این‌جا فقط مقایسه‌ای کوچک – بسیار کوچک – میان راسل و کاسیرر انجام می‌دهم تا اصل موضوع و تفاوت این دو روشن شود.

یکی از مسائل تاریخ اندیشۀ غرب این است که چرا اندیشمندان اومانیست دوران رنسانس، علی‌رغم کنار گذاشتن تاریک‌اندیشی قرون‌وسطا و رو آوردن به علم، عنایتی چشمگیر به جادوگری و طالع‌بینی داشتند. پاسخ راسل این است:

«اکثر اومانیست‌ها آن عقاید خرافی را که در عهد قدیم طرفدارانی یافته بود حفظ کرده بودند. جادو و جنبل ممکن بود بد باشد، اما غیرممکن انگاشته نمی‌شد… ستاره‌بینی به‌خصوص در نظر آزاداندیشان پسندیده بود، و چنان رواجی یافت که از زمان‌های باستان تا بدان هنگام سابقه نداشت. نخستین اثرِ رهایی از کلیسا این نبود که مردمان درست بیندیشند، بل این بود که دروازۀ مغزشان به روی همه‌گونه مزخرفات عتیق بازگردد.» (1)

بله، به همین سادگی و راحتی! و اگر کسی ناراحت نمی‌شود، باید بگوییم همین‌قدر سخیف! این هم یکی دیگر از سطحی‌نگری‌ها و ساده‌لوحی‌های راسل است. او خیلی راحت و شتاب‌زده دیدگاه شخصی خودش را ملاک قضاوت در باب یک عصر قرار می‌دهد. باز هم منطق یا این یا آن؛ یا علم پوزیتیویستی یا خرافات. اما ارنست کاسیرر هم به این مسئله پرداخته، پیش و بیش از راسل. کتاب او در باب رنسانس تقریباً بیست سال پیش از کتاب راسل منتشر شده بود اما ظاهراً راسل لازم نمی‌دید به آن نگاهی بیندازد. ولی ما امروز می‌توانیم این دو را مقایسه کنیم و عیار هر کدام را بسنجیم. البته پیشاپیش بگویم که نمی‌توان کل بحث دقیق، مستند و مبسوط کاسیرر را در این‌جا نقل کرد و فقط گوشه‌ای از آن را نشان می‌دهم. اجمالاً بدانید که گسترۀ شناخت تاریخی، دقت تحلیل و عمق فهم فلسفی کاسیرر به‌حدی است که چهار ستون اسکلت خواننده به لرزه درمی‌آید. بخشی از پاسخ کاسیرر به آن مسئله را بخوانیم:

«تصور اساسی جادویی-طالع‌بینانه از علیّت… با کل فلسفۀ طبیعت رنسانس شدیداً در هم تنیده شده بود. به نظر می‌رسید فهم طبیعت طبق اصول خودش به معنای تبیین آن با نیروهای درونی طبیعت باشد. اما در کجا این نیروها واضح‌تر نمایان می‌شدند؟ در کجا درک‌پذیرتر و عمومی‌تر از حرکت اجرام سماوی بودند؟ قانون درونی کیهان، قاعده‌ای جهان‌شمول که حتی بر پدیده‌های جزئی و خاص نیز حاکم باشد، اگر اصلاً کشف‌شدنی باشد، باید در حرکت اجرام آسمانی به دنبال آن گشت. بنابراین، در رنسانس طالع‌بینی و جادو با مفهوم “مدرنِ” طبیعت برخورد نمی‌کنند، بلکه برعکس، پرقدرت‌ترین وسیله برای این مفهوم می‌شوند. طالع‌بینی و علم تجربیِ جدیدِ طبیعت وارد اتحادی هم شخصی و هم عینی می‌شوند. ما باید تأثیری را که این اتحاد بر زندگی فردفرد متفکران داشت به یاد آوریم.» (2) اما باید بدانیم که «جادو معجزه نمی‌کند، بلکه همانند یک صنعت‌گر فقط نیروهای عمل‌کننده در طبیعت را حمایت می‌کند… جادو به فهم طبیعت همۀ اشیا دست می‌یابد… درست همان‌طور که کشاورز تاک را به نارون پیوند می‌زند، همین‌طور نیز جادو آسمان و زمین را به هم پیوند می‌دهد و جهان زیرین را با نیروهای جهان برین مرتبط می‌کند. جادو را می‌توان با تمامی دامنه‌اش پذیرفت، فقط به این شرط که بنیاد مؤثربودنش را دیگر نه در خارج از طبیعت و فراسوی آن، بلکه در دل آن جست‌وجو کنیم. جهت تمامی فعالیت‌های جادوگری را نه مداخلۀ قدرت‌های اهریمنی، بلکه مشاهدۀ سیر حوادث و قواعدی که بر آن‌ها حاکم‌اند معین می‌نماید و هدف سیر حوادث را نیز همین مشاهده تثبیت می‌کند… طبیعت چندان ابژۀ جادو نیست که سوژۀ جادوست. منبع و بذر تمامی قدرتِ جادوییْ جذب اشیای همانند به سوی هم و طرد اشیای ناهمانند از یکدیگر است که در طبیعت رخ می‌دهند.» (3)

اما جادو و طالع‌بینی که این جایگاه علمی و معرفتی را داشت، چگونه کنار گذاشته شد؟ بر اثر پیشرفت‌های علمی؟ خیر: «بینش طالع‌بینانه از جهان اساساً از میان رفت، اما نه به دلایل تجربی و علمی و نه با روش‌های جدید مشاهده و محاسبۀ ریاضی. پیش از آن‌که این روش‌ها کاملاً تکمیل شوند، ضربۀ قاطع بر طالع‌بینی فرود آمد. عامل این رهایی بینشِ جدید از طبیعت نبود، بلکه بینش جدید دربارۀ ارزش انسان بود. اینک قدرت بخت با قدرت دلاوری روبه‌رو می‌شود؛ سرنوشت با اعتمادبه‌نفسِ انسان و اطمینانِ انسان به اراده‌اش روبه‌رو می‌گردد. آن‌چه واقعاً و حقیقتاً می‌تواند سرنوشت انسان باشد از بالا و از ستارگان بر او نازل نمی‌شود، بلکه از اعماق نهایی باطن او سر برمی‌کشد.» (4)

قضاوت با شما. فقط یک نکته بگویم: مسئله این نیست که سرشت طالع‌بینی رنسانس را به‌درستی کشف کنیم. مسئله این است که نحوۀ مواجهۀ درست با مسائل و چگونگی بررسی آن‌ها را بفهمیم و بیاموزیم، چه طالع‌بینی دیروز باشد و چه سیاست امروز.

 

پی‌نوشت‌ها:

(1) تاریخ فلسفۀ غرب، برتراند راسل، ترجمۀ نجف دریابندری، نسخۀ الکترونیک، صفحۀ 385.

(2) فرد و کیهان در فلسفۀ رنسانس، ارنست کاسیرر، ترجمۀ یدالله موقن، نشر ماهی، صفحۀ 170.

(3) همان، صفحۀ 225.

(4) همان، صفحۀ 190.