پیشامد، بازی، و همبستگی (فلسفه، ادبیات، و اجتماع)

نویسنده: ریچارد رورتی
مترجم: پیام یزدانجو
ناشر: نشر مرکز

کشاکشِ دیرپا بین امور عمومی و خصوصی همچنان پابرجاست. تاریخ‌نگرانی که کشش اصلی آن‌ها به سمت خودآفرینی، یعنی به سمت خودآیینی شخصی، بوده (مثلاً هایدگر و فوکو) هنوز به این گرایش دارند که روند «اجتماعی شدن» را همانند نیچه بنگرند – به‌عنوان چیزی مخالف با آن‌چه در عمق جان ماست. تاریخ‌نگرانی که کشش اصلی آن‌ها به سمت ایجاد اجتماعی عادلانه‌تر و آزادانه‌تر است (مثلاً دیویی و هابرماس) هنوز راغب‌اند که اشتیاق به کمال شخصی را دچار «خردستیزی» و «زیباستایی» ببینند. من اصرار دارم که ما نیازی به تلاش برای گزینش یکی از این دو نداریم: هر دو را باید همسنگِ هم گرفته، و آن‌گاه در راستای مقاصدی متفاوت از آن‌ها بهره بگیریم. متفکرانی چون کیرکه‌گور، نیچه، بودلر، پروست، هایدگر، و ناباکوف مثال‌های مناسبی در ترسیم این نکته‌اند که کمال شخصی – یک زندگی انسانیِ خودآفریده و خودآیین – چه شکلی می‌تواند به خود بگیرد. متفکرانی چون مارکس، میل، دیویی، هابرماس، و راولز بیش از آن‌که نمونه‌های مثالی باشند، همشهریانِ هم‌اند و به کوشش اجتماعی مشترکی می‌پردازند – کوشش برای این‌که نهادها و کردارهای ما را بیشتر عادلانه و کمتر ظالمانه سازند. اگر به وجود دیدگاه فلسفی فراگیرتری باور داشته باشیم که مجال می‌دهد خودآفرینی و عدالت، کمال شخصی و همبستگی انسانی، را همزمان و به یک دید بنگریم، البته این دو گونه متفکر را هماوردانی در ستیز با هم خواهیم دید.
اما هیچ راهی وجود ندارد که فلسفه، یا هر رهیافت نظریِ دیگری، روزی بتواند امکان ایجاد آن منظر واحد را برای ما فراهم کند. نزدیک‌ترین راه برای برقراری پیوندی میان این دو کاوش آن است که هدف یک جامعۀ عادلانه و آزادانه را این بدانیم: جامعه باید به شهروندان خود اجازه دهد تا در چارچوب خاص خودشان (تا آن‌جا که خطری متوجه دیگران نکند و به هزینۀ افراد کم‌بهره نباشد) هر قدر که می‌خواهند شخص‌گرا و «خردستیز» و زیباستا باشند. البته، برای تحقق‌بخشیِ عملی به این هدف محاسباتِ خاصی را باید عملاً مد نظر قرار داد. اما به هیچ طریقی نمی‌توان، در سطح نظریه، خودآفرینی را با عدالت جمع کرد. خودآفرینی واژگانی دارد که لزوماً شخصی و خصوصی، نامشترک، و نامناسب برای بحث و استدلال است. و عدالت واژگانی دارد که لزوماً جمعی و عمومی، مشترک، و محملی برای تبادل نظرهای استدلالی است.
اگر بتوانیم خود را به پذیرش این نکته متقاعد کنیم که هیچ نظریه‌ای در باب سرشت انسان یا جامعه یا خرد و عقلانیت، یا هر چیز دیگر، وجود ندارد که قادر به ارائۀ همنهادی از نیچه و مارکس یا هایدگر و هابرماس باشد، آن‌گاه می‌توانیم رابطۀ بین متفکران مدافع خودآیینی و متفکران مدافع عدالت را از جنس رابطه‌ای بدانیم که بین دو نوع ابزار برقرار است – و نیازی به تلفیق آن‌ها نیست، همچنان که نیازی به ترکیب قلم‌موها و اهرم‌ها نیست. یک دسته از متفکران به ما مجال این درک را می‌دهند که فضایل اجتماعی تنها فضایل موجود نیستند، که برخی افراد عملاً موفق به بازآفرینی خود شده‌اند. به این ترتیب، ما از نیازِ کمابیش مشهود خود برای بدل شدن به یک شخص تازه باخبر می‌شویم، شخصی که تاکنون کلامی برای توصیفش نداشته‌ایم. دستۀ دیگرِ متفکران ناکامیِ نهادها و کردارهای ما در عمل به اعتقاداتی را متذکر می‌شوند که واژگان عمومی و مشترک و مورد استفادۀ ما در زندگی روزمره، ما را پیشاپیش به آن‌ها متعهد کرده است. یک دسته می‌گویند نیازی نیست که تنها با زبان جماعت سخن بگوییم، ما می‌توانیم کلام خاص خود را پیدا کنیم، و پیدا کردن این کلام می‌تواند از مسئولیت‌های ما در قبال خود باشد. دستۀ دیگر می‌گویند که این مسئولیت تنها مسئولیتی نیست که ما داریم. هر دو راست می‌گویند، اما به هیچ رو نمی‌توان آنان را واداشت تا به یک زبانِ واحد سخن ساز کنند.

بیاید با خودمون صادق باشیم! از خودمون بپرسیم که از خوندن یک کتاب خوب چقدر مطلب گیرمون میاد؟ کل چیزی که بعد از مطالعۀ کامل یک کتاب خوب یاد می‌گیریم چقدره؟ به نظرم یک کف دست مطلب بیشتر نیست. یعنی، اگر دربارۀ اون کتاب از ما توضیح بخوان، بعیده بیشتر از یک صفحه حرفی برای گفتن داشته باشیم. پس، نتیجۀ یک کتاب خوب یک صفحه بیشتر نیست. خب، یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب از این که دیگه کمتر نیست. بنابراین نباید چنین صفحاتی رو دست‌کم بگیریم. ارزش یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب به اندازۀ یک کتابِ کامله. به همین دلیل، تصمیم گرفتیم که از این نوع صفحات شکار کنیم و بذاریم این‌جا. این جور صفحات به‌نوعی راه میان‌بر به حساب میان؛ زود و یک‌راست ما رو می‌رسونن به اصل مطلب. پس بفرمائید از این طرف!