فلسفه و بهترین درآمد

آن‌طور که خاطرم هست از حدود نوجوانی به فراست افتادم که چه رشته‌ای بخوانم. انتخاب در دورۀ دبیرستان سخت نبود؛ نهایتاً بین چهارپنج گزینه باید انتخاب می‌کردم، که چون مبنای من داشتن کمترین واحدهای  ریاضی بود یک‌ر‌است رفتم علوم‌انسانی. در دانشگاه اما ماجرا خیلی پیچیده‌تر شد. جلسه‌ای مربوط به انتخاب رشته نبود که من شرکت نکرده باشم. استادی نبود که می‌شد به او رجوع کرد و من نکرده باشم. با دانشجویان سال‌بالایی مفصل گپ می‌زدم. خلاصه، هر کار شدنی‌ای بود انجام داده بودم. خب نهایتاً فلسفه را انتخاب کردم و نفس راحتی کشیدم و گفتم که تمام شد و دیگر تا ته ماجرا معلوم است.

نفس به بازدم نرسیده بود که دوباره با هزارویک شاخه و زیرشاخه و مکتب و نحلۀ فلسفی مواجه شدم که باز به خیال خودم باید دست به انتخاب می‌زدم. مرحلۀ دیگری هم اضافه شده بود: کتاب‌های مناسب و اصلی. در این مرحله بیشتر به اساتید رجوع می‌کردم. نتایج مختلف واقعاً توش‌و‌توان را می‌گرفت. در مرحلۀ کتاب‌ها هم همین‌طور بود. در این میان، عده‌ای هم بودند که با نگاهی حکیمانه، از بالا و عاقل اندر سفیه وقتی خوب به حرف‌هایم گوش می‌دادند با یک بیت شعر تمام پاسخ را خلاصه می‌کردند:

«تو پای به راه در نه و هیچ مپرس،

خود راه بگویدت که چون باید رفت.»

این بیت – که بعداً فهمیدم از عطار است – هم با مزاج کاهلانۀ من سازگارتر بود و هم با نگاه رازورزانه‌ای که آن زمان به فلسفه داشتم. همین کار را کردم و شد آن‌چه نباید می‌شد و البته ناگزیر بود از شدن. چراکه هیچ‌گاه به ذهنم خطور نکرد که اگر من پای به راه نهم و هیچ مپرسم، ولی خود راه نگویدم که چون باید رفت، آن‌گاه یخۀ چه کسی را بگیرم و که را بازخواست کنم؟ یخۀ راه را؟ باری؛ مثل میمون از این شاخه به آن شاخه و از این کتاب به آن کتاب و از این کلاس به آن کلاس می‌پریدم. دست‌آخر نه درس‌های دانشگاه را خواندم و نه کلاس‌های اختیاری را درست‌و‌درمان رفتم و نه چیزی کاسب شدم. فقط مشتی مهملات و مزخرفات و نام کتاب‌ها و افراد دشت کرده بودم که به کار گفتگوهای کافه‌ای می‌آمد حین خوردن سالاد سزار.

آن‌چه به تور من و مانند من نخورد کتاب‌هایی بود مانند همین کتابی که می‌خواهم معرفی کنم. واقعیت آن است که من به کتاب‌های درآمدگونه علاقۀ زیادی دارم. دلیل مهم آن را هم گفتم. ورود من به فلسفه نه از مسیرهای هموار و درست‌وحسابی، که از راه‌های پرسنگلاخ و، دور از جان شما، مال‌رویی بوده که اگر کمی این طرف‌تر یا آن طرف‌تر قدم گذاشته بودم معلوم نبود از کجا سر درمی‌آوردم. البته همان‌جایی هم که سر درآوردم خوب جایی نبود. برای من خواندن کتاب‌های درآمدگونه حکم التیام‌بخشی دارند و هرکدام قسمتی از درزهای ریز و درشت گذشته را رفو می‌کنند. با توجه به آن‌چه گفتم، روشن است که ادعای رکوردداری در خواندن کتاب‌های مقدماتی فلسفه گزاف نیست. با استقرای ناقص من این کتاب‌ها چند مدل دارند:

برخی از همان اول ماجرا تاریخی پیش آمده‌اند، حالا یا به کل تاریخ فلسفه پرداخته‌اند یا تمرکز بر حیطۀ خاصی داشته‌اند؛ دستۀ دیگر با محوریت چند اندیشمند به انتخاب مؤلف سامان گرفته‌اند؛ قسمی دیگر هم بر اساس موضوعات مهم فلسفی پیش رفته‌اند؛ بخشی از کتاب‌ها هم کلاً در حال و هوای فلسفه‌های تحلیلی‌اند و فلسفه را چیزی در حدواندازۀ تفکر نقادانۀ پیشرفته جا می‌زنند؛ یک مدل از کتاب‌ها هم در یک فضای داستانی و در قالب رمان تلاش کرده‌اند مخاطبان را با فضای فلسفه آشنا کنند. بعد از این اقسام می‌رسیم به انواع تلفیقی از همین‌ها.

فلسفه نوشتۀ ادوارد کریگ نوشته‌ای از نوع تلفیقی با نظم و سامانی بسیار بدیع و کارا است. کریگ در این کتاب، تاریخی پیش آمده و بر مهم‌ترین موضوعات تکیه کرده است. بررسی هر موضوعی با محوریت یک فیلسوف و اثر شاخص اوست و روایت یک‌دستی هم دارد. این خصوصیاتِ کتاب تا اینجا حاصل جمع سالم ویژگی‌های اقسام قبلی است. اما محسنات این کتاب بیش از این‌هاست. به اختصار به برخی از این موارد اشاره می‌کنم.

یکی آن‌که مؤلف سعی کرده میان سلیقۀ شخصی خودش و برکشیده‌شدگان تاریخ اندیشه جمع کند. احتمالاً شما هم مثل من بعد از خواندن کتاب حدس‌هایی دربارۀ علایق فلسفی مؤلف بزنید، ولی هرقدر که به ذهنتان فشار بیاورید، به فیلسوف درجۀ یکی که مؤلف به او نپرداخته نمی‌رسید. این کم چیزی نیست. مثلاً بسیاری از کتاب‌های درآمدگونه ترجیح داده‌اند از ایدئالیسم آلمانی با پرشی بلند بپرند. اما مؤلف فصلی به‌اندازه و هم‌اندازۀ دیگر فصل‌ها به ایدئالیسم آلمانی با محوریت هگل اختصاص داده است. وجه بسیار بدیع کتاب این است که در هر فصلی بر کتاب مهمی هم تمرکز کرده و از این رو هر فصل به‌خوبی می‌تواند مدخلی جمع‌و‌جور برای آن کتاب تلقی شود. اگر بعداً به سراغ کتاب‌هایی که مؤلف به آن‌ها پرداخته رفتید، دوباره به این کتاب هم سری بزنید. در پایان کتاب هم منابع بیشتری را معرفی کرده است که انتخاب‌های بسیار خوبی هستند. باز در عین اختصار به انحاء تفاسیر از فرازهای مناقشه‌برانگیز کتاب‌هایی که بررسی کرده هم اشاره می‌کند.

در کنار مواجۀ درست با فیلسوفان پرآوازه، به سراغ اندیشمندان و مکاتبی هم می‌رود که خارج از فلسفه به حساب می‌آیند، اما به قد و اندازۀ فیلسوفان در تاریخ فلسفه اثرگذار بوده‌اند. مثلاً به‌خوبی و در جای درست، به داروین و فروید و نظرات آن‌ها و تأثیر و تأثرات حاصل از فضای اندیشه‌ای آن‌ها هم اشاره کرده است. همچنین فصل کاملی را به برخی از اندیشه‌های شرقی اختصاص داده و به‌خوبی ربط و نسبت چنین نظریاتی با تاریخ اندیشه و سبقت این اندیشه‌ها بر تاریخ رسمی اندیشۀ فلسفی را نشان داده است. اندیشمندان بزرگ اجتماعی و سیاسی را نیز به‌درستی داخل در فلاسفه دانسته و به آراء و کتاب‌هایشان پرداخته است.

از متن کتاب به‌روشنی برمی‌آید که مؤلف سوار بر ماجرا است. به‌صورت خاص، این را از ربط و نسبت‌هایی که میان فیلسوفان و دوره‌های مختلف اندیشه‌ای برقرار می‌کند می‌توان دریافت. این جنبۀ ماجرا روایت‌گری کتاب را بسیار قوت بخشیده است، حتی بیشتر از همان قسم آثار داستان‌گونه که سعی می‌کنند روایتی یکپارچه از تاریخ فلسفه به مخاطب ناآشنا عرضه کنند. به تعبیر مرسوم و کلیشه‌ایِ معرفی کتاب‌ها، نوقدمان و راه‌رفتگان، هر دو، از این کتاب طرفی می‌بندند. علاوه بر این‌که ورود و خروج مؤلف در مطالب برای آشنایان پرنکته است، در جای‌جای کتاب به نکاتی اشاره می‌کند که فهم آن‌ها دقتی می‌طلبد و مخاطبش  را از سطح تازه‌واردان به سطح آشنایان ارتقا می‌دهد و همین امر کتاب را بسیار جذاب کرده است.

نکتۀ آخر هم این‌که خیلی از کتاب‌های درآمدگونه سعی بلیغی دارند که از همان ابتدا ربط فلسفه با زندگی را بنمایانند. گاهی هم البته نتیجۀ کارشان خوب از آب درنمی آید و اثرشان چندان پرمایه نیست. مؤلف کتاب اما بی‌آن‌که مشخصاً چنین قصد و غرضی داشته باشد، در جای مناسب و به‌صورت درخوری از این ظرایف هم غافل نیست. از باب مشتی نمونۀ خروار، و البته حسن ختام، بخشی از تحلیل مؤلف از دیدگاه شکاکان متقدم را در این‌جا می‌آورم که مرتبط با همین خصوصیت اخیر هم هست:

«امروزه اغلب این پرسش را می‌شنویم که شکاکیت همه‌جانبه چه فایده‌ای دارد. این پرسش البته از سنخ استفهام انکاری است و تلویحاً به این معنا که هیچ فایده‌ای. اما پیرونی‌ها بی‌شک معتقد بودند که بر شکاکیت‌شان فایده‌ای مترتب است و این فایده چیزی نیست جز رسیدن به آرامش ذهنی و فراغ‌خاطر و به اصطلاح آتاراکسیا. آن‌ها فوت‌وفن دستیابی به آرامش ذهن را به‌خوبی می‌دانستند. می‌گفتند کسی که می‌خواهد بر درست‌بودن نظرگاهش پافشاری کند باید همواره به یاد داشته باشد که این کار بهایی دارد. زندگی برای چنین فردی به یک دعوا و مرافعۀ فکری بی‌پایان بدل می‌شود، تازه اگر شانس بیاورد و این دعوا و مرافعه در حد جدلی فکری باقی بماند، چون همه می‌دانند که این چیزها، به‌خصوص در مذهب و سیاست، به بمب و آتش می‌انجامد. به گمان من، پیرونی‌ها از یک چیز دیگر هم آگاه بودند. آن‌ها می‌دانستند تلاش برای آن‌که توجه خود را از این نکته برگیریم که اشیاء چگونه بر حواس ما پدیدار می‌شوند و به این معطوف کنیم که اشیاء واقعاً چگونه‌اند کوششی است بسی کندتر، پرزحمت‌تر و پرمخاطره‌تر از آن‌چه بسیاری از هم‌عصرانشان تصور می‌کردند.»

فلسفه

نویسنده: ادوارد کریگ

مترجم: گلناز صالح‌کریمی

ناشر: نشر ماهی