سمیر عکاشه همان سمیر اُکاشا است که دوست‌داران فلسفه در ایران او را با کتاب بسیار خوبش، فلسفۀ علم، می‌شناسند که استاد هومن پناهنده ترجمه‌ای بی‌نظیر از آن به دست داده است. آن کتاب بهترین گزینه برای آشنایی با فلسفۀ علم است و یکی از کتاب‌های مجموعۀ مشهور A Very Short Introduction است که انتشارات دانشگاه آکسفورد آن را منتشر می‌کند. این کتاب نیز یکی دیگر از همان مجموعه است و از کتاب قبلی هم بهتر؛ زیرا علاوه بر این‌که به همان حلاوت و جذابیت نگاشته شده، مباحثش جدیدتر و بدیع‌تر است. زیباتر و دلرباتر هم هست؛ زیرا نشر نو آن را با چنان کیفیت کم‌نظیری چاپ کرده است که آدم دوست دارد در آغوش بگیردش و از شدت خوشبختی زار بزند و اشک بریزد. من کتاب را به‌خاطر جلد زیبایش خریدم؛ جنس و کیفیتش به‌گونه‌ای‌ست که از لمسش لذت می‌برم و هر روز آن را به گونه‌هایم می‌کشم.

برتراند راسل، از مُعمّرین فلسفه و ریش‌سفیدانِ بی‌ریش قرن بیستم، اصرار داشت که فلسفه چیزی نیست جز مسائل علمی حل‌نشده؛ یعنی یک مسئله تا وقتی که هنوز روش حل و فصل آن مشخص نشده و تکلیفش روشن نشده است، در دستۀ مسائل فلسفی قرار می‌گیرد، اما به محض این‌که به سرانجام معینی برسد، از حوزۀ فلسفه خارج و به جرگۀ علم وارد می‌شود. نتیجۀ این دیدگاه هم این است که هر چه علوم بیشتر پیشرفت کنند و گسترده‌تر شوند، فلسفه کوچک‌تر می‌شود و از قلمرو معرفت بیشتر عقب‌نشینی می‌کند. به عبارت دیگر، قلمرو واقعیت و معرفت یک منطقه بیشتر نیست. از این رو، هر چه علم مقدار بیشتری را فتح و از آنِ خود کند، به همان میزان از تملک و تصرف فلسفه خارج می‌شود. در حالت آرمانی، در آینده‌ای دور، اگر علم همۀ مسائل را حل و فصل کند، دیگر چیزی به نام فلسفه وجود نخواهد داشت. البته این فقط دیدگاه راسل نبود؛ بسیاری دیگر نیز به همین صورت می‌اندیشیدند.

اما لازم نبود که زمان زیادی بگذرد. تاریخ خیلی زود، خیلی خیلی زود، نشان داد که دیدگاه راسل و موافقان او کاملاً موهوم است. برعکس، هر چه علوم بیشتر جلو رفتند و مسائل بیشتری را پاسخ دادند، به تبع آن‌ها مسائل فلسفی بیشتری پدیدار شد. علت این امر واضح است؛ علم و فلسفه در یک سطح و قلمرو نیستند، بلکه دو سطح متفاوت از معرفت و آگاهی بشری هستند. دادوستد آن‌ها نیز رقابت افقی نیست، بلکه رفاقت عمودی است. علم و فلسفه با هم سرشاخ نمی‌شوند، بلکه به موازات هم پیش می‌روند. یکی از نمونه‌های جدید و بارز این مطلب دادوستد فلسفه و زیست‌شناسی است که در فلسفۀ زیست‌شناسی می‌توان آن را به تماشا نشست.

بله؛ زیست‌شناسی به غنا و گسترش فلسفه کمک می‌کند و امروزه بدون توجه به یافته‌های زیست‌شناسی نمی‌توان مسائل و مشکلات انسان را به‌درستی بررسی کرد. اما، از طرف دیگر، فلسفه نیز اثر سازنده‌ای در زیست‌شناسی دارد. نکتۀ مهم این است که زیست‌شناسی به‌خودی خود آن تصویر بزرگ و بینش کلی در باب حیات را به ما نمی‌دهد. برای نیل به چنان معرفتی باید فلسفه هم مشارکت و همکاری کند. به دیگر سخن، این ادعا را می‌توان مطرح کرد که این دو دانش مکمل یکدیگرند. سود و اثر دیگر این اثر همین است که تعامل سازندۀ این دو ساحت را نشان می‌دهد؛ تعاملی که نه‌فقط به سرانجام نرسیده، بلکه هنوز در ابتدای راه است و پیش‌بینی می‌شود که در آینده نتایجی بس شگفت‌انگیزتر به دنبال خواهد داشت. با توجه به این نکات، ارتباط میان فلسفه و زیست‌شناسی یک رابطۀ فانتزی و سرگرم‌کننده نیست، بلکه جدی است و در پاره‌ای موارد ضرورت دارد. اما برای آشنایی با این حوزه باید به سراغ چه منابعی رفت؟

فعلاً منابعی در کار نیست؛ همین یک کتاب را داریم که باید دودستی به آن بچسبیم. این کتاب برای آشنایی با فلسفۀ زیست‌شناسی بسیار عالی است، زیرا نویسنده مباحث را طوری مطرح کرده که خواننده نه نیازی به اطلاعات فنی در زیست‌شناسی داشته باشد و نه نیازی به دانش تخصصی در فلسفه. پس از مطالعه نیز هم با زیست‌شناسی به‌خوبی آشنا می‌شویم و هم با مسائل فلسفی مربوطه. از همه مهم‌تر شاید این نکته باشد که دیدگاه ما را در باب فلسفۀ علم اصلاح می‌کند. فلسفۀ علم عنوان عامی است که در ظاهر نشان می‌دهد همۀ علوم را در برمی‌گیرد. ولی واقعیت این است که، دست‌کم در ایران، فلسفۀ علم مقهور یا محدود به علم فیزیک است. این کتاب احتمالاً تنها کتابی است که فلسفۀ علم را در زیست‌شناسی به جریان می‌اندازد. با توجه به تفاوت زیاد و ماهوی فیزیک و زیست‌شناسی، می‌توان حدس زد که مباحث کتاب چقدر جدید، متفاوت و جذاب است.

فلسفۀ زیست‌شناسی به‌عنوان یک رشتۀ معین با چارچوب مشخص از دهۀ هفتاد میلادی قرن بیستم شروع شد. اما چرا این‌قدر دیر؟ نویسنده در فصل اول، «چرا فلسفۀ زیست‌شناسی»، که حکم مقدمه را دارد، به علل و عوامل برآمدن فلسفۀ زیست‌شناسی می‌پردازد. به طور خلاصه، او سه عامل را دخیل می‌داند: 1) ضرورت و نیاز به گذر از فیزیک‌محوری در علم؛ 2) شکل‌گیری مباحث مفهومی در زیست‌شناسی بر اثر گسترش یافته‌های علمی؛ 3) چرخش طبیعت‌باوری در فلسفۀ تحلیلی.

«تکامل و انتخاب طبیعی» عنوان فصل دوم است. نویسنده در این فصل هم به ارزش و اهمیت این نظریه در زیست‌شناسی می‌پردازد و هم پیامدهای فلسفی آن را نشان می‌دهد. فصل سوم، «کارکرد و سازش»، مفهوم کارکردهای زیست‌شناختی را بررسی می‌کند و در ادامه به دیدگاه سازش‌باوری می‌پردازد که در زیست‌شناسی تکاملی محل بحث و نزاع است. مسئلۀ اصلی فصل چهارم، «سطح انتخاب»، این است که انتخاب طبیعی روی کدامیک از سه سطح زیستی عمل می‌کند: افراد، ژن‌ها یا گروه‌ها؟ فصل پنجم، «گونه و رده‌بندی»، به رده‌بندی (طبقه‌بندی سلسه‌مراتبی) گونه‌های زیستی اختصاص دارد. پرسشی که پاسخ آن جستجو می‌شود این است که آیا برای درست کردن شبکۀ هرمی موجودات زنده و ربط و نسبت آن‌ها با یکدیگر روش درستی وجود دارد یا خیر؟ موضوع و عنوان فصل ششم «ژن» است. مفهوم پیچیدۀ ژن و مسائل فلسفی حول و حوش ژنتیک مباحث این فصل را تشکیل می‌دهند. در فصل پایانی، «رفتار، ذهن و فرهنگ انسان»، وارد سطح و ساحت دیگری می‌شویم. در این بخش مسئله این است که آیا رفتار و فرهنگِ انسان را می‌توان در چارچوب زیست‌شناسی تبیین کرد یا این کار شدنی نیست؟

همۀ این مباحث به صورت مختصر و مفید در 150 صفحه بررسی شده‌اند. با وجود این، کتاب بسیار پر مایه و مطلب است، و لذا بسیار آموزنده و بصیرت‌زاست. کتاب پر است از پرسش‌های دقیق و نکات جزیی. نویسنده در باب هر مسئله دیدگاه‌های اصلی، مشهور و مخالف را توضیح می‌دهد و سپس آن‌ها را ارزیابی می‌کند. نثر روان و بیان روشن نویسنده هم هرگونه گره‌ای را از پیش پای خوانندۀ حتی آماتور برمی‌دارد. لذا خواندن این کتاب برای علاقمندان جای هیچ اماواگری باقی نمی‌گذارد. می‌گذارد؟ پس در پایان، یکی از مباحث فصل پایانی کتاب را نقل می‌کنم:

«در مواردی میان تکامل فرهنگی و زیستی برهمکنش جالبی وجود دارد. مثال کلاسیک آن گسترش دام‌داری برای تولید محصولات لبنی است. اهلی کردن گاو به منظور مصرف شیر مغذی آن هزاران سال پیش آغاز شد، و با تکامل فرهنگی گسترش یافت. اما موفقیت این عمل فرهنگی، به دلیل این‌که بیشترِ افراد توانایی گوارش لاکتوز (قند شیر) را نداشتند، محدود بود. با ظهور گاوداری برای تولید شیر، فشار انتخابی نیرومندی به سود ژنی ایجاد شد که می‌توانست به گوارش لاکتوز کمک کند. سرانجام چنین ژنی پدید آمد، و با تکامل زیستی در سرتاسر اروپای شمالی و خاورمیانه انتشار یافت، جایی که امروزه با فراوانی زیاد یافته می‌شود. در عوض، ژن لاکتاز (آنزیم هضم قند شیر)، به مناطقی که در آن‌ها گاوداری برای تولید شیر پا نگرفته بود انتشار نیافت، و امروزه نیز فراوانی آن در بیشتر جمیعت‌های انسانی، برای مثال در آسیا، کم باقی مانده است. به عبارت دیگر، میان تاریخ گاوداری برای تولید شیر در یک منطقه و حضور ژن گوارش لاکتوز در آن منطقه همبستگی نزدیکی پیدا می‌کنیم. نکتۀ جالبی که در این‌جا باید به آن توجه کرد برهمکنش میان تکامل زیستی و فرهنگی است. گسترش یک عمل فرهنگی، یعنی دام‌داری برای تولید شیر، شرایط لازم را پدید آورد تا فرآیندِ تکاملِ زیستی، ساختار ژنتیکی جمعیتی را که آن عمل فرهنگی با آن انتشار یافته بود تغییر و به آن‌ها امکان دهد که از مزایای آن به تمامی برخودار شوند. این برهمکنش تکامل همراه ژن-فرهنگ نامیده می‌شود.»

فلسفۀ زیست‌شناسی

نویسنده: سمیر عکاشه

مترجم: کاوه فیض‌اللهی

ناشر: نشر نو