دربارۀ دین (سخنانی با تحقیرکنندگان فرهیخته‌اش)

نویسنده: فردریش شلایرماخر
مترجم: محمدابراهیم باسط
ناشر: نشر نی

یک نفر را به من نشان دهید که نیروی داوری، روح مشاهده‌گری، احساس هنری، یا اخلاق را در او پرورش داده و کاشته‌اید؛ آن‌گاه من نیز متعهد می‌شوم که دین را آموزش دهم. البته در دین استادی و شاگردی هست. افرادی هستند که هزاران تن خود را به ایشان پیوند می‌زنند، اما این پیوستن با تقلید کور فرق دارد، و آنان به این دلیل شاگرد نیستند که استادشان ایشان را به این امر واداشته است؛ خیر، او استاد است چون آنان او را به عنوان استاد برگزیده‌اند. آن کس که با بیان کردن دینِ خویش آن را در دیگران برانگیخته است دیگر آن را تحت قدرت خود ندارد تا آنان را پیش خودش نگه دارد؛ دین ایشان نیز آزاد است، به محض این‌که زندگی کند و راه خویش را برود. به محض این‌که جرقۀ مقدس در نفس کسی شعله‌ور شود، زبانه‌ای آزاد و زنده خواهد شد که از اتمسفر خویش تغذیه می‌کند. کم یا بیش کل دامنۀ عالم را برای نفس روشن می‌کند، و این نفس می‌تواند خودسرانه حتی بسیار دورتر از آن نقطه‌ای که در آغاز خود را در آن دیده سکنی دهد. این نفس، ناگزیر از فرود آمدن در منطقه‌ای معین تنها به سبب احساس ناتوانی و کرانمندی خویش و بدون ناسپاسی نسبت به راهنمای نخستش، هر آب‌وهوایی را برمی‌گزیند که برایش مساعدترین باشد؛ در آن‌جا مرکزی برای خود می‌جوید، با خودمحدودسازی آزادانه در مسیر جدید خویش حرکت می‌کند، و آن شخص را استاد خویش می‌خواند که نخست آن‌جا را به عنوان منطقۀ مطلوب خود برگزیده و آن را با شکوهش به نمایش گذاشته است، و با انتخاب و عشق آزادانۀ خویش تبدیل به یک شاگرد می‌شود.
آدمی با ظرفیت دینی زاده می‌شود، چنان‌که با هر ظرفیت دیگری، و تنها اگر حس او به‌زور سرکوب نشود، تنها اگر اجتماع میان او و عالم مسدود و گسسته نشود، آن‌گاه دین باید دقیقاً در هر فرد مطابق شیوۀ خاص خود او پرورش پیدا کند. اما این مسدود ساختن دقیقاً چیزی است که متأسفانه در زمانۀ ما با شدتی زیاد از همان اوایل کودکی رخ می‌دهد. هر روز با درد نگاه می‌کنم که چطور عصبانیتِ فهم به این حس اجازه نمی‌دهد که اصلاً از جا بلند شود، و چطور همۀ امور دست در دست هم می‌دهند تا ما را به امر کرانمند و به نقطه‌ای بسیار کوچک از آن زنجیر کنند، به طوری که امر بی‌کرانه تا حد ممکن از پیش چشمان ما کنار رود. کیست که از شکوفایی دین ممانعت می‌کند؟ شکاکان و تمسخرکنندگان نیستند؛ اگرچه ایشان با شادمانی ارادۀ خود را برای نداشتن هر گونه دینی را همرسانی می‌کنند، اما در طبیعتی که اراده بر پدید آوردن دین دارد خللی وارد نمی‌کنند؛ حتی انسان‌های بی‌اخلاق نیز نیستند، چنان‌که برخی می‌پندارند، چون کار و کوشش ایشان در تقابل با یک نیروی کاملاً متفاوت دیگر است.
با تعمق بیشتر می‌توانم اشتیاق دل‌های جوان به امور معجزه‌آسا و ماورای طبیعی را ببینم. درست در کنار امر کرانمند و متعین، چیزی متفاوت را می‌جویند که بتواند با آن مقابله کند؛ در همه سو به چیزی چنگ می‌اندازند که از پدیدارهای محسوس و قوانین آن‌ها فراتر رود؛ و با این‌که حواس ایشان انباشته از موضوعات زمینی است، همواره گویی در کنار این‌ها حواس دیگری نیز دارند که بدون غذا از بین می‌روند. این اولین حرکت دین است. یک دل‌گواهی پنهان و فهم‌نشده ایشان را به فراسوی این جهان سوق می‌دهد؛ بدین سبب است که هر اثری از جهانِ دیگر از سوی ایشان با استقبال مواجه می‌شود.

بیاید با خودمون صادق باشیم! از خودمون بپرسیم که از خوندن یک کتاب خوب چقدر مطلب گیرمون میاد؟ کل چیزی که بعد از مطالعۀ کامل یک کتاب خوب یاد می‌گیریم چقدره؟ به نظرم یک کف دست مطلب بیشتر نیست. یعنی، اگر دربارۀ اون کتاب از ما توضیح بخوان، بعیده بیشتر از یک صفحه حرفی برای گفتن داشته باشیم. پس، نتیجۀ یک کتاب خوب یک صفحه بیشتر نیست. خب، یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب از این که دیگه کمتر نیست. بنابراین نباید چنین صفحاتی رو دست‌کم بگیریم. ارزش یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب به اندازۀ یک کتابِ کامله. به همین دلیل، تصمیم گرفتیم که از این نوع صفحات شکار کنیم و بذاریم این‌جا. این جور صفحات به‌نوعی راه میان‌بر به حساب میان؛ زود و یک‌راست ما رو می‌رسونن به اصل مطلب. پس بفرمائید از این طرف!