کشتگان بر سر قدرت (از قائم‌مقام تا هویدا)

نویسنده: مسعود بهنود
ناشر: نشر علم

علت اصلی پایان یافتن دوران ترقی‌خواهی ناصرالدین‌شاه هرچه باشد، ماجرای آخرْ شورش نان تهران بود که یک‌باره ارکان سلطنت را لرزاند. خشک‌سالی با فقر و بی‌سیاستی دولت درهم آمیخت. گرسنگی شرم از زنان ربود و به خیابان ریختند. چند هزار نفر زن نان خواستند و با تیر و سنگ از جا درنرفتند، بلکه جری‌تر شدند. شاه که از بالای بامِ قصر با دوربین به شورش مردم می‌نگریست، به جان کلانتر افتاد. کلانتر تعهد کرد نظم را برقرار کند. با دومین ضربۀ او، خون در صورت زنی دوید و شورش عمومی شد. شاه باز غضب فرمود و به فلک کردن رضایت نداد و کلانتر بدبخت را طناب انداختند و جسد برهنه‌اش را در خیابان کشاندند و حادثه با انقلاب سر موئی فاصله داشت. دو سه روزی ماجرا به طول کشید. زدن زنان و بریدن گوش چند مرد فایده نکرد و بالأخره به بهای از بین رفتن هیبت شاه و حکومت، غائله پایان گرفت، و مرتجعان و مخالفان اصلاحات فرصت یافتند تا در گوش شاه بگویند که شورش از اثر باز شدن چشم مردم بود. ترقی‌خواهی تمام شد.
از این زمان ده‌سالی آغاز گشت که بدترین دوران حکومت قاجار تا آن زمان بود. فقط قرار داشتن ایران در میان دو قدرت جهانی و رقابت آن دو قدرت با یکدیگر بود که ایران را در این دوران برپا نگه داشت و می‌توان گفت علت دیگری در میان نبود. ناصرالدین‌شاه با وجود آن‌که پس از پانزده سال سلطنت باتجربه شده بود، ولی دیگر به‌تمامی خود را وقف خوشگذرانی کرد و از پیشرفت امور منصرف شد. نه فکر تازه‌ای را می‌پذیرفت و نه حتی تغییری در کار می‌داد. مهم‌ترین تدبیر او برای حفظ سرحدات آن بود که مالکان قدرتمند را به بخشیدن مدالی، خلعتی یا دختری از حرم خود مفتخر می‌کرد و دختری هم از آنان می‌گرفت. این دختران بخت‌برگشته گروگان‌هایی بودند در تهران تا در مرزها اغتشاشی رخ ندهد، و اگر داد، با دستور شاه، خوانینی که عنوان داماد و پدرزن شاه را داشتند، لشکر جمع آورند و به دفع آن بکوشند. از سوی دیگر، مردان خشن و بااراده‌ای پیدا شده بودند که رقم‌های بزرگ پیشکش می‌دادند و مقام حکومت می‌گرفتند و بعد خود می‌دانستند که در منطقۀ حکومت خود چگونه آن سرمایه‌گذاری را برگردانند و بر ثروت خود بیفزایند. قدرت حکومت مرکزی و جمع‌آوری مالیات از طریق این حکام تأمین می‌شد. هنوز فرزندان شاه آنقدر بزرگ نشده بودند که حکومت کنند. شاهزادگان فتحعلی‌شاهی و عباس‌میرزائی هم قابل اعتماد نبودند.