فلسفۀ ریچارد رورتی

ریچارد رورتیِ آمریکایی علاوه بر شهرت و محبوبیت جهانی، اندیشه‌هایی چالشی و مناقشه‌برانگیز در همه جای دنیا به‌راه انداخت، از جمله در ایران. آثار متعدد، مفصل، پیچیده، پرحاشیه و ضدنظام‌مند او فهمیدن فلسفه‌اش را دشوار ساخته است. ولی ریچارد رومانا در این کتابِ کوچک کاری کرده کارستان. او با تسلطی عالی بر جزئیات و کلیات کتاب‌های رورتی نقاط کانونی و خطوط اصلی فلسفه‌اش را به‌خوبی مشخص و ترسیم کرده است، که عبارتند از: ماهیت فلسفه، ذهن، اخلاق، جامعه و سیاست. این اثر هم به‌عنوان درآمدی بر آثار و اندیشه‌های رورتی بسیار خوب است و هم برای آشنایی عمومی با او.


تنوع تجربۀ دینی

هر کس بخواهد زندگی ساده و فقیرانه‌ای را برگزیند تا حیات باطنی خود را آزاد سازد، حقیر می‌شماریم. اگر ببینیم او خود را با مردم بازارپیشۀ کوچه و خیابان همرنگ نمی‌کند، او را بی‌روح و فاقد شور و احساس می‌دانیم. ما حتی قدرت تصور معنای آرمان کهن فقر را از دست داده‌ایم: فارغ شدن از دلبستگی‌های مادی، آرامش روح، بی‌تفاوتی مادی، توانایی از جان گذشتن در هر لحظه‌ای که می‌خواهیم – به‌طور خلاصه، خلق و خوی قهرمانی و جنگندگی اخلاقی. ما که از طبقات بالای جامعه هستیم از سختی‌ها و تنگناهای زندگی مادی چنان وحشت داریم که در تاریخ بی‌نظیر است.


کدام پرسش‌ها

پس از دست‌کم نیم قرن تدریس، تحقیق، تألیف، مصاحبه و نشست‌وبرخاست با فیلسوفان طراز اول قرن بیستم، براین مگی در آخر عمرش، آخرین کتابش را به این قصد نوشت که آخرین یافته‌هایش را در فلسفه جمع‌بندی کند و به نتیجه برساند. او چکیدۀ نظریاتش و برداشت‌هایش از دیدگاه‌های فیلسوفان بزرگ را به‌صورت پرسش‌هایی مبنایی دربارۀ این موضوعات بیان می‌کند: زمان، مکان، واقعیت، شناخت، اخلاق، هنر و دین. پاسخ‌ها ژرف و پخته و غیرمنتظره و، در نهایت، خود نیز پرسش‌برانگیزند. همۀ پرسش‌ها و پاسخ‌ها برای درک و فهم وضعیت اگزیستانسیال انسان، و مرگ و زندگی‌اش، به کار می‌روند. هر دو ترجمه خوب و خواندنی است.


عکس‌ها را چگونه ببینیم و بفهمیم؟

امروزه درد و خشونت به قالب تصویر درمی‌آید و «ما» به آن نگاه می‌کنیم. ولی این نگاه کردن به این سادگی‌ها نیست. اگر حواس‌مان نباشد، چه‌بسا چیزهای زیادی را درک نکنیم یا حتی آن‌چه را رخ داده نبینیم و آن‌چه را رخ نداده واقعی بپنداریم. آن را اساسی غلط بفهمیم. فهم عکس‌های راجع به خشونت کار هر کسی نیست و نیاز به هوشمندی دارد. مشکل اصلی این است: عکس آن‌گونه که می‌نماید نیست. ولی چرا این‌طور است؟ زیرا در این‌جا به‌طور کلی سه مؤلفه وجود دارد که هر کدام به‌شکلی عکس را دست‌کاری می‌کنند: عکاس، بیننده و خود عکس.


از دل تو تا دل من

اثری پخته و پیراسته، و حاصل یک عمر دانش و پژوهش و تجربه. نوعی فلسفۀ زندگی و برنامۀ سلوک معنوی متناسب با جهان مدرن معاصر. نویسندۀ دانشمند از مشترکات ادیان توحیدی و مکاتب شرقی بهره برده تا اصولی کلی و قواعدی عملی فراهم آورد برای دست‌یافتن به نوعی زندگی مهرورزانه. او همۀ آن اصول و قواعد را در چارچوبی منظم و منطقی جای داده که شامل دوازده مرحله است. این اثر هم از عمق نظری برخوردار است و هم جنبۀ کاربردی قوی و مؤثری دارد. علاوه بر دیدگاه کلی، کتاب مملوّ از نکته‌سنجی‌های اخلاقی و معنوی ناب و دقیق است که ارزش مستقل دارند.


تاریخ

«حرفه‌ای»شدن گاه باعث شده مورخان وانمود کنند که همچون خدا از حال و گذشته جدا هستند و می‌توانند قضاوتی بی‌طرفانه دربارۀ حال و گذشته داشته باشند. ولی «حرفه‌ای»بودن به معنای «بی‌طرف»بودن نیست، بلکه در اکثر مواقع به معنای «مزدبگیر»بودن است. مورخان مثل اکثر مردم در درون شبکه‌ای از صاحبان منافع عمل می‌کنند. حرفه‌ای‌شدن موجب دسته‌بندی هم شده است. هر مورخی معمولاً به‌نوعی در یک حوزه تخصص بیشتری دارد. من مطمئن نیستم که این دسته‌بندی‌ها «چیز بدی» باشد و شاید ناگزیر و حتی سازنده هم باشد. اما به‌هرحال به این معناست که «تاریخ» هرگز نمی‌تواند فقط یک داستان واقعی باشد.

تاریخ تنها یکی از چندین رشته‌ای بود که پس از انقلاب صنعتی «حرفه‌ای» شد و در واقع نسبتاً دیرتر از دیگر حوزه‌های علوم انسانی به‌عنوان موضوعی جدی برای مطالعه در دانشگاه‌ها مطرح گردید. در اواخر قرن نوزدهم مورخان شروع به تشکیل گروه‌های حرفه‌ای (نظیر انجمن تاریخ امریکا) و راه‌اندازی نشریات تخصصی کردند. در طول قرن بیستم شمار فزاینده‌ای از مورخان در مقطع دکتری تحصیل کردند، در دانشگاه‌ها مشغول به کار شدند و مدعی جایگاه معتبر «حرفه‌ای» شدند. یکی از عوامل محرک حرفه‌ای‌شدن در پایان قرن گذشته افزایش توان اقتصادی دولت‌های مدرن برای حمایت از طبقۀ روشنفکر بود. یکی از اثرات این توانایی تمایل برای به‌خدمت‌گرفتن تاریخ برای رفع نیاز دولت-ملت‌ها به تولید تاریخ‌های «ملی» بود. آن نوع پرسش‌های تاریخی که اولین مورخان حرفه‌ای در کشورهای مختلف می‌پرسیدند نیز تا حدی برخاسته از همین نیاز بود. انگلستان خود را نقطۀ اوج دموکراسی پارلمانی می‌دانست و به امپراتوری‌اش مباهات می‌کرد، فرانسه انقلاب 1789 را سرآغاز پیدایش دولت‌های مدرن تلقی می‌کرد، آلمان به «برتری» نژاد و فرهنگ خود می‌بالید، و آمریکا به «تفاوت» مفروضش با الگوهای اروپایی افتخار می‌کرد. حرفه‌ای‌شدن تاریخ نه‌تنها مورخان را از نیازهای فرهنگ خاص خودشان و جانبداری از آن رها نکرد، بلکه موجب تقویت این وابستگی شد.
از آن‌جا که من خودم نمک پروردۀ نظام حرفه‌ای هستم، نمکدان‌شکنی است اگر بیش از این از دست آن آه و ناله سر دهم. ولی بد نیست به بهایی که مورخان بابت جایگاه حرفه‌ای‌شان پرداخته‌اند اشاره کنیم. اول این‌که بین افراد عادی کتاب‌خوان و مورخ دانشگاهی فاصله‌ای رو به گسترش به وجود آمده است؛ مطلب‌نوشتن برای نشریات تخصصی یا چاپ رساله در مطبوعات دانشگاهی معمولاً به معنای نوشتن برای کمتر از پانصد نفر مخاطب است. قسمت عمدۀ چیزهایی که برای هر خواننده‌ای جالب و مهم است زیر پوشش سرد و بی‌روح دم و دستگاه حرفه‌ای از دید پنهان می‌ماند. دوم این‌که «حرفه‌ای»شدن گاه باعث شده مورخان وانمود کنند که همچون خدا از حال و گذشته جدا هستند و می‌توانند قضاوتی بی‌طرفانه دربارۀ حال و گذشته داشته باشند. به این موضوعات بیشتر خواهیم پرداخت، ولی در این‌جا فقط اشاره می‌کنیم که «حرفه‌ای»بودن به معنای «بی‌طرف»بودن نیست، بلکه در اکثر مواقع به معنای «مزدبگیر»بودن است. امروزه مورخان از طریق کاری که انجام می‌دهند امرار معاش می‌کنند، که این به معنای سروکله‌زدن با کمیته‌های دانشگاه، شورای بودجه، و ناشران نشریات تخصصی است. مورخان مثل اکثر مردم در درون شبکه‌ای از صاحبان منافع عمل می‌کنند. نکتۀ آخر این‌که حرفه‌ای‌شدن موجب دسته‌بندی هم شده است. کمتر مورخی خود را در تعداد زیادی حوزۀ مختلف صاحب‌نظر می‌داند و هر مورخی معمولاً به‌نوعی در یک حوزه تخصص بیشتری دارد. من مطمئن نیستم که این دسته‌بندی‌ها «چیز بدی» باشد و شاید ناگزیر و حتی سازنده هم باشد. اما به‌هرحال برای ما به معنای آن است که «تاریخ» (هم به معنای کاری که مورخان انجام می‌دهند و هم روایتی که از گذشته به دست می‌دهند) هرگز نمی‌تواند فقط یک داستان واقعی باشد.


یک دوگانۀ خیلی خوب

در ایران، معمولاً کتاب‌های خوب ترجمه‌های بد دارند و کتاب‌های خیلی خوب ترجمه‌های خیلی بد. این دو رمان خیلی خوب هم ترجمه‌های خیلی زیادی دارند که بیشترشان یا بد هستند یا خیلی بد. در این میان، فقط دو سه مورد از آن‌ها خوب‌اند. اما حالا یک ترجمۀ خیلی خوب از هر دو با یک قلم درخشان داریم. آقای کسایی‌پور با دانش نظری، تجربۀ عملی و سال‌ها تمرکز ترجمه‌ای شایسته از هر دو شاهکار ماندگار جورج اورول ارائه کرده است. حتی کسانی که این دو رمان را با ترجمه‌های خوب قبلی خوانده‌اند، جا دارد آن‌ها را با ترجمۀ جدید بازخوانی کنند.


کارل مارکس در کافه گلدان

کتاب را توی رگ زدم. به همین دلیل، خوب در خاطرم ماند که چه چیزهایی گفته و هر کدام کجای کتاب است. نظم و ترتیب کتاب هم کار یادآوری را آسان کرده بود. در نتیجه، آن را به‌راحتی در ذهنم تورق می‌کردم و دوباره به نکات جالبش نوک می‌زدم. البته کتاب را تازگی‌ها خوانده بودم؛ آن هم با چه ولع و لذتی! تکه‌های آن، این‌جا و آن‌جا، به ذهنم چسبیده بود. در حین خواندن که ذهنم کلاً در آن غلت می‌زد. برای همین، تکه‌هایش با کمترین بهانه‌ای جلوی چشمم می‌آمدند. کتابِ خیلی خوب روی ذهنِ آکبند آدمی خط می‌اندازد؛ یا حکم یادگاری کنده‌کاری‌شده روی درخت را دارد.