انسان خردمند

یکی از قوانین سفت و سخت تاریخ این است که تجمل به ضرورت بدل خواهد شد و بذر الزامات جدیدی را خواهد کاشت. وقتی کسی به یک کالای تجملی خو بگیرد، آن را حق مسلّم خود خواهد دانست و از آن پس بنای زندگی را بر آن شیوه خواهد گذاشت. نهایتاً به جایی می‌رسد که دیگر نمی‌تواند بدون آن زندگی کند. داستان دام تجملات پیام مهمی با خود دارد. جستجوی بشر برای زندگی راحت‌تر نیروهای عظیمی را برای تغییر آزاد کرد که جهان را به شکلی دگرگون ساخت که هیچ‌کس پیش‌بینی و آرزویش را نکرده بود.

[ برای خواندن متن کامل این بریده کتاب، روی تصویر کلیک کنید. ]


مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه

پرسیدم: «اما شما که با این‌همه باریک‌بینی حرف می‌زنید، آیا خودتان مخترع نیستید؟»
و او بی‌درنگ دوباره گفت: «آقا، بزرگ‌ترین افراد لزوماً مشهورترین آن‌ها نیستند. لطفاً بفرمایید ببینم کسانی چون پاستور، لاووازیه، یا پوشکین در برابر مخترع چرخ، سوزن، قرقره چه ارجی دارند؟ خوب دیدن، نکته این‌جاست. اما ما زندگی می‌کنیم بی‌آن‌که نگاه کنیم. مثلاً ببینید: اختراع جیب چه اختراع شگفت‌انگیزی است! هیچ درباره‌اش فکر کرده‌اید؟ با این حال، همۀ مردم از آن استفاده می‌کنند. به شما می‌گویم که کافی است به‌دقت مشاهده کنیم.»


اخگر زندگانی

ادیسون مخترعی بزرگ و تاجری برجسته بود، اما بری از عیب هم نبود و در طرفداری‌اش از صندلی الکتریکی هیچ شکوه و جلالی دیده نمی‌شود. خنده‌دار این‌جاست که یک‌بار فخر می‌فروخت که «افتخار می‌کنم که هرگز سلاحی برای کشتن اختراع نکرده‌ام»، و دیگر این‌که پشتیبان عدم‌خشونت نسبت به حیوانات بود. همچنین با توجه به این‌که نهایتاً سیستم جریان متناوب اختیار شد، تا حدی عجیب به نظر می‌رسد که ادیسون را به نام مردی عزیز می‌دارند که به ما نور و برق داده است. در عوض، تسلا که مخترع واقعی شبکۀ ملی برق بود، نابغه‌ای است که تا حد زیادی فراموش شده است.


روان‌درمانی اگزیستانسیال

بیماری نتیجۀ عدم تعادل میان عوامل بیماری‌زا و مقاومت میزبان است. عوامل بیماری‌زا همیشه در بدن هستند، نیز فشارهای روانی که از زندگی جدایی‌ناپذیرند و همۀ افراد با آن‌ها دست به گریبانند. ابتلای فرد به بیماری بستگی به مقاومت بدن در برابر عامل بیماری‌زا دارد: وقتی مقاومت پایین بیاید، بیماری پدیدار می‌شود، حتی اگر تهاجم عامل بیماری‌زا تغییری نکند. پس همۀ انسان‌ها سرگشته‌اند، ولی بعضی قادر به کنار آمدن با این وضع نیستند: ناهنجاری روانی فقط به وجود یا فقدان فشار روانی وابسته نیست، بلکه تعامل میان فشار روانی همه‌جایی و سازوکارهای دفاعی فرد نیز نقش مهمی در آن دارد.

[ برای خواندن متن کامل این بریده کتاب، روی تصویر کلیک کنید. ]


زندگی روزمره در دورۀ انقلاب فرانسه

گاهی ارتفاع موهای آرایش‌شدۀ زنان به 90 سانتی‌متر می‌رسید و نشستن داخل کالسکه را دشوار می‌ساخت. زنان برای جلوگیری از خراب شدن موها مجبور می‌شدند دوزانو بر کف کالسکه بنشینند یا در طی سفر با کالسکه، سر خود را از پنجره بیرون نگه دارند یا به پهلو بخوابند. برای ممانعت از فروپاشی این مجتمع عظیم باید دور آن پارچۀ توری بپیچند. نقل است زمانی که در کاخ یک مهمانی شبانه برگزار می‌شد، مجتمعی که ملکه ماری آنتوانت بالای سرش درست کرده بود، آن‌قدر بلند بود که ابتدا آن را از روی سرش پیاده کردند تا بتواند وارد تالار ضیافت شود.

[ برای خواندن متن کامل این بریده کتاب، روی تصویر کلیک کنید. ]


آنک نام گل

علاقۀ جناب بِنو به دانش نوعی کنجکاوی سیری‌ناپذیر است، غرور روشنفکرانه، راهی دیگر برای آن‌که راهب شهوتِ جسمانی‌اش را متوجه جای دیگر کند و تسکین دهد، شور و حرارتی که مردان دیگر را تبدیل به جنگجوی ایمان یا کفر می‌کند. شهوت فقط شهوت جسمانی نیست. بِرنار گی بندۀ شهوت است؛ شهوت او شهوت منحرفی است به عدالت که با نوعی شهوتِ قدرت مشخص می‌شود. پاپ مقدس شهوت ثروت دارد. و خوان‌سالار در جوانی به شهوتِ گواه بودن و دگرگون شدن و توبه‌کردن مبتلا بوده و بعد به نوعی شهوت برای مردن. و شهوت بِنو به کتاب است.

[ برای خواندن متن کامل این بریده کتاب، روی تصویر کلیک کنید. ]


تنوع تجربۀ دینی

هر کس بخواهد زندگی ساده و فقیرانه‌ای را برگزیند تا حیات باطنی خود را آزاد سازد، حقیر می‌شماریم. اگر ببینیم او خود را با مردم بازارپیشۀ کوچه و خیابان همرنگ نمی‌کند، او را بی‌روح و فاقد شور و احساس می‌دانیم. ما حتی قدرت تصور معنای آرمان کهن فقر را از دست داده‌ایم: فارغ شدن از دلبستگی‌های مادی، آرامش روح، بی‌تفاوتی مادی، توانایی از جان گذشتن در هر لحظه‌ای که می‌خواهیم – به‌طور خلاصه، خلق و خوی قهرمانی و جنگندگی اخلاقی. ما که از طبقات بالای جامعه هستیم از سختی‌ها و تنگناهای زندگی مادی چنان وحشت داریم که در تاریخ بی‌نظیر است.


تاریخ

«حرفه‌ای»شدن گاه باعث شده مورخان وانمود کنند که همچون خدا از حال و گذشته جدا هستند و می‌توانند قضاوتی بی‌طرفانه دربارۀ حال و گذشته داشته باشند. ولی «حرفه‌ای»بودن به معنای «بی‌طرف»بودن نیست، بلکه در اکثر مواقع به معنای «مزدبگیر»بودن است. مورخان مثل اکثر مردم در درون شبکه‌ای از صاحبان منافع عمل می‌کنند. حرفه‌ای‌شدن موجب دسته‌بندی هم شده است. هر مورخی معمولاً به‌نوعی در یک حوزه تخصص بیشتری دارد. من مطمئن نیستم که این دسته‌بندی‌ها «چیز بدی» باشد و شاید ناگزیر و حتی سازنده هم باشد. اما به‌هرحال به این معناست که «تاریخ» هرگز نمی‌تواند فقط یک داستان واقعی باشد.

تاریخ تنها یکی از چندین رشته‌ای بود که پس از انقلاب صنعتی «حرفه‌ای» شد و در واقع نسبتاً دیرتر از دیگر حوزه‌های علوم انسانی به‌عنوان موضوعی جدی برای مطالعه در دانشگاه‌ها مطرح گردید. در اواخر قرن نوزدهم مورخان شروع به تشکیل گروه‌های حرفه‌ای (نظیر انجمن تاریخ امریکا) و راه‌اندازی نشریات تخصصی کردند. در طول قرن بیستم شمار فزاینده‌ای از مورخان در مقطع دکتری تحصیل کردند، در دانشگاه‌ها مشغول به کار شدند و مدعی جایگاه معتبر «حرفه‌ای» شدند. یکی از عوامل محرک حرفه‌ای‌شدن در پایان قرن گذشته افزایش توان اقتصادی دولت‌های مدرن برای حمایت از طبقۀ روشنفکر بود. یکی از اثرات این توانایی تمایل برای به‌خدمت‌گرفتن تاریخ برای رفع نیاز دولت-ملت‌ها به تولید تاریخ‌های «ملی» بود. آن نوع پرسش‌های تاریخی که اولین مورخان حرفه‌ای در کشورهای مختلف می‌پرسیدند نیز تا حدی برخاسته از همین نیاز بود. انگلستان خود را نقطۀ اوج دموکراسی پارلمانی می‌دانست و به امپراتوری‌اش مباهات می‌کرد، فرانسه انقلاب 1789 را سرآغاز پیدایش دولت‌های مدرن تلقی می‌کرد، آلمان به «برتری» نژاد و فرهنگ خود می‌بالید، و آمریکا به «تفاوت» مفروضش با الگوهای اروپایی افتخار می‌کرد. حرفه‌ای‌شدن تاریخ نه‌تنها مورخان را از نیازهای فرهنگ خاص خودشان و جانبداری از آن رها نکرد، بلکه موجب تقویت این وابستگی شد.
از آن‌جا که من خودم نمک پروردۀ نظام حرفه‌ای هستم، نمکدان‌شکنی است اگر بیش از این از دست آن آه و ناله سر دهم. ولی بد نیست به بهایی که مورخان بابت جایگاه حرفه‌ای‌شان پرداخته‌اند اشاره کنیم. اول این‌که بین افراد عادی کتاب‌خوان و مورخ دانشگاهی فاصله‌ای رو به گسترش به وجود آمده است؛ مطلب‌نوشتن برای نشریات تخصصی یا چاپ رساله در مطبوعات دانشگاهی معمولاً به معنای نوشتن برای کمتر از پانصد نفر مخاطب است. قسمت عمدۀ چیزهایی که برای هر خواننده‌ای جالب و مهم است زیر پوشش سرد و بی‌روح دم و دستگاه حرفه‌ای از دید پنهان می‌ماند. دوم این‌که «حرفه‌ای»شدن گاه باعث شده مورخان وانمود کنند که همچون خدا از حال و گذشته جدا هستند و می‌توانند قضاوتی بی‌طرفانه دربارۀ حال و گذشته داشته باشند. به این موضوعات بیشتر خواهیم پرداخت، ولی در این‌جا فقط اشاره می‌کنیم که «حرفه‌ای»بودن به معنای «بی‌طرف»بودن نیست، بلکه در اکثر مواقع به معنای «مزدبگیر»بودن است. امروزه مورخان از طریق کاری که انجام می‌دهند امرار معاش می‌کنند، که این به معنای سروکله‌زدن با کمیته‌های دانشگاه، شورای بودجه، و ناشران نشریات تخصصی است. مورخان مثل اکثر مردم در درون شبکه‌ای از صاحبان منافع عمل می‌کنند. نکتۀ آخر این‌که حرفه‌ای‌شدن موجب دسته‌بندی هم شده است. کمتر مورخی خود را در تعداد زیادی حوزۀ مختلف صاحب‌نظر می‌داند و هر مورخی معمولاً به‌نوعی در یک حوزه تخصص بیشتری دارد. من مطمئن نیستم که این دسته‌بندی‌ها «چیز بدی» باشد و شاید ناگزیر و حتی سازنده هم باشد. اما به‌هرحال برای ما به معنای آن است که «تاریخ» (هم به معنای کاری که مورخان انجام می‌دهند و هم روایتی که از گذشته به دست می‌دهند) هرگز نمی‌تواند فقط یک داستان واقعی باشد.


از چشمۀ خورشید

ژاپنی‌ها، بر اساس فرهنگ‌شان، آسان‌تر از اقوام دیگر عذرخواهی می‌کنند. اما عذرخواستن‌شان کاری از سر توجه و دلسوزی نسبت به دیگران است، و نه تنبّه و پذیرفتن خطای خود. لذا این عذرخواهی‌ها لزوماً به معنی جبران کار و رفتار نابجا نیست. تأکید آن‌ها در این بیان بیشتر بر الفاظ است تا بر محتوا. چنین است که عذرخواهی‌ها، که در محیط و روابط داخلی و ملی معتاد و مرسوم است، در روابط با دیگران بیشتر مایۀ سوءتفاهم می‌شود تا رفع و رجوع قضیه و حل مسئله. (زیرا گمان می‌کنند که این عذرخواهی‌ها واقعی و جدی است، اما این‌طور نیست.)

[ برای خواندن متن کامل این بریده کتاب، روی تصویر کلیک کنید. ]


تبصرۀ 22

او کله‌پوکی بسیار جدی، بسیار کوشا و بسیار درست‌کار بود. ممکن نبود که با او به سینما بروی و بعدش درگیر بحث در مورد همدلی، ارسطو، امور مطلق، پیام‌ها و ضروریات سینما به‌مثابۀ فرمی هنری در جهان ماتریالیستی نشوی. دخترانی که او به تئاتر می‌بردشان باید تا آنتراکت اول صبر می‌کردند تا او اعلام کند که دارند نمایشی خوب تماشا می‌کنند یا نمایشی بد، و آن وقت بلافاصله می‌فهمیدند. او ایدئالیستی ستیزه‌جو بود که علیه تعصب نژادی پیکار می‌کرد، آن هم به وسیلۀ مدهوش شدن در مقابل چنین تعصباتی. همه‌چیز را دربارۀ ادبیات می‌دانست جز این‌که چطور از آن لذت ببرد.

ادامه را با کلیک روی تصویر بخوانید.