آنک نام گل

نویسنده: اومبرتو اکو

مترجم: رضا علیزاده

ناشر: انتشارات روزنه

بعد به من گفت: «بِنو قربانی شهوتی بزرگ شده که با شهوت بِرِنگار یا شهوت خوان‌سالار فرق دارد. مثل بسیاری از دانش‌پژوهان او شهوت دانش دارد. دانش به منظور خود دانش. او که بخشی از این دانش برایش ممنوع بود، می‌خواست آن را تصرف کند. حالا آن را دارد. مَلاکی آدم خودش را خوب می‌شناسد: او از بهترین وسیله برای به‌دست آوردن دوبارۀ کتاب و دوختن دهان بِنو استفاده کرده. لابد می‌پرسی فایدۀ در اختیار گرفتن این گنج دانش چیست اگر فرد قبول کرده باشد که آن را در اختیار و دسترس دیگران نگذارد. ولی این درست همان چیزی است که من آن را شهوت می‌نامم. عطشِ راجر بیکن به دانش، شهوت نبود: او می‌خواست دانشش را در راه خوشبخت کردن خلق خدا به کار بگیرد، و بنابراین دانش را به‌خاطر خود دانش نمی‌خواست. علاقۀ بِنو به دانش نوعی کنجکاوی سیری‌ناپذیر است، غرور روشنفکرانه، راهی دیگر برای آن‌که راهب شهوت جسمانی‌اش را متوجه جای دیگر کند و تسکین دهد، شور و حرارتی که مردان دیگر را تبدیل به جنگجوی ایمان یا کفر می‌کند. شهوت فقط شهوت جسمانی نیست. بِرنار گی بندۀ شهوت است؛ شهوت او شهوت منحرفی است به عدالت که با نوعی شهوتِ قدرت مشخص می‌شود. پاپ مقدس و حالا غیررومی ما شهوت ثروت دارد. و خوان‌سالار در جوانی به شهوتِ گواه بودن و دگرگون شدن و توبه کردن مبتلا بوده و بعد به نوعی شهوت برای مردن. و شهوت بِنو به کتاب است. مثل همۀ شهوات از جمله شهوت اونان که به زمین انزال کرد، سترون است و ربطی به عشق، حتی عشق شهوانی، ندارد.»

ناخودآگاه زیر لب گفتم: «می‌دانم!»

ویلیام وانمود کرد که نشنیده است و در ادامۀ ملاحظاتش گفت: «عشق واقعی خیر معشوق را می‌خواهد.»

پرسیدم: «ممکن نیست که بِنو هم خیر کتاب‌هایش را می‌خواهد و فکر می‌کند که خیرشان در این است که آن‌ها را از دستان حریص دور نگه دارد؟»

«خیرِ کتاب در این است که خوانده شود. کتاب متشکل از نشانه‌هایی است که از نشانه‌های دیگر حکایت می‌کند، و باز این نشانه‌ها به‌نوبۀ خود حاکی از برخی امور هستند. اگر چشمی برای خواندن آن‌ها نباشد، کتاب حاوی نشانه‌هایی است که هیچ مفهومی را ارائه نمی‌کند؛ بنابراین کتاب لال خواهد بود…»

بیاید با خودمون صادق باشیم! از خودمون بپرسیم که از خوندن یک کتاب خوب چقدر مطلب گیرمون میاد؟ کل چیزی که بعد از مطالعۀ کامل یک کتاب خوب یاد می‌گیریم چقدره؟ به نظرم یک کف دست مطلب بیشتر نیست. یعنی، اگر دربارۀ اون کتاب از ما توضیح بخوان، بعیده بیشتر از یک صفحه حرفی برای گفتن داشته باشیم. پس، نتیجۀ یک کتاب خوب یک صفحه بیشتر نیست. خب، یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب از این که دیگه کمتر نیست. بنابراین نباید چنین صفحاتی رو دست‌کم بگیریم. ارزش یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب به اندازۀ یک کتابِ کامله. به همین دلیل، تصمیم گرفتیم که از این نوع صفحات شکار کنیم و بذاریم این‌جا. این جور صفحات به‌نوعی راه میان‌بر به حساب میان؛ زود و یک‌راست ما رو می‌رسونن به اصل مطلب. پس بفرمائید از این طرف!