14 فروردین 1403
داستان یک روستا
راوی قصه یک خانوادۀ کشاورز است. راوی گاهی زن خانواده، گاهی مرد خانواده، و در فصلی پسر خانواده است. اما شخصیت مهم قصه مرد جوانی است به نام «براردو»، که مثل بقیه بیدلوجرأت نیست. در زندگی مردم روستا، زمین و آب حرف اول و آخر است. اول زمین و آب، بعد خدا و سیاست و بقیۀ چیزها؛ آن هم در جایی که کشاورزی بهزور خرج بخور و نمیر آدم را میدهد. بعد این وسط مردم شهر و اهل قدرت، هر روز با یک بهانهای، مالیاتی ببندند به ناف اهل روستا تا یکجوری تیغشان بزنند. اوضاع وخیم و وخیمتر میشود. آیا مردم اعتراض میکنند؟
[ برای خواندن متن کامل این معرفی کتاب، بر روی تصویر کلیک کنید. ]
16 بهمن 1402
تضاد دولت و ملت
تلاش برای صورتبندی نظریهای دربارۀ انقلابهای ایران اینگونه توجیه میشود که هیچ نظریۀ واحدی نمیتواند در همۀ زمانها و مکانها صادق باشد. بهعلاوه، انقلابهای ایران به هیچیک از انقلابهای قدیمی یا معاصر اروپا شباهت کامل نداشتهاند. اگر در مورد همۀ قیامها و انقلابهای اروپا تنها یک حکم بتوان صادر کرد این است که آنها قیام بخشی از جامعه بر ضد بخشی بودهاند که طبقات اجتماعی مرفّهتر و قدرتمندتر را تشکیل میداده و از همین رو، دولتِ وقت نمایندۀ راستین آن بوده است. انقلابهای اروپایی از دوران باستان تا قرن بیستم همگی در این ویژگی مشترک بودهاند. اما انقلابهای ایران اینگونه نبودهاند.
18 آذر 1401
راهی به رهایی از بلاهت سیاسی
فصلهای «روسیه» و «چین»، مرا مبهوت کردند. جنگ اوکراین و مناقشۀ تایوان جزو الفباست! فصل سوم، «ایالات متحدهی آمریکا»، هم خیلی خوب بود. فصلهای «اروپای غربی» و «آفریقا» هم بسیار آموزنده بودند. فصل ششم، «خاورمیانه»، به من چشم بصیرت داد. فصل بعدی، «هند و پاکستان»، چشم بصیرت را گشادتر نمود. فصل «کره و ژاپن» نگاهم را به آن چشمبادامیها تغییر داد (جنون کرۀ شمالی بهکنار، ولی واقعاً تصور نمیکردم آن عروسکهای کرۀ جنوبی و ژاپن آنقدر شرور باشند!) «آمریکای لاتین»؛ «وااای، خدای من!» فصل آخر، «شمالگان»، را که خواندم شاخ درآوردم. در پایان، «پسگفتار» کتاب را با بیم و امید تمام کردم.