از همان لحظه‌ای که خواندم لودویگ بولتسمن (1844-1906)، فیزیک‌دان برجستۀ اتریشی که دچار افسردگی شدید بود و بالأخره با طنابِ دار خودکشی کرد، مقاله‌ای در باب شوپنهاور نوشته که عنوانش «اثبات این‌که شوپنهاور یک فیلسوف منحط، بی‌فکر، نادان، و مهمل‌گوست، که شعور او جز لفاظی توخالی و آشغال چیز دیگری را در برندارد.» است (1)، به جلزوولز افتادم که من هم مقاله‌ای بنویسم که عنوانی دوخطی داشته باشد. و عاقبت تهاجم نظامی روسیه به اوکراین این فرصت طلایی را برایم فراهم کرد تا این عنوان را ببافم: «پدیدارشناسی جنگ و جنگ پدیدارشناختی: این رخداد واقع‌بوده را که مستلزم پراکسیس قاره‌ای است، با پدیدارشناسی استعلایی خالی نمی‌توان فهمید و باید پدیدارشناسی وجودی را به‌کار گرفت. اما چگونه؟» انتظار داشتم با نوشتن این مقالۀ فلسفی-سیاسی مافوق‌خفن تبدیل شوم به یکی از صاحب‌نظران شبکه‌های خبری شانتاژگر جهان که هر روز در باب مهم‌ترین رخدادهای نیمکرۀ شمالی از من نظرخواهی کنند: «بینندگان و همراهان عزیز، سردبیر سایت بسیار معتبر ماهدبوک [بخوانید قزمیت] از جزائر فالکلند با ماست تا دربارۀ تقابل فرسودگی و شفافیت در سیاست معاصر با او گفتگویی داشته باشیم…» شاید هم جزائر هونولولو. بله؛ امید بسته بودم که با آن مقالۀ انتقادی مشعشع چندین تابعیت افتخاری نصیبم شود. ولی هر چه فشار آوردم… منتظر ماندم… فکر کردم… هیچ مطلبی برای آن عنوان نیامد که نیامد. دکمۀ – به زعم خودم – قشنگی یافته بودم و می‌خواستم به هر ضرب ‌و زوری که شده برایش کتی بدوزم. ظاهراً پارچه‌ای در کار نبود. بعد از کلی اِهِن‌واوهون یک پاراگراف مقدماتی سرهم کردم که خلاصه‌اش این بود که چنین رخداد پیچیده‌ای را فقط با فلسفه‌های پیچیده می‌توان فهمید.

ولی، خب، با یک پاراگراف که به کسی تابعیت جزائر فالکلند نمی‌دهند. مقاله در گوشه‌ای ماند و چندماهی خاک خورد تا این‌که این کتاب را گرفتم. دیده بودم که چندین ناشر و مترجم به سمت آن یورش برده‌اند و در مدتی کوتاه هر ترجمه چندین بار تجدیدچاپ شده و فروش خوبی داشته است. طبق تجربه، حدس زدم باید کتاب جذابی باشد. آن را خریدم و یک‌ضرب مقدمه و فصل اولش، «روسیه»، را خواندم، و… و تمام آرزوهایم نقش برآب شد. با جزائر فالکلند وداع کردم. دزدکی به چپ و راست خودم نگاه کردم تا مطمئن شوم که هیچ‌کس مقالۀ کذایی‌ام و آن ایدۀ معنعنی را که پرانده‌ام ندیده باشد. تابعیت بیگانه را که از دست دادم، لااقل در سرزمین مادری آبرویم را حفظ کنم.

آبروریزی بدی می‌شد، چون اگر مطالب این کتاب درست باشد – که ظاهراً خیلی هم درست است – آن‌گاه نوشتۀ ناننوشتۀ من در شمار یکی از چرندیات معاصر جهان جای می‌گرفت، مثل خیلی از معنعنات دیگران. من به کنار، دیگران – روشنفکران، تحلیل‌گران سیاسی، کارشناسان حوزۀ بالکان و قفقاز و روسیه، استادان سیاست، متخصصان روابط بین‌الملل و… – چرا از حملۀ روسیه به اوکراین شوکه شدند و آن‌همه تحلیل من‌درآوردی مزخرف و بی‌سروته تحویل جهانیان دادند؟! این کتاب که سال‌ها قبل از این رویداد نوشته شده (سال 2015)، این مطلب را مطرح می‌کند که طبق ژئوپلیتیک بدیهی است که اگر اوکراین بخواهد به ناتو بپیوندد، روسیه پیش‌دستی می‌کند و دست به حملۀ نظامی می‌زند؛ زیرا خیلی واضح است و اهل فن همگی می‌دانند که عضویت اوکراین در ناتو خط قرمز روسیه است. اولش باورم نشد. رفتم به سراغ یک کتاب دیگر در همین حال‌وهوا. آن‌جا هم گفته شده بود که این جزو الفبای ژئوپلیتیک است که اگر ناتو به سوی اوکراین پیش‌روی کند، روسیه اوکراین را می‌گیرد. واقعاً این‌ها الفبایی و بدیهی است؟! پس چرا تاکنون به گوش من نخورده بود و کسی چیزی نگفته بود؟!

گوئی نویسنده صدای مرا شنیده باشد، پاسخ می‌دهد: «دیدن جغرافیا به‌عنوان عاملی تعیین‌کننده در روند تاریخ بشر ممکن است بدبینانه تلقی شود، و به همین دلیل است که برخی محافل روشنفکری آن را نمی‌پسندند. این نگاه می‌گوید طبیعت قدرتمندتر از بشر است، و ما برای تعیین سرنوشت‌مان نمی‌توانیم از نقطه‌ای جلوتر برویم.» البته نویسنده منکر تأثیر عوامل دیگر نیست. اما، به هر حال، تأکید می‌کند که در سیاست، جغرافیا را باید خیلی خیلی جدی گرفت. این همان ژئوپلیتیک است.

ژئوپلیتیک دانش یا بینشی است که بر نقش جغرافیا در سیاست تأکید می‌کند و آن را عاملی تعیین‌کننده در جهت‌گیری سیاست یک کشور می‌داند. البته منظور از جغرافیا فقط موقعیت مکانی نیست، بلکه همۀ امور مربوط به جغرافیا را شامل می‌شود؛ یعنی کوهستان‌ها، بیابان‌ها، جلگه‌ها، رودخانه‌ها، دریاها، اقیانوس‌ها، آب‌وهوا، منابع طبیعی، روابط با همسایگان و… . این‌ها عواملی تغییرناپذیر و مصالحی بنیادی هستند که تصمیم‌ها، رفتارها و کنش و واکنش‌های یک دولت را، از هر جنسی که باشد، محدود می‌کنند. یعنی، برای نمونه، فرقی نمی‌کند حکومت روسیه کمونیستی باشد یا سرمایه‌داری، در هر صورت، مسطح بودن زمینی که از اوکراین تا قلب روسیه ادامه دارد، اجازه نمی‌دهد که کرمیلن ریسک کند و اجازه دهد ناتو بیخ گوشش بیاید. اگر میان اوکراین و روسیه رشته‌کوهی بلند و صعب‌العبور وجود داشت، اوضاع سیاسی و نظامی هم به‌کلی متفاوت می‌شد.

پس از این‌که از بهت فصل اول درآمدم، فصل دوم، «چین»، را خواندم. عجب! مناقشۀ تایوان هم که جزو الفباست! فصل سوم، «ایالات متحده‌ی آمریکا»، هم خیلی خوب بود. فصل‌های «اروپای غربی» و «آفریقا» هم بسیار آموزنده بودند. فصل ششم، «خاورمیانه»، به من چشم بصیرت داد. فصل بعدی، «هند و پاکستان»، چشم بصیرت را گشادتر نمود. فصل «کره و ژاپن» نگاهم را به آن جماعت چشم‌بادامی تغییر داد (جنون کرۀ شمالی که از کفر ابلیس مشهورتر است، ولی واقعاً تصور نمی‌کردم آن عروسک‌های کرۀ جنوبی و ژاپن آن‌قدر شرور باشند!) «آمریکای لاتین» دادم را درآورد: وای، خدای من! فصل آخر، «شمالگان»، را که خواندم شاخ درآوردم. در پایان، «پس‌گفتار» کتاب را با بیم و امید تمام کردم.

هر فصلی، علاوه بر این‌که ژئوپلیتیک منطقۀ مربوطه را روشن می‌کرد، اصول و قواعد عامی را مطرح می‌کرد که می‌شد آن‌ها را در جاهای دیگر و برای مسائل دیگر به‌کار گرفت. البته، همان‌طور که مناطق مختلف جهان گسسته و مستقل از هم نیستند، فصول این کتاب هم جدا از یکدیگر نیستند و هر کدام از آن‌ها با بقیه نیز ربط دارد و هر کدام به ایضاح دیگر فصل‌ها کمک می‌کند و بالعکس. به نظرم هر فصل را که در نظر بگیریم، می‌توانیم مابقی فصل‌ها را در حکم بسط مباحث آن فصل تلقی کنیم. لذا، روی‌هم‌رفته، کل کتاب نوعی بینش جامع و فراگیر به مسائل و روابط سیاسی کشورهای جهان به خواننده ارزانی می‌کند. و خلاصه این‌که بینش ژئوپلیتیک کمک می‌کند که هم وضعیت فعلی کشورها و جهان را بفهمید و هم بتوانید در باب وضعیت آیندۀ آن‌ها حدس‌های قوی بزنید. از همه مهم‌تر این‌که مثل من خیال خام نپرورانید.

باری؛ من هم با جزائر فالکلند وداع کردم، اما بعداً ناراحتی‌ام برطرف شد، چون خواندم که این جزائر هم بین آرژانتین و بریتانیا محل نزاع جدی است و فعلاً جای زندگی خوب و خوش و آرام نیست. حتی آن‌جا جنگ به‌راه افتاده و بعید نیست که باز هم دو کشور بر سر مالکیت آن‌جا دوباره به جان هم بیفتند. علت این نزاع هم مثل همیشه منابع انرژی است؛ نفت و گاز. وضعیت فعلی هم به این صورت است که «آرژانتین هشدار داده که هر شرکت نفتی که در فالکلند به حفاری بپردازد نمی‌تواند برای استحصال نفت و گاز شیل در میدان واکا موئرتای پاتاگونیا درخواست مجوز کند. حتی قانونی را تصویب کرده است که اشخاصی را که در فلات قارۀ فالکلند بی‌اجازه دست به تفحص بزنند جریمه یا حبس می‌کند. این قانون سبب شده بسیاری از شرکت‌های بزرگ نفتی، البته نه شرکت‌های بریتانیایی، عقب بکشند. به هر حال، هر کسی که در جستجوی ثروت بالقوۀ پنهان در آب‌های اقیانوس اطلس جنوبی باشد در یکی از چالش‌برانگیزترین محیط‌های کسب‌وکار مشغول خواهد شد. آن‌جا هوا کم‌وبیش سرد و پُرباد است، و دریا هم سر سازش ندارد.»

البته من بیدی نیستم که از آن بادها و پربادها هراسی به دل راه دهم، اما عجله‌ای هم ندارم. صبر می‌کنم تا تکلیف ژئوپلیتیکی آن‌جا روشن شود و دعواها بخوابد. تا آن زمان چه‌بسا مقالۀ خوبی هم خواهم نوشت.

 

پی‌نوشت‌:

(1) سیری در نظریۀ پیچیدگی، ملانی میچل، ترجمۀ رضا امیررحیمی، نشر نو، صفحۀ 468.

در اسارت جغرافیا (ده نقشه که همه‌ی آموختنی‌ها را درباره‌ی سیاست جهانی بیان می‌کند)

نویسنده: تیم مارشال

مترجم: مرجان رضایی

ناشر: نشر مرکز