خبر اکسپرس

اریک وینر لعنت می‌فرستد بر همۀ سلبریتی‌ها و زرق و برق رسانه‌ای. چراکه ما را از زندگی خردمندانه محروم ساخته‌اند. این زندگی نیاز به ورزه‌هایی دارد که اکتسابی‌اند. آن‌ها را می‌توانیم از چهارده فرزانۀ تاریخ بیاموزیم: مارکوس اورلیوس (بیرون آمدن از رختخواب)، سقراط (حیرت)، روسو (قدم زدن)، ثورو (دیدن)، شوپنهاور (گوش دادن)، اپیکور (لذت بردن)، سیمون وی (توجه کردن)، گاندی (مبارزه)، کنفوسیوس (مهربانی)، سی شوناگون (قدردانی)، نیچه (افسوس نخوردن)، اپیکتتوس (از پس امور برآمدن)، دو بووار (پیر شدن)، مونتنی (مردن). وینر هم خوانشی امروزی از آن‌ها دارد و هم مباحث را در یک قالب روائی بدیع و جذاب ریخته است. هر سه ترجمه خوب است.


از چشمۀ خورشید

ژاپنی‌ها، بر اساس فرهنگ‌شان، آسان‌تر از اقوام دیگر عذرخواهی می‌کنند. اما عذرخواستن‌شان کاری از سر توجه و دلسوزی نسبت به دیگران است، و نه تنبّه و پذیرفتن خطای خود. لذا این عذرخواهی‌ها لزوماً به معنی جبران کار و رفتار نابجا نیست. تأکید آن‌ها در این بیان بیشتر بر الفاظ است تا بر محتوا. چنین است که عذرخواهی‌ها، که در محیط و روابط داخلی و ملی معتاد و مرسوم است، در روابط با دیگران بیشتر مایۀ سوءتفاهم می‌شود تا رفع و رجوع قضیه و حل مسئله. (زیرا گمان می‌کنند که این عذرخواهی‌ها واقعی و جدی است، اما این‌طور نیست.)

[ برای خواندن متن کامل این بریده کتاب، روی تصویر کلیک کنید. ]


دنیای پنهان نفت

نفت ماده‌ای است سیاه، کثیف و بدبو که همۀ امکانات زندگی مدرن امروزی از صدقۀ سر آن است. پشت صحنۀ نفت نیز، در بسیاری از موارد، مثل خود نفت، سیاه و کثیف است، با چیزهایی مثل زدوبندهای مخفیانه، درآمدهای غیرشفاف و حتی جنگ و سلاح و سیاست و کشتار و کودتا. گروه‌های متعددی در این زمینه دست دارند: کارچاق‌کن‌ها، واسطه‌ها، لابی‌کننده‌گان، کارگزاران و حتی دانشگاهیان. یک سر ماجراها نیز همیشه دولت‌ها و وزرای مربوطه هستند. این کتاب دربارۀ همۀ این‌هاست. شناخت دنیای پنهان نفت نه‌فقط ماجراهای پشت پردۀ نفت را برملا می‌سازد، بلکه جنبه‌ای پنهان از جهان معاصر را هم آشکار می‌کند. چراکه نفت کالا نیست، خونی‌ست در رگ‌های جهان.


فصلی نوین از نجات‌بخشی‌های کتاب

کاهش قدرت حافظه، حواس‌پرتی، ناتوانی در تحلیل، بی‌حوصلگی، کلافگی و اسراف در وقت. این‌ها عناوین ذکر مصیبتی است که دچارش هستیم. دیگر کلمۀ «انفجار اطلاعات» هم حق مطلب را ادا نمی‌کند، مگر این‌که وصف دیگری چفتش کنیم؛ مثلاً بگوییم انفجار اتمی یا هیدروژنی اطلاعات یا ابرانفجار اطلاعات. از در و دیوار، فایل صوتی و پادکست و کتاب چاپی و پی‌دی‌اف و دورۀ آموزشی بر ما می‌بارد. شمارش تعداد این‌ها، تنها از عهدۀ فرشتگان باران برمی‌آید که به ما می‌گفتند همه‌جایشان انگشت است. لابه‌لای این‌همه انگشت، من بر اساس تجربۀ شخصی به راه‌کاری رسیده‌ام که گمان می‌کنم برای دیگران هم بی‌فایده نباشد.


جاسوسی که سقوط کرد

علاقمندان به ژانر جاسوسی این کتاب را تا حالا بلعیده‌اند. دیگران هم با این کتاب به ژانر جاسوسی علاقمند می‌شوند. کوتاهی و جذابیت این اثر تاریخی-مستند باعث می‌شود که یک‌روزه خوانده شود و سال‌ها در ذهن بماند و یک‌عمر مفید و مایۀ عبرت باشد. شما نیز بخوانید، این کتاب خوب را بخوانید تا یکی از لایه‌های پشت‌پردۀ سیاست واقعی را بدانید. به‌جز کلیت ماجرا، جزئیات و اشاره‌هایی هم دارد که برای هوشمندان سرنخ‌هایی مهم خواهند بود. و این علاوه بر لذت متفاتی است که خواهند چشید، زیرا از بهترین رمان‌های جاسوسی هم جالب‌تر، عجیب‌تر و اسرارآمیزتر است.


راهی به رهایی از بلاهت سیاسی

فصل‌های «روسیه» و «چین»، مرا مبهوت کردند. جنگ اوکراین و مناقشۀ تایوان جزو الفباست! فصل سوم، «ایالات متحده‌ی آمریکا»، هم خیلی خوب بود. فصل‌های «اروپای غربی» و «آفریقا» هم بسیار آموزنده بودند. فصل ششم، «خاورمیانه»، به من چشم بصیرت داد. فصل بعدی، «هند و پاکستان»، چشم بصیرت را گشادتر نمود. فصل «کره و ژاپن» نگاهم را به آن چشم‌بادامی‌ها تغییر داد (جنون کرۀ شمالی به‌کنار، ولی واقعاً تصور نمی‌کردم آن عروسک‌های کرۀ جنوبی و ژاپن آن‌قدر شرور باشند!) «آمریکای لاتین»؛ «وااای، خدای من!» فصل آخر، «شمالگان»، را که خواندم شاخ درآوردم. در پایان، «پس‌گفتار» کتاب را با بیم و امید تمام کردم.


شن‌های عرب

کتابی خیلی خوب با ترجمه‌ای بسیار بد و چاپی افتضاح. با وجود این فاجعۀ نشر، کتاب به همین صورت هم ارزش خواندن دارد. ویلفرد تسیجر (1910-2003) قبل از مدرنیزاسیونِ شبه‌جزیرۀ عربستان، سبک زندگی اصیل عرب‌های آن خطّه را دید و تجربه کرد. وی از سال 1945 تا 1950 در میان عرب‌های بدوی آن منطقه همدلانه زیست و دو بار با آنان صحرای عظیم و مرگبار ربع‌الخالی را با شتر و حداقل امکانات درنوردید. گزارشش از آن سفرها، حوادث و فرهنگ عرب‌های بادیه‌نشین شگفت‌انگیز و آموزنده است. تسیجر آن تجربۀ دشوار و مُهلک را بهترین، معنادارترین و سعادت‌آمیزترین دورۀ عمرش می‌دانست.


تبصرۀ 22

او کله‌پوکی بسیار جدی، بسیار کوشا و بسیار درست‌کار بود. ممکن نبود که با او به سینما بروی و بعدش درگیر بحث در مورد همدلی، ارسطو، امور مطلق، پیام‌ها و ضروریات سینما به‌مثابۀ فرمی هنری در جهان ماتریالیستی نشوی. دخترانی که او به تئاتر می‌بردشان باید تا آنتراکت اول صبر می‌کردند تا او اعلام کند که دارند نمایشی خوب تماشا می‌کنند یا نمایشی بد، و آن وقت بلافاصله می‌فهمیدند. او ایدئالیستی ستیزه‌جو بود که علیه تعصب نژادی پیکار می‌کرد، آن هم به وسیلۀ مدهوش شدن در مقابل چنین تعصباتی. همه‌چیز را دربارۀ ادبیات می‌دانست جز این‌که چطور از آن لذت ببرد.

ادامه را با کلیک روی تصویر بخوانید.