
بیست کشور امریکای لاتین
نویسنده: مارسل نیدرگانگ
مترجم: محمد قاضی
ناشر: انتشارات خوارزمی، چاپ سوم 1367
896 صفحه، 2500 ریال
- «تا اواسط قرن بیستم، تاریخ برزیل بهجز رشتۀ درازی از فراوانیهای سرسامآور و بحرانهای ناهنجار و نامنتظر نیست. و هر بار، برزیل با آن شور و التهاب نفسبر و اندک دیوانهواری که خاص آن است سر برافراشته و سپس از پا افتاده است. برزیل کشور بحرانهای اقتصادی پیاپی است، لیکن هر بار معجزۀ تازهای این ماشین را از جا کنده و بهراه انداخته است. در نتیجه، خود برزیلیها به عقیدهای رسیدهاند که هرگز سست نمیشود، و آن اینکه خدا برزیلی است.» صفحۀ 40-41
- «برای کشت نیشکر کارگز لازم بود و چندی نگذشت که دیگر سرخپوستان بومی برای این کار توانفرسا کفایت نکردند. پس از سرخپوستان، سیاهپوستان را بهکار گرفتند. تجارت بردگان سیاه سودان و گینه و تمام سواحل غربی آفریقا، حتی آنگولا، از 1538 شروع شد و قانوناً در 1850 خاتمه یافت، لیکن عملاً تا اواخر قرن نوزدهم ادامه داشت. برآورد میشود که در مدتی کمتر از سه قرن بیش از سه میلیون زنگی را بهصورت برده به سواحل برزیل کشاندند. در پنجاه سال آخر قبل از الغای بردگی، نزدیک به یک کرور جنس “هندی و گینهای” را از اقیانوس اطلس گذراندند، آنها را در انبارهای زیرین کشتیهای حمل برده روی هم ریختند، و با اندک نشانهای از طغیان که در ایشان میدیدند، چندان شلاقشان میزدند که خون از تنشان روان میشد و به زخمهاشان باروت و آب نمکزدۀ فلفل میمالیدند، چندان که همه از بیماری فساد خون و از یأس و دلمردگی جان میدادند.» صفحۀ 42-43
- «در برزیل، سفلیس درد عمدۀ خانههای اربابان و کلبههای بردگان بود. پسر صاحب آسیاب شکر تقریباً در حین بازی با کنیزکان و دورگههای جوان، آن وقت که در دوازده یا سیزده سالگی بکارت پسری خود را پیش از موقع از دست میداد، به این درد مبتلا میشد، چون در آن سن مرد شده بود. در آن موقع، اگر هنوز با زن طرف نشده بود، مسخرهاش میکردند، و اگر هنوز بر بدنش آثار سفلیس ظاهر نشده بود، به ریشش میخندیدند.» صفحۀ 43-44
- «نخستین کامیونهایی که از کارخانۀ جدیدالتأسیس ماشینسازی بیرون آمدند کامیونهای “ژوستی سوسیالیست” بودند. آموزش در مدارس آموزشِ “ژوستی سوسیالیستی” بود. قانون کشور آرژانتین در مورد تعقیب و شکنجههای پلیسی از طرف مدیرکل زندانها بهعنوان یک “دستپخت قضائی ژوستی سوسیالیستی” عرضه شده بود، و وقتی قهرمان چترباز آرژانتینی به نام آبرامو با یکصدوسی بار پریدن در مدت ده ساعت و سیوشش دقیقه رکورد جهانی را شکست، این پیروزی خود را به دولت ژوستی سوسیالیستی پرون اهدا کرد. این ژوستی سوسیالیسم چیست؟ ظاهراً تا به امروز هیچکس نتوانسته است تعریف روشنی از آن بهدست بدهد. جدیترین ناظران بیگانه آن را ظاهرسازی توخالی و فاقد معنی تلقی کردهاند و هنوز میکنند.» صفحۀ 176
- «پاراگوئه کشوری است که تا آخرین قطرۀ خونش را داده است. در یکم ماه مارس 1870، وقتی جنگ موسوم به “اتحاد ثلاث” که پاراگوئه در برابر نیروهای سه کشور متحد برزیل و آرژانتین و اوروگوئه قرار گرفته بود با شکست مصیبتبار پاراگوئه در جنگ “سروکورا” پایان یافت، بیش از یک میلیون پاراگوئهای جان خود را از دست داده بودند. [جمعیت کل کشور کمی بیشتر از یک میلیون نفر بود.] بیشتر این عده در میدانهای جنگ کشته شده بودند و بقیه با بیماری وبا که در سال 1867 بهطرز وحشتناکی در پاراگوئه شیوع پیدا کرده بود مرده بودند. آنها که از وبا جان سالم بهدر برده بودند بهزحمت سیصد هزار نفری میشدند. [مشهور است که در کل کشور 28 هزار مرد زنده مانده بودند.] از کشور چیزی بهجز تل ویرانه باقی نمانده بود. امراض مسری با شدت بیسابقهای بسط و توسعه مییافت. ملتی بیخون که پنج سال تمام با شجاعتی باورنکردنی با لشکریانی بهمراتب بیشتر و مجهزتر از خودش جنگیده بود [برای نمونه، زنان جای مردان کشتهشده را میگرفتند و با تکههای بطری شکسته به سربازان برزیلی حمله میبردند]، چنین به نظر میآمد که بهراستی محکوم به مرگ شده است… پاراگوئه خالی از سکنه شده بود. مزارع خراب شده و اغنام و احشام که ثروت درجۀ اول کشور بود، از بین رفته بود.» صفحۀ 251-253
- «وقتی دریانورد بزرگ، آمریکو وسپوچی، در انتهای خلیج ماراکایبو کلبههای بومیان را دید که بر پایههای چوبی در داخل آب بنا کرده بودند، به این ساحل نام ونزوئلا، یعنی ونیز کوچک، داد. لیکن تا مدتهای مدید آنجا برای فاتحان بهجز یک سرزمین وسیع و کمفایده چیزی نبود. دشتها را برای اسبان وحشی رها میکردند و در مزارع ساحلی پنبه و کاکائو عمل میآوردند…. علاوه بر مخازن عظیم سنگ آهن، ونزوئلا دارای تپههای بوکسیت و طلا و الماس نیز هست، لیکن نفت محققاً برتری عظیمی بر آن مواد دارد و عنوان ثروت شمارۀ یک کشور را تا سالهایسال حفظ خواهد کرد. یک شط واقعی از نفت در ونزوئلا میجوشد و هیچ قرینهای در دست نیست که برساند این شط در آتیهای بسیار نزدیک خشک بشود. در 1968 ونزوئلا نخستین صادرکنندۀ نفت در جهان و سومین کشور تولیدکنندۀ نفت بعد از ایالات متحدۀ امریکا و روسیۀ شوروی بوده است… ونزوئلا در بازار جهانی وضعی درخشان و مورد حسد همگان برای خود حفظ کرده است و هیچ خطری منابع اصلی آن را تهدید نمیکند. با این مزایا حق این بود که ونزوئلا یک بهشت مسلّم باشد. حساب کردهاند که اگر مجموع درآمد کشور عادلانه بین همۀ افراد ملت توزیع و تقسیم میشد، هر فرد ونزوئلائی میتوانست زندگی مرفه و آرامی داشته باشد. و حال آنکه چنین نیست و این فقط آرزوست.» صفحۀ 517-519
- «پیش از روی کار آمدن خوارز اموال و املاک کلیسا دستکم معادل یکسوم تمام ثروت کشور مکزیک بود. در 1855 پیروزی حزب اصلاحات بهطور قطع تهدیدی جدی برای روحانیت به شمار میآمد. قوانین و رویههای ضدکلیسایی وضع شد. کلیسا وقتی خطر غصب اموال و دارائی خود را حس کرد به جنگ برخاست، محافظهکاران و افسران و مالکان بزرگ زمیندار را با هم متحد کرد و همه متفقاً تصمیم گرفتند با تمام وسایل ممکن و حتی اگر لازم میبود، با خیانت با دشمن مشترک مقابله کنند. صومعهها تبدیل به زرادخانه شدند. ابتدا جنگ خانگی درگرفت که سه سال ادامه یافت و پس از آن، دخالت خارجی مدتی روحانیان را به پیروزی بر ضدروحانیان و آزادیخواهان امیدوار کرد. جنگ انفصال که تازه در ایالات متحدۀ امریکا راه افتاده بود به نظر ناپلئون سوم فرصت مساعدی آمد تا به یکی از بزرگترین فکرهای دوران سلطنت خود جامۀ عمل بپوشاند: این فکر عبارت بود از تأسیس یک امپراتوری لاتینی کاتولیک در مکزیک تا در برابر نفوذ امریکای شمالی که یک دولت قوی پروتستان و آنگلوساکسن بود موازنه برقرار کند. پیاده شدن لشکریان اسپانیائی و انگلیسی و فرانسوی در وراکروز در 1861 و 1862 به جبهۀ متحد محافظهکاران و روحانیان مکزیکی امکان داد تا در پشت این حکومت مطلقۀ استبدادی که از خارج بر مکزیک تحمیل میشد سنگر بگیرد. ارتش فرانسه پس از اینکه یک سال پوئبلا را در محاصره داشت آن شهر را فتح کرد و به سمت مکزیکو به پیشروی پرداخت. خوارز به سمت شمال عقبنشینی کرد و ابتدا به سان لویس پوتزوی رفت و سپس تا نزدیکی مرزهای ایالات متحد امریکا عقب نشست. در مکزیکو یک شورای سهنفری به ریاست اسقف آنتونیو دو لاباستید، ماکزیمیلین هابسبورگ را به امپراتوری مکزیک برگزید. این دوران واسطهای عجیب سه سال به طول انجامید. ماکزیمیلین که مردی نیکنفس و با حسننیت بود کوشید تا محافظهکاران و آزادیخواهان را با هم آشتی دهد، لیکن محافظهکاران و کلیسا که بیش از هر چیز در بند حفظ و حراست امتیازات خود بودند این امپراتور را با گرایشهای آزادیخواهیاش رها کردند. از آن طرف، آزادیخواهان نیز نسبت به خوارز مصمم و یکدنده وفادار ماندند. در 1866 پایان یافتن جنگ انفصال به ایالات متحد امریکا امکان داد تا هم از راه سیاسی و هم از راه نظامی دخالت کند. پایان غمانگیز این واقعه در “کرهتارو” روی داد و در آنجا ماکزیمیلین که به او خیانت شده و شکست خورده و اسیر شده بود در نوزدهم ژوئن 1867 تیرباران شد.» صفحۀ 612-613
- «تاچو اموال آلمانیها را به بهای ارزان خرید و سپس مرتباً از جیب همشهریان خویش بر ثروت و مکنت خود افزود. خویشاوندپرستی را با شور و شوق رایج کرد. پسر ارشد خود، تاچیتو، را به مدیریت دانشگاه جنگ و رئیس ستاد ارتش منصوب نمود. پسر دومش، لویس، رئیس مجلس نمایندگان شد. تصویر نیمرخ دخترش، لیلیان، امروز نیز هنوز زینتبخش اسکناسهای جمهوری است. طبیعی است که تاچو نیز شعار مساعد ضدکمونیستی را برگزید تا عطش خود را به قدرت و اشتهای سیریناپذیر خود را به کسب ثروت توجیه کند. او سنگ دوستی امریکا را به سینه میزد و بارها از طرف شخص آیزنهاور مورد استقبال و پذیرائی قرار گرفت. دستور داد مجسمهای از او سوار بر اسب در مقابل استادیوم ورزشی ماناگوا نصب کنند که با نورافکنهای بسیار قوی روشن میشد. ظاهراً او رئیس مهربان و پدر ملت بود. لااقل یکسوم املاک نیکاراگوئه به او تعلق یافته بود. آوردهاند که روزی به هنگام عبور از جلو مزرعهای که مورد پسند او واقع شده بود اتومبیلش را نگاه داشت و فرمان داد که فوراً از قیمت آن مزرعه جویا شوند. مصدری که رفته بود قیمت ملک را بپرسد فوراً برگشت و با دستپاچگی تمام عرض کرد: “قربان، این مزرعه به خود شما تعلق دارد.”… شمردن همۀ املاکی که تاچو ساموزا در مدت بیست سال قدرت مطلقۀ خود بهدست آورد ملالآور است.» صفحۀ 734
بیاید با خودمون صادق باشیم! از خودمون بپرسیم که از خوندن یک کتاب خوب چقدر مطلب گیرمون میاد؟ کل چیزی که بعد از مطالعۀ کامل یک کتاب خوب یاد میگیریم چقدره؟ به نظرم یک کف دست مطلب بیشتر نیست. یعنی، اگر دربارۀ اون کتاب از ما توضیح بخوان، بعیده بیشتر از یک صفحه حرفی برای گفتن داشته باشیم. پس، نتیجۀ یک کتاب خوب یک صفحه بیشتر نیست. خب، یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب از این که دیگه کمتر نیست. بنابراین نباید چنین صفحاتی رو دستکم بگیریم. ارزش یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب به اندازۀ یک کتابِ کامله. به همین دلیل، تصمیم گرفتیم که از این نوع صفحات شکار کنیم و بذاریم اینجا. این جور صفحات بهنوعی راه میانبر به حساب میان؛ زود و یکراست ما رو میرسونن به اصل مطلب. پس بفرمائید از این طرف!
شاید این موارد هم برایتان جالب باشد
هزارتوی ما جهانسومیها
12 دی 1402
اکتاویو پاز برای یک فرصت مطالعاتی به آمریکا رفت و از آن منظر به کشورش اندیشید. حاصل تأملاتش کتابی شد که در ردیف مشهورترین آثار قرن بیستم قرار گرفت. هزارتوی تنهایی مجموعهای است از نُه جستار جذاب که معطوف به مکزیکاند. پاز در این جستارها فرهنگ، تمدن، هنر، ادبیات، زبان، ایدئولوژی، سیاست و زندگی مکزیک را میکاود. به عبارت دیگر، او میخواهد چهرۀ مکزیک را ترسیم کند و برای این منظور باید آن را بهطور جامع نقش بزند تا پاسخ این پرسشها معلوم شود: مکزیکی کیست؟ چگونه میاندیشد؟ سبک زندگیاش چیست؟ جایگاهش در جهان کنونی کجاست؟
0 نظر10 دقیقه
سردبیر
سردبیر ماهدبوک
