در قرن نوزدهم، سوسیالیست‌های مخالف مارکس  بر این باور بودند که «استفاده از زور، هرقدر هم که در راه هدف والایی باشد، خلاف هدف است، زیرا هر دو طرف را در مبارزه سنگدل می‌سازد و سبب می‌شود که بعد از پایان مبارزه هیچ‌کدام از دو طرف قادر به رهایی حقیقی نباشند. اگر قرار باشد انسان‌ها آزاد بشوند، فقط با وسایل مسالمت‌آمیز و متمدنانه باید آزاد بشوند، هر چه هم سریع‌تر و با درد و رنج کمتر، پیش از آن‌که روند صنعتی‌شدن  آن‌قدر دامنه بیابد که جنگ خونین طبقاتی را اجتناب‌ناپذیر کند. اصلاً اگر چنین نشود، فقط قهر و خشونت می‌ماند، و همین، در نهایت، نقض غرض است؛ آخر، جامعه‌ای که با شمشیر بر پا شود، حتی اگر حق و عدالت ابتدا با آن باشد، ناگزیر به جباریت طبقۀ پیروز – حتی اگر این طبقۀ پیروز همان کارگران باشند – علیه بقیه منتهی می‌شود، و این خلاف آن برابری انسان‌هاست که سوسیالیسم حقیقی می‌خواهد پدید بیاورد… فقط در صورتی می‌توان هماهنگی پایدار میان منافع برقرار کرد که از ابتدا انسان‌ها را برابر فرض کرد، با آن‌ها در مقام انسان رفتار کرد، یعنی با نفی زور و فراخواندن به حس همبستگی بشر، عدالت یکسان و احساسات سخاوتمندانۀ بشر. بالاتر از همه، بار را نباید از از گردۀ پرولتاریا برداشت و به گردۀ طبقۀ دیگر گذاشت… [اما] مارکس و حزبش صرفاً می‌خواستند نقش طبقات موجود را معکوس کنند، بورژوازی را از قدرت بیندازند فقط برای این‌که خانه‌خرابش کنند و به بردگی بکشانند. این کار، سوای آن‌که از لحاظ اخلاقی نامطلوب است، سبب می‌شود جنگ طبقاتی نیز به قوت خود باقی بماند.» (1)

کارل مارکس از این حرف‌ها و دیدگاه‌ها متنفر بود و آن‌ها را نهایت بلاهت یا ریا می‌دانست. مطالب مبسوطی هم در نقدشان نگاشت و این موضع‌گیری‌های اخلاقی را رد کرد. پیروان روسی او در نیمۀ اول قرن بیستم در عمل کردند آن‌چه کردند و خشونت را به حدی رساندند که از تصور منتقدان قرن قبل بسی فراتر رفت. خشونت‌های کمونیست‌های شوروی صدای اعتراض بسیاری از متفکران را درآورد، و در این میان، صدای لیبرال‌ها بیشتر و بلندتر بود. اما کمونیسم هم بی‌هوادار نماند؛ هوادارانی که سخت و صادقانه به دفاع از آن برخاستند. یکی از آنان موریس مرلوپونتی بود. قوی‌ترین و پیچیده‌ترین دفاع مرلوپونتی از عملکرد خشن اتحاد جماهیر شوروری در همین کتاب آمده است.

این کتاب مختصر از یک پیشگفتار، نتیجه‌گیری و پنج مقاله تشکیل شده است. مقالات در دو بخش سامان یافته‌اند: «خشونت» و «چشم‌اندازهای انسان‌گرایانه». پیشگفتارِ مفصلِ نویسنده پاسخی است مشروح به اشکالاتی که منتقدان به مقاله‌هایش گرفته بودند. سه مقالۀ بخش اول عبارتند از: «مخمصۀ کوستلر»، «ابهام تاریخ از نظر بوخارین» و «خردگرایی تروتسکی». بخش دوم دو مقاله است: «از پرولتر تا کمیسر» و «یوگی و پرولتاریا». گفتنی است که این کتاب اول‌بار در 1947 منتشر شد، اما مقالاتش قبل از آن تاریخ در نشریۀ له‌تان مدرن چاپ شده بودند.

در عنوان کتاب، انسان‌دوستی و خشونت به ترتیب جایگزین لیبرالیسم و کمونیسم شده‌اند. زیرا لیبرال‌ها ادعا می‌کنند که کمونیسم خشونت به بار می‌آورد و، در مقابل، لیبرالیسم انسان‌دوستی است. مرلوپونتی همین نقدِ کلیدی را هدف می‌گیرد. از نظر او مسئله به این سادگی نیست، زیرا تمایزی قاطع و مشخص میان اخلاق و خشونت وجود ندارد. به طور کلی، مرلوپونتی بر ابهام و پیچیدگی امور تأکید می‌کند و اصرار می‌ورزد که نباید تن به هیچ ساده‌انگاری داد. وی در یکی دیگر از نوشته‌های خود می‌گوید: «ما حقیقتاً در وضعیتی هستیم که هگل آن را وضعیت دیپلماتیک می‌نامید یا، به بیان دیگر، وضعیتی که در آن کلمات (دست‌کم) دو معنای متفاوت دارند و چیزها و امور از این‌که با یک واژه نامیده شوند تن می‌زنند.» (2) به طور مشخص، در باب سیاست نیز وضع به این صورت درآمده است که «دیگر حتی یک کلمه هم در واژگان سیاسی ما وجود ندارد که برای ارجاع به متفاوت‌ترین، و حتی متضادترین، موقعیت‌های واقعی به کار نرفته باشد: بنگرید به واژه‌های آزادی، سوسیالیسم، دموکراسی، بازسازی، رنسانس و حقوق اتحادیه‌ها. واگراترین احزابِ بزرگ سیاسیِ امروز هر یک در دوره‌ای مدعی احراز انحصاری این کلمات بوده‌اند. و این نیرنگ رهبرانشان نیست: نیرنگ در خود چیزها و امور است.» (3) بر همین اساس، او در طی این کتاب پوستۀ سطحی‌اندیشی را کنار می‌زند تا از منظری متفاوت مسئلۀ خشونت و انسان‌گرایی را بررسی کند.

مرلوپونتی نمی‌پذیرد که خشونت کمونیستی در تقابل با آزادی مدعایی لیبرالیسم است. از نظر او آن آزادی مزعوم به‌نوبۀ خود به شکلی ظریف‌تر منجر به خشونت می‌شود. به عبارت دیگر، این درست نیست که اعمال کمونیسم را با آرمان‌های لیبرالیسم مقایسه کنیم و بعد به برتری اخلاقی و پاکی دومی حکم کنیم. بلکه لازم است اعمال واقعی و پیامدهای بالفعل لیبرالیسم را با همتای کمونیستی‌اش مقایسه کنیم. به تعبیر دیگر، برای مقایسۀ درست باید زمینه، شرایط و امکانات را لحاظ کرد. این مقایسۀ واقعیت‌ها کار را به بررسی واقعیت بالفعل سیاست هر دو طرف می‌کشاند که در آن‌جا وضعیت شکل دیگری به خود می‌گیرد.

از منظر مرلوپونتی در جهان پیچیدۀ سیاست که تقریباً همه‌چیز با همه‌چیز ربط می‌یابد، کسی نمی‌تواند ادعای پاک‌دستی کند. دست‌های همگان آلوده است، و نه‌فقط کمونیست‌ها. لذا باید ببینیم چه کسی آلودگی کمتری دارد. آن کس که ادعای پاکی مطلق می‌کند فقط سوءظن ما را برمی‌انگیزد. اگر پاکی مفروض لیبرالیسم هیچ‌گاه در عمل تحقق نمی‌یابد، آن‌گاه این پاکی نه‌فقط آن را تبرئه نمی‌کند، بلکه موجب محکومیتش هم می‌شود. از این رو، کار به نقد لیبرالیسم می‌کشد و، در مقابل، از مارکسیسمی انسان‌گرایانه دفاع صورت می‌گیرد. در کل، روح این کتاب نقدِ نقدِ لیبرالیستی از مارکسیسم است. این نقدِ نقد مبتنی است بر نفی دوگانه‌انگاری‌های ساده‌انگارانه.

اما فقط همین دوگانۀ کاذب نیست که محکوم می‌شود. مرلوپونتی نقد و نگاه خود را تعمیم می‌دهد و به سراغ دوگانه‌های رایج دیگر می‌رود و همه را خام‌اندیشی تلقی می‌کند. او تصریح می‌کند که سیاست معاصر، عرصه‌ای است که در آن پرسش‌ها به گونه‌ای بد طرح شده‌اند، یا طوری طرح شده‌اند که نمی‌توان از هیچ‌کدام از دو رقیب حاضر جانبداری کرد. در سیاست همیشه از ما می‌خواهند که میان دو رقیب یکی را انتخاب کنیم. اما وظیفۀ ما این است که چنین کاری نکنیم، و از هر دو جبهه توضیح بخواهیم، ترفندها را توضیح دهیم و اسطوره‌زدایی کنیم. این‌ها باعث می‌شود که مسائل دیگرگون شوند. برای مثال، در باب موضوع اصلی کتاب، مرلوپونتی مسئله را به این صورت درمی‌آورد که آیا خشونت می‌تواند پیامدهای انسان‌دوستانه داشته باشد یا خیر؟

در سراسر مباحث، مسائل مهم و مبنایی مطرح می‌شوند که پاسخ قطعی نمی‌گیرند، اما بسیار تأمل‌برانگیزند. به جای پاسخ‌دهی، مرلوپونتی خواننده را از ساده‌اندیشی بیرون می‌آورد و نقد دوگانه‌های ساده‌انگارانه در سیاست را به او نشان می‌دهد. همچنین موضوعات مهم دیگری هم مورد بررسی قرار می‌گیرند، از جمله: سیاست، کنش سیاسی، شرایط و دامنۀ مسئولیت، معنای جرم سیاسی، جوهر لیبرالیسم و نهادهایش.

واقعیت آن است که دیدگاه کلی مرلوپونتی در این کتاب، یعنی دفاعش از کمونیسم، امروزه طرفداری ندارد، یا بسیار اندک‌اند کسانی که آن را پذیرفتنی می‌دانند. البته خود او نیز بعدها از این دیدگاه کلی‌اش رو برگرداند و دفاعش از خشونت انقلابی-مارکسیستی را پس گرفت. با وجود این، نقدهای او را به لیبرالیسم همچنان جدی می‌گیرند. علاوه بر این نقدها، نکاتی دقیق و بصیرت‌هایی خیره‌کننده این اثر را مشحون کرده‌اند. برای نمونه، مرلوپونتی به شکلی حیرت‌انگیز نشان می‌دهد و پیش‌بینی می‌کند که چگونه احترام به قانون و آزادی حتی به خدمت توجیه سرکوب نظامی در فلسطین و گسترش امپراتوری آمریکا در خاورمیانه درمی‌آید. نتیجه این‌که علی‌رغم نادرستی فاحش برخی از نظریات مرلوپونتی در باب عملکرد مارکسیسم شوروی، این اثر همچنان بسیار خواندنی و آموزنده است و هنوز هم مرجعی تلقی می‌شود برای تأملاتی ژرف در باب فلسفۀ سیاسی.

 

 

پی‌نوشت‌ها:

(1) کارل مارکس (زندگی و محیط)، آیزایا برلین، ترجمۀ رضا رضایی، نشر ماهی، صفحۀ 187-188

(2) جهان ادراک، موریس مرلوپونتی، ترجمۀ فرزاد جابرالانصار، انتشارات ققنوس، صفحۀ 97

(3) همان، صفحۀ 96

انسان‌دوستی و خشونت

نویسنده: موریس مرلوپونتی

مترجم: روشنک داریوش

ناشر: انتشارات دامون