نمی‌دانم اگر بپذیرم «هرچه از دوست رسد نیکوست»، این‌همه حکایت و داستان را در مذمّت رفیقان ناباب کجای دلم بگذارم. در دنیای خیال‌انگیز ادبیات نیز، ابیات زیادی را با این مضمون می‌یابیم که «دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش» اما گاهی شاعران هم نظرشان عوض می‌شود: «چون دوست دشمن است شکایت کجا برم»، و من همچنان در حیرت می‌مانم که دوست چگونه هم می‌تواند تمام دنیای من باشد و هم ممکن است دشمنم شود!
این دست تعارض‌ها فقط در ضرب‌المثل‌ها و شعرها نیست. کافی است به اطرافیان خودمان مراجعه کنیم و از تجربه‌شان دربارۀ دوستی بپرسیم. چنان جواب‌های متنوعی خواهیم شنید که احتمالاً حسابی سردرگم خواهیم شد. عده‌ای معتقدند بهترین لحظات عمرشان را دوستان‌شان رقم زده‌اند، و عده‌ای جز خیانت و زشتی، چیزی از دوستی نصیب‌شان نشده است. اما در همۀ این پاسخ‌های مختلف یک امر مشترک دیده می‌شود: تقریباً هیچ کسی نیست که هیچ تجربه‌ای از دوستی نداشته باشد و برای داشتن رابطه‌ای دوستانه تلاشی نکرده باشد. گویا دوستی خوشایندترین راه برای فرار از تنهایی است. این راه فرار، گاهی برای ما مأمن و آشیانه‌ای آرام‌بخش می‌شود و گاهی مسیری پرخطر و ناآرام است که تمام زندگی‌مان را به چالش می‌کشد.
ما با مفهوم دوستی آن‌چنان مأنوس و آشنا هستیم که گاهی از تأمل اساسی دربارۀ آن غافل می‌شویم و گمان می‌کنیم همه چیز در این رابطه واضح و روشن است، درحالی‌که همین مفاهیم ساده و دم‌دستی که تمام یا بخش زیادی از زندگی روزمرۀ ما را در بر گرفته است مهم‌ترین موضوعات برای تأمل‌های ژرف و تصمیم‌گیری‌های اساسی است. الکساندر نهاماس در کتاب «فلسفۀ دوستی» در همین راه قدم گذاشته تا فیلسوفانه به دوستی نگاه کند.
نهاماس با دغدغه‌های یک انسان مدرن، به سراغ فیلسوفان بزرگ از جمله ارسطو و مونتنی می‌رود؛ بلکه تصوری جامع و دقیق از دوستی بیابد. در این نگاه‌های فلسفی به دوستی، دیدگاه ارسطو یکی از تأثیرگذارترین نگاه‌ها در تاریخ فلسفه است. ارسطو سه نوعِ متمایز «فیلیا» را معرفی می‌کند (واژه‌ای یونانی که دوستی ترجمه می‌شود): «بعضی از ما به این دلیل جذب دیگری می‌شویم که نفعی از آن به‌دست می‌آوریم؛ بعضی به دلیل لذتی که می‌بریم وارد رابطه با دیگری می‌شویم؛ و بعضی هم کشیده می‌شویم به سمتِ آرته یا کمالِ طرف مقابل یا به عبارتی معروف‌تر فضیلت». او معتقد است فقط یک نوع از این سه نوع دوستی، دوستیِ واقعی و کامل است و این دوستی در انحصار انسان‌های خوب و فضیلت‌مند است که در جامعه اندک‌شمارند. این دیدگاه ارسطو با تجربۀ انسان مدرن از دوستی فرق دارد. نهاماس معتقد است دوستی مدرن با نوع سوم دوستی ارسطویی مطابقت دارد، اما نه مطابقت کامل و صددرصدی. چراکه امروزه می‌بینیم اغلب انسان‌ها آن کمالات و فضایل ارسطویی را ندارند و آمیزه‌ای از عیب و نقص هستند. با این حال، آنان می‌توانند یک رابطۀ دوستیِ خوب داشته باشند.
یکی از نکاتی که نهاماس به آن اشاره می‌کند، تفاوتی است که میان دوستی (رابطه‌ای میان دو یا چند فرد معین) و نوع‌دوستی وجود دارد. دوستی‌ای که او در این اثر به آن پرداخته است رابطۀ خاص میان دو فرد یا چند فرد مشخص است. نهاماس نیز مانند ارسطو معتقد است ما نمی‌توانیم رابطۀ دوستی را به آن صورت عمیق و صمیمی‌اش با تمام انسان‌ها -با همۀ تفاوت‌هایشان- داشته باشیم. دوستی مستلزم تبعیض و ترجیح دادن فرد یا افرادی بر دیگر انسان‌ها است.

اکنون این پرسش مهم مطرح می‌شود که ما به سبب کدام ویژگی در دوست‌مان، او را بر دیگران ترجیح می‌دهیم؟ از نگاه نهاماس اگر ما مثلاً دوست‌مان را به‌خاطر هوش یا مهربانی‌اش دوست داریم، هنگام مواجه شدن با فردی باهوش‌تر یا مهربان‌تر باید این فرد جدید را به‌عنوان دوست خود برگزینیم یا دوستیِ ما با این فرد جدید باید عمیق‌تر از دوستیِ اول‌مان باشد؛ درصورتی که بارها در زندگی تجربه کرده‌ایم که این اتفاق نیفتاده است و یک رابطۀ دوستی به این راحتی از بین نرفته است. در واقع، ما دوستان‌مان را دوست داریم به‌خاطر مجموعه‌ای از ویژگی‌ها و فضایل‌شان –حتی گاهی نقص‌های‌شان– که او را «او» کرده‌اند. به قول مونتنی که در وصف دوستی‌اش با اتین دو لا بوئسی می‌گوید «تو را دوست دارم چون تو تویی، چون من منم».
نهاماس یکی از عناصر رابطۀ دوستی را «شناخت» می‌داند. یعنی دو دوست جنبه‌های مختلف یکدیگر را در مسیر دوستی می‌شناسند و «ما بدون آنکه بدانیم در خلال دوستی‌مان چه جنبه‌هایی بر ما آشکار خواهد شد، قدم در این راه می‌گذاریم. ما دوستان‌مان را نه‌فقط برای چیزی که حالا هستند -که مقداری از آن را می‌دانیم و مقداری را هم نه- بلکه برای چیزی که می‌توانند بشوند –که حداقل تا حدودی در نتیجۀ رابطه‌مان خواهد بود- دوست داریم.»
در این جریانِ دوستی که ما و دوست‌مان در حال شناخت یکدیگر هستیم و در موقعیت‌های مختلف با «خودِ» او مواجه می‌شویم، معمولاً با هر شناخت تازه‌ای که از دوست¬مان پیدا می‌کنیم، رابطۀ میان ما عمیق‌تر و ریشه‌ای‌تر می‌شود. به همین دلیل است که دوستی فرایندی تدریجی و زمان‌بر است. اما گاهی نیز شناخت ما از دوست‌مان دچار تلاطم می‌شود. ما با جنبه‌هایی از دوست‌مان مواجه می‌شویم که شناخت‌مان از او را زیر سؤال می‌برد و ما را مأیوس می‌کند. نهاماس در فصلی با عنوان «گوشت تلخی»، به این پدیده پرداخته است؛ پدیدۀ ناخوشایندی که گاهی باعث گسستن دوستی‌ها می‌شود.
اما یکی دیگر از پرسش‌های مهم دربارۀ دوستی این است که آیا دوستی‌های خوب می‌توانند پیامدهای بد داشته باشد؟ به عبارتی ساده‌تر، یک دوستیِ واقعی و خوب همیشه ما را عاقبت‌به‌خیر می‌کند؟ نهاماس در فصل پایانی، «غایت دوستی»، به این نکته اشاره می‌کند که «حتی در بهترین و ارزشمندترین دوستی‌ها ممکن است رفتارهای سخیف و حتی منزجرکننده دیده شود». یا به عبارتی، هرچه از دوست رسد لزوماً نیکو نیست!
کتاب با توضیح نکته‌ای جالب پایان می‌یابد: «دوستی‌های خوب ممکن است بر بنیان اعمال غیراخلاقی استوار باشد. این امر نشان می‌دهد که دوستی، هر ارزشی داشته باشد، قطعاً فضیلت اخلاقی نیست.» البته این به معنای ضداخلاقی یا ناپسند بودن دوستی نیست. بلکه به این معناست که دوستی -مانند زیبایی، عشق، شخصیت، ملاحت، دلربایی، اعتماد و حتی هوش- به‌خودیِ خود فضیلت اخلاقی نیست و ارزشی غیراخلاقی است. این ارزش‌ها با وجود اینکه فضیلت اخلاقی نیستند و ممکن است انسان را به مسیر نیک یا بد سوق دهند، اما هم‌چنان ارزشمند هستند؛ چراکه «بدون آن‌ها زندگی از معنا تهی می‌شود و تنوع، ظرافت، صمیمیت و شادی از آن رخت برمی‌بندد».

فلسفۀ دوستی

نویسنده: آلکساندر نهاماس

مترجم: آیدین رشیدی

ناشر: نشر گمان