«زود باش از قفسهٔ کتاب‌هات عکس بگیر! می‌خوام انتخاب‌هامو لیست کنم.»

«کشتی منو! واسۀ چی آخه؟ تو که همۀ کتاب‌هامو خوندی!»

اما محض خاطرجمعی یک‌بار دیگر عکس می‌گیرد. نگاهی به عکس‌ها می‌اندازم. حق با اوست. تمام کتاب‌های‌‌اش را خوانده‌ام، به‌جز همان یک کتابی که مدام از رویش می‌‌پریدم و می‌گفتم فِیْوِرِیتم نیست: سوءقصد به ذات همایونی. چند بار روی عکس زوم‌این و زوم‌اوت می‌کنم تا سرانجام جمله‌ای را که انتظارش ندارم و ندارد، می‌گویم:

«سوءقصد رو بذار کنار، می‌آم می‌برم… همین امروز.»

شب کتاب را در دست می‌گیرم و با صفحاتش صدایی مثل بُر زدن ورق تولید می‌کنم. ورق‌هایش را بو می‌کشم؛ هیچ. به تصویر روی جلد کتاب نگاه می‌کنم؛ به اندازهٔ کافی جذبم نمی‌کند. نوشتهٔ پشت جلد کتاب را می‌خوانم؛ تأثیری ندارد. اصلاً رضا جولایی کیست؟ از او چیزی نخوانده‌ام. «مسیو مرنار ساعت مطلایش را از جیب جلیقه بیرون کشید…» روی جلد کتاب، زیر اسم نویسنده، همین یک جمله چشم‌هایم را براق می‌کند. کتاب را باز می‌کنم.

ده صفحه‌ای گذشته‌ است که می‌بینم دارم در تهران سال 1286 شمسی حرکت می‌کنم. راه نمی‌روم، سوار اتول‌ها و درشکه‌ها نمی‌شوم، گویی سیالم در فضای داستان‌. سوار بر توصیفات نویسنده حرکت می‌کنم و جلو می‌روم؛ گاه بر فراز بام‌‌ها و خرابه‌های اطراف دوشان‌تپه‌ام و گاه، هم‌خط لیموزین درخشان مسیو مرنار در حرکتم. هنوز نمی‌دانم زینال و پسرعمو و حسین‌خان و عباس و شلووا و پدر ژوزف کیستند، اما می‌توانم بفهمم چه می‌کنند و ماشین جهنم را چرا بر پا کرده‌اند.

محمدعلی‌شاه قاجار سرشناس‌ترین آدم این‌ رمان تاریخی‌ و کم‌اهمیت‌ترین آدم این رمان خیالی‌ست. شروع قصه، روز واقعهٔ ترور نافرجام محمدعلی‌شاه به دست گروهی مارکسیستی است؛ البته با یک روز تفاوت. بر اساس تاریخ، در هشتم اسفندماه 1286 هجری شمسی به جان محمدعلی‌شاه سوءقصد شد، اما رضا جولایی این‌ سوءقصد را در نهم اسفند اجرا کرده است. به گمانم این اختلاف یک‌روزه عمدی است. برداشتم این است که نویسنده می‌خواهد به من بگوید که با داستانی متعهد و وفادار به تاریخ روبه‌رو نیستم، و این یعنی از متنی کسل‌کننده و پرجزئیات از حوادث تاریخی خبری نیست. برعکس، داستانی روان و پویا را پیشِ رو دارم، با قلمی نرم که گاه‌‌ کلماتی دشوار و ناآشنا را از ادبیات سال‌های مشروطه بیرون کشیده و چاشنی مکالمات و روایت کرده است.

پشت جلد کتاب از حضور شخصیت‌های معروفی چون استالین و هدایت و چخوف و تولستوی خبر می‌دهد. اگر برای آن‌هاست که کتاب را باز کرده‌اید، بهتر است آن را ببندید‌. باید بگویم که از آن‌ها چیز زیادی نصیب‌تان نمی‌شود. این قصه، درست مثل فیلم‌ خوبی‌‌ست که بازیگران خوبی دارد که چون معروف نیستند، سازنده برای مخاطب‌ربایی‌ بیشتر، خودش را مجبور می‌کند تا محض احتیاط، چند سکانس گذرا و کوتاه را هم به چند بازیگر معروف بدهد. حضور این معروف‌ها آن‌قدر بی‌اهمیت‌ و کوتاه است که می‌توان به‌‌راحتی از قصه حذف‌شان کرد. در عوض می‌توانید برای دیدن بازیِ خوبِ اعضای نه‌چندان معروفْ اما مهمِ قصه، هرچه دارید بدهید و بلیط وی‌آی‌پی بخرید!

گفته بودم نویسنده قصه را با سوءقصد شروع می‌کند؛ که الحق شروع خوبی هم هست، اما او ما را همان‌جا رها نمی‌کند. جولایی در حین واقعه نیز ما را سوار بر قلم خود، به درون کالبد شخصیت‌ها، به درون سر و فکر و نگاه آن‌ها می‌برد. باید بگویم که شخصیت‌پردازی کتاب خوب و محکم است. نویسنده بسیار بی‌نقص به شرح سرگذشت (از کودکی تا بزرگ‌سالی)، احساسات و نقاط ضعف و قوت اعضای آن گروه تروریستی می‌پردازد. همچنین، برخلاف کلیشه‌های موجود، در این کتاب با افرادی از تمام اقشار جامعۀ آن روزها روبه‌رو هستیم: روشن‌فکر و اهل دانشگاه داریم، سخن‌گوی قهاری که در عمل ضعیف است داریم، پدر روحانی اهل کلیسا داریم، درون‌گرای شیک‌پوش و کم‌حرف داریم، افسر ضعیف و خودفروخته داریم، و البته از آن مظلوم‌های رنج‌کشیده‌ای که تمام فکرشان ایستادن در مقابل زورگویان است و از مانیفست و سیاست و ایدئولوژی سر درنمی‌آورند هم داریم.

حضور اقشار مختلف و با سطوح مختلف در آن گروه کذایی باعث می‌شود تا قلم حیرت‌انگیز جولایی را بسیار بیشتر تحسین کنم و با خیال راحت دست خیالم را به قلم او بسپارم تا مرا به درون تصویر زندگی کسانی ببرد که در کتاب‌های تاریخی نشانی از آن‌ها نیست. حتی اجازه می‌دهم تا مرا به سرمای استخوان‌سوز روسیۀ تزاری ببرد. البته شاید در توصیف آن‌جا به‌اندازهٔ توصیف‌هایش از ایران و تهران آن‌روزها باور‌پذیر و واقع‌گرایانه عمل نکرده باشد، اما چه اشکالی دارد؟! من که روسیه نرفته‌ام و از دوران تزاری‌اش هم چندان باخبر نیستم! پس اجازه می‌دهم تا مرا به‌ همان جایی ببرد که قرار است باشد؛ مثلاً به دوران کودکی شلووا و حرکت انقلابی کوچکش، به احساس گناه کریم، به اضطراب حسین از لرزش رانش. بگذاریم جولایی ما را به کوچه‌های گل‌آلود و غبارآلود رقت‌انگیز آن‌روزها ببرد. بگذاریم ما را به‌ رنجی ببرد که اعضای این گروه آن را دیدند و چشیدند و حالا ما، چیزی را می‌بینیم که از آن‌ها ساخته شده است. بگذاریم حیدر عمواوغلیِ مبهمِ تاریخ را این‌بار جولایی نشان‌مان بدهد.

اکنون شاید این‌طور به‌نظر برسد که پس ما با یک رمان تاریخی- خیالی روبه‌رو هستیم که از روند چگونه مبارز شدن اعضای یک گروه معترض سخن می‌گوید. نه؛ به‌گمانم سوءقصد به ذات همایونی چیزی بیش‌تر از روایت مبارزه و مشروطه‌خواهی باشد. چیزی فراتر از یک اثر ادبی صِرف، چیزی شبیه به یک تلنگر، برای بازنگریِ چگونه بازی‌کردن‌مان در این زمین دوار شاید… .

حالا دیگر جولایی را می‌شناسم. دیگر از روی کتاب‌های به‌ظاهر ‌تاریخی‌اش نمی‌پرم. فهمیدم که جولایی چگونه به تاریخ می‌نگرد و چطور آن‌ را نشانم می‌دهد. از این پس می‌دانم برای من، خواندن پشت جلد کتاب‌ در آثار جولایی،  همان‌قدر بی‌تأثیر است که پوستر فیلم‌های خوب، در سردر سینماها.

سوءقصد به ذات همایونی

نویسنده: رضا جولایی

ناشر: نشر چشمه، 277 صفحه

 

 

فیلد های مورد نظر را انتخاب یا مخفی کنید، همچنین با درگ کردن میتوانید محل آن را تغییر دهید.
  • تصویر
  • امتیاز
  • قیمت
  • قابلیت تنظیم ارتفاع
  • محل نگهداری خودکار
  • قد
  • ابعاد کفی صندلی
  • محل نگهداری لبتاب
  • یقه
  • رنگ بندی
  • محل نگهداری کارت اعتباری
  • ویژگی های زیره
  • ابعاد
  • جنس پشتی
  • طرح پارچه
  • جنس پارچه
  • کلاه
  • نحوه بسته شدن
  • مقاومت در برابر ضربه
  • جنس فریم کفی
  • جیب داخلی
  • حجم داخلی
  • محل نگهداری کلید
  • کشور سازنده
  • تعداد دسته
  • جنس زیره کفش
  • جنس رویه
  • قابلیت چرخش
  • ابعاد پشتی صندلی
  • جنس فریم پشتی
  • وزن کفش (یک لنگه)
  • سایز
  • قد آستین
  • بند یدک
  • مناسب برای
  • مورد استفاده
  • قابلیت شستشو
  • بند و دستگیره
  • جنس فلز
  • جنس شیشه
  • اضافه به سبد خرید
مقایسه
علاقه مندی ها 0
صفحه علاقه مندی ها خرید را ادامه دهید