بله؛ خوشم نمی‌آید. اصلاً. در حد همان دو سه کتابی که تورق کردم، به این نتیجه رسیدم که اسطوره‌ها برای من چیز جالبی نیستند. به نظرم آنها هم مثل همۀ چیزهای دیگر دنیا خیلی اهمیتی ندارند. شأن والا و بالا و مرتفع ‌شان ناشی از اغراق است. بنابراین طبیعی است که برای آثار مربوط به اسطوره تره هم خرد نکنم؛ و نمی‌کنم. این کتاب اما خیلی فرق دارد. به همین دلیل تصمیم گرفتم آن را معرفی کنم به کسانی که مثل خودم از اسطوره‌شناسی بدشان می‌آید، اما عاشق کتاب‌های خیلی خوب هستند. به احتمال زیاد از آن خوشتان خواهد آمد. من که از آن خیلی خوشم می‌آید. نه به دلیل موضوعش، بلکه به این علت که به‌خودی‌خود کتاب بسیار خوبی است. کتاب خیلی خوب، حتی اگر دربارۀ اسطوره هم باشد، ارزش خواندن دارد.

البته همۀ آثار نجف دریابندری (1308-1399) خوب و خواندنی‌ست. بیشتر مردم او را با ترجمه‌های درخشانش می‌شناسند. اما او فراتر از یک مترجم است. او فرهیختۀ خودساخته‌ای‌ست که بسیاری از عرصه‌ها را درنوردیده و آنها را زیرورو کرده است. لذا هیچ عجیب نیست که نویسنده هم باشد. از قضا کتاب‌های خیلی خوبی هم تألیف کرده است. نوشته‌های او نیز ارزش خاص خود را دارند؛ زیرا غالباً برای جبران کاستی یا پر کردن خلئی نگاشته شده‌اند. یکی از این تألیفات همین «افسانه اسطوره» است که علت تألیف آن هم جالب است.

گفته‌اند برخی افراد گاهی برای یک دکمه، کت می‌دوزند و بعضی هم برای یک چرخ، ماشین می‌خرند. حالا حکایت این کتاب هم تقریباً چنین چیزی است. ماجرا از یک دعوای طلبگی بر سر یک کلمه شروع شد: «اسطوره». قصه این بود که آقای دریابندری کتاب فلسفۀ سیاسی بسیار خوب و خواندنی ارنست کاسیرر را ترجمه کرد و در سال 1362 منتشر شد. عنوان کتاب را گذاشت «افسانۀ دولت». همین کلمۀ «افسانه» اعتراضاتی را برانگیخت و مسبب ظهور نقدهایی شد. نجف هم این‌جا و آن‌جا جواب داد، اما نقدها هم بیشتر می‌شد. برای چاپ بعدی کتاب مقدمۀ مفصل‌تری در توضیح اصطلاح «افسانه» نوشت، اما ظاهراً کافی نبود. نوشته‌های او بسط پیدا کرد و بالاخره به قدوقوارۀ یک کتاب رسید و به همین صورت منتشر شد.

مسئله این است که برای اصطلاح خارجکی «Myth» کدام واژۀ فارسی معادل درستی است؟ تقریباً همۀ نویسندگان و مترجمان و محققان و متخصصان و هیچ‌کاره‌ها از «اسطوره» استفاده می‌کنند. نجف دریابندری اصرار دارد که این واژه معادل مناسبی نیست و باید «افسانه» را به کار برد. برای این‌که مطلب خوب جا بیفتد، لازم است که معنای دقیق و درست «Myth» روشن شود. به همین دلیل، نویسنده به سراغ نظریات مربوط به اسطوره می‌رود و مهم‌ترین دیدگاه‌ها را بررسی می‌کند.

از این رو، در این کتاب با نظریات ارنست کاسیرر، جیمز فریزر، برونیسلاف مالینوفسکی، میرچا الیاده، ژرژ سورل، امیل دورکم و کلود لوی استروس آشنا می‌شویم. البته نویسنده به تقریر و توضیح نظریات آنان بسنده نمی‌کند، بلکه آنها را نقادانه بررسی می‌کند و خودش نیز موضع خاصی را در پیش می‌گیرد. در این میان، از ادبیات فارسی و عربی و سنت فکری خودمان نیز غافل نمی‌ماند و اسطوره یا افسانه را در این حوزه‌ها نیز واکاوی می‌کند. ناگفته نماند که افسانه‌ها بسیار زیاد و بسیار متنوعند. آن‌چه در این کتاب آمده اشاره به هیچ افسانۀ خاصی نیست، بلکه فقط سرشت افسانه را بررسی می‌کند. از همه مهم‌تر این‌که به آن بعدی از افسانه می‌پردازد که هنوز هم به ما مربوط می‌شود و برای ما آموزنده است؛ یعنی سازوکار خلق افسانه. فهم سازوکار افسانه‌ها معرفتی به ما می‌دهد که در جای دیگری حاصل نمی‌شود.

اگرچه این اثر ظاهری تئوریک دارد، اما با دقت نظر می‌توان پیامدهای عملی آن را هم دید. به همین دلیل می‌توان آن را یک کتاب کاربردی برای زندگی هم به شمار آورد. اساساً افسانه با زندگی بشری گره خورده و مرتب به آن تزریق می‌شود. لذا نباید افسانه را امری بی‌مصرف و تاریخ‌گذشته به شمار آورد. افسانه همیشه پشت در است و منتظر است که وارد حیاط حیات ما شود. اما چرا این‌گونه است؟ پاسخ این سؤال در گرو فهم سرشت افسانه است.

افسانه یک نوع طرز فکر و گونه‌ای نگرش به امور است؛ فکر و نگرشی که عنصر خیال در آن غالب است. اما نکتۀ کلیدی این است که اساساً مرز میان افسانه و فلسفه، خیال و خرد خیلی هم دقیق و روشن نیست. لذا به‌راحتی پای‌مان از خرد و فلسفه به سوی خیال و افسانه می‌لغزد. لذا هیچ عرصه‌ای از افسانه مصون نیست و افسانه می‌تواند مثل یک روح وارد هر جایی شود و در هر چیزی رسوخ کند. از این رو، هر نوع بینشی می‌تواند افسانه‌ای شود، حتی اگر مدرن باشد. به عبارت دیگر، افسانه نوعی بینش و نگرش عام است که می‌تواند هر موضوعی داشته باشد و در هر زمینه‌ای شکل بگیرد. لذا اشتباه است اگر کسی خیال کند افسانه چیز محدود و تاریخ‌گذشته‌ای است که در گوشه‌ای دنج و منزوی جای گرفته است. افسانه فقط پوشش خود را عوض می‌کند.

افسانه‌های باستانی غالباً کل کیهان یا آفرینش جهان را ترسیم می‌کردند، اما اصل تفکر افسانه‌ای منحصر به چنین موضوعی نیست. این طرز فکر می‌تواند وارد عرصه‌های دیگر شود و فاجعه‌های درجه یک و بحران‌های بی‌نظیری خلق کند؛ چیزی که در عمل هم اتفاق افتاد. افسانه‌های کهن با خلق و آفرینش سروکار داشتند، اما افسانه‌های مدرن ویران‌گرند. بزرگ‌ترین و هولناک‌ترین تباهی‌های قرن بیستم حاصل افسانه‌های موهومی مثل نازیسم راست و مارکسیسم چپ بود. به طور کلی افسانه چپ و راست می‌رود و برای ماندن در میانه و حفظ تعادل باید دودستی به عقل چنگ بزنیم. برای این منظور به دست گرفتن کتاب‌های خیلی خوب و خردمندانه بسیار سودمند است.

ظاهراً تنها واکسنی که برای مصون ماندن از افسانه در اختیار داریم، آگاهی است؛ باید افسانه و سازوکارش را خوب بشناسیم. صرف چون‌وچرا کردن دربارۀ افسانه آن را می‌کشد. حیات افسانه وابسته به پذیرش ناآگاهانه یا غیرنقادانۀ آن است. ضرورت این امر آن‌جایی مضاعف می‌شود که بدانیم افسانه به طور طبیعی در ذهن انسان شکل می‌گیرد. خیال انسان خواسته یا ناخواسته دست به خلق افسانه می‌زند و آن را به‌مثابۀ صورت درست واقعیت امور جا می‌زند. اما بدبختی به همین‌جا ختم نمی‌شود. علاوه بر افسانه‌های کلان و جمعی، افسانه‌های شخصی هم شکل می‌گیرد. هیچ بعید نیست که افراد تک‌افتادۀ مدرن برای خود افسانه‌هایی نو پدید آورند و جهانی را به آتش بکشند. این‌ها هم اتفاق نیفتد، بالأخره ته‌مایه‌هایی از افسانه در ذهن هر کسی رسوب کرده است. پس فهم سازوکار افسانه نوعی خودشناسی هم هست.

آشنایی با افسانه می‌تواند شناختی مربوط به گذشته‌های بسیار دور باشد. اما همچنین می‌تواند شناخت امکانات پیشِ رو و امور مربوط به آینده باشد. من در این کتاب، حالت اخیر را می‌دیدم و حس می‌کردم که مباحث کتاب مربوط به چیزهایی است که هنوز هم در اطراف ما، مثل شبحی نامرئی، حضور دارند. همین ویژگی بود که مرا شیفتۀ کتاب کرد.

افسانۀ اسطوره

نجف دریابندری

نشر کارنامه

254 صفحه