این سلسله‌نوشتار به درازا کشید. کمی هم خودم به‌عمد کشش دادم. تا حالا تجربۀ داشتن یادداشت مسلسل نداشتم که حالا دارم. این تجربه کمی هم کمک کرد بفهمم چطور می‌شود به نوشته آب بست. خب تا الآن چه گفتیم؟ در یادداشت اول، راه و چاه بهتر شدن نوشته را به لحاظ مواد صوری گفتیم. در یادداشت دوم، با محوریت جمله و تمرین جمله‌سازی می‌خواستیم قلم‌مان را قوت ببخشیم. در یادداشت سوم، از سعدی آموختیم، به‌جا، درست و به‌اندازه گفتن و نوشتن را. در ضمن، بیان کردیم که چه چیزهایی از قدما به کار بهبود نوشتار و گفتارمان می‌آید. اینک در این یادداشت با تمرکز بر معاصرین می‌خواهیم نشان دهیم که اینان چه خوب از پیشینه‌ها آموخته‌اند و چه درست این میراث را به نحو صحیح به ما رسانده‌اند. طبیعتاً باید از اینان هم میراث‌داری را بیاموزیم و هم بکوشیم میراث‌بران از واسطه‌هایی چون ما چیزکی گیرشان بیاید.

به اندازۀ کافی از جنبۀ نظری در نوشته‌های پیشین دردسر دادیم؛ حالا یک‌راست برویم سراغ نمونه‌ها. البته از معاصرین مثال زدن به کسی سخت‌تر است. چون از هر کس مثال بیاوریم، طرفداران دیگری گریبان می‌درند و وازبان فارسیا سر می‌دهند، که حیات زبان فارسی بسته به استادی است که مراد آن‌هاست و نامش نیامده و فلان و بهمان و بیسار. انتخاب ما فروغی است و ابتدا دلیلی می‌آوریم که انتخاب‌مان را موجه کند. هرچند معتقدیم فروغی بی‌شک در میان معاصرین یگانه است و هیچ کم ندارد.

افراد مختلفی سعی می‌کنند خود را از قید و بند ساده و طبیعی نوشتن معاف بدانند. احتمالاً نگارندگان متن‌های فلسفی بیشتر از همه خود را حق‌به‌جانب بدانند در معاف بودن از ساده و درست‌نویسی. دلیل هم بخواهید، می‌آورند. آخر، کار و بارشان استدلال است و یک‌باره خرواری از استدلال بر سرتان خراب می‌کنند. حتی تصور برخی مترجمان تخصصی، خصوصاً در حیطۀ علوم انسانی و باز به صورت ویژه در فلسفه، این است که اگر نتیجۀ کارشان متنی سرراست و خوش‌خوان باشد از عهده برنیامده‌اند.

به قول قدما «ادلّ دلیلٍ علی وقوع الشیء امکانه». برای اثباتِ شدنی‌بودنِ چیزی بهترین راه، نشان دادن نمونه‌ای از آن است. در برابر این افراد باید چند سطری از نوشته‌های فروغی را بلندخوانی کرد و چند سطری را هم در چشم‌شان فروکرد. بعد از این‌که «فبهت الذی کفر» شدند، باید وادارشان کرد تا مدتی دست از قلم بردارند. یا اگر سخت‌شان بود که قلم را فروگذارند – چون ترک عادت مستوجب مرض است – وادارشان کنی که از روی چنین آثاری مشق کنند.

در ادامه اول یک متن از فروغی در یک موضوع عمومی را در برابر دیدگان خوانندگان می‌آوریم (الف). بعد می‌رویم به سراغ متن‌های فلسفی او و انتخاب‌مان سیر حکمت در اروپا است (ب). در نهایت از ترجمه‌های فروغی هم نمونه‌ای می‌آوریم (ج). غرض آن است که دریابیم وقتی کسی مانند فروغی طبیعت زبان را بیابد و سوار بر قلم باشد، یک متن فلسفی را به سادگی و روانی یک متن عمومی می‌نگارد و قلمش در ترجمه به همان چابکی و همواری در غیر ترجمه است.

 

الف) «انسان نسبت به معاصرین، خواهی نخواهی، مهر و کین دارد، و هراندازه کوشش کند که خود را از آن اغراض دور بدارد و نظر منصفانۀ بی‌طرفانه اختیار نماید، میسر نمی‌شود، و فرضاً که شد، دیگران که ازین اغراض مبری نیستند، به تشخیص او به دیدۀ مهر و کین می‌نگرند، و به تمایل و تنافر منسوبش می‌کنند.

علت دیگر هم در کار هست که آراء اشخاص را دربارۀ معاصرین بی‌اعتبار می‌سازد، و آن این است که در هر عصر و زمان خصوصیاتی در زندگانی و احوال مردم هست که اهل زمان نسبت به آن‌ها نظرهای خاص از رد و قبول دارند؛ سخنی را که با روزگار خود سازگار یابند، می‌پسندند، و چون مخالف ببینند، می‌رنجند، تا آن‌جا که ممکن است عواطف به‌شدت تحریک شود و کار به سفاهت کشد، و نظیر این امر در هر جا مکرر دیده شده است. پس شرط احتیاط اینست که شخص دربارۀ سخنوران معاصر حکم نکند. هر که را می‌پسندد، گفته‌های او را به دل بپذیرد، و هر که را نمی‌پسندد، رها کند تا گذشت روزگار و برافتادن خصوصیات زمان حقیقت را در انظار جلوه‌گر سازد.» (1)

استواری قلم در درست، ساده و طبیعی نوشتن است. یعنی دقیقاً همین کاری که فروغی کرده و البته از عهده هم برآمده است. آن‌چه مهم است آگاهی همیشگی به این مسئله است که باید به زبان طبیعی بنویسم. نقطۀ مقابل و از این طرف بام افتادن هم پدیدۀ لوس نوشتن است که بیشتر از طریق برخی کلاس‌های زیبانویسی رایج شده است. یعنی افراد به بهانۀ ساده‌نویسی به نوعی نوشتار بی‌مایه و خنک و البته باز به دور از زبان طبیعی دچار می‌شوند. نتیجۀ کارشان هم می‌شود مزخرف‌نویسی.

 

ب) «برای دریافت حقیقت، شوپنهاور نیز رجوع به عالم خارج را بیهوده دانسته، به نفس خود بازمی‌گردد و حقیقت را در آن می‌یابد، اما نه در جنبۀ ادراک و علم او، که آن جز به ظواهر تعلق نمی‌گیرد، بلکه در جنبۀ ارادۀ او بر عمل، و می‌گوید حقیقتِ جهانْ خواست یعنی اراده است و من به‌درستی آن وقت به وجود خود پی می‌برم که اراده بر عمل می‌کنم. علم من به هر چیز دیگری، حتی به تن خودم، امر عَرَضی و نمایشی و باواسطه و بی‌حقیقت است، فقط علم من به‌ارادۀ خودم (نفس) امر بی‌واسطه و علم حقیقی است.» (2)

در جملات فروغی باید مدام چشم گرداند. تمام هوش و حواس خود را به نحو و گرامر داد. بعد از خواندن سیری در حکمت اروپا مدام این جملات به زبان می‌آید که «واقعاً چطوری می‌تونه این‌طوری بنویسه آخه؟» گزاف نیست اگر بگوییم هنوز کسی به سادگی فروغی در فلسفه ننوشته است.

 

ج) «میان مردم عقل از همه چیز بهتر تقسیم شده است؛ چه هرکس بهرۀ خود را از آن چنان تمام می‌داند که مردمانی که در هر چیز دیگر بسیار دیرپسندند از عقل بیش از آن که دارند آرزو نمی‌کنند و گمان نمی‌رود همه در این راه کج رفته باشند، بلکه باید آن را دلیل دانست بر این که قوۀ درست حکم کردن و تمیز خطا از صواب، یعنی خرد یاعقل، طبعاً در همه یکسان است و اختلاف آراء از این نیست که بعضی بیش از بعض دیگر عقل دارند، بلکه از آن است که فکر خود را به روش‌های مختلف به کار می‌برند و منظورهای واحد در نظر نمی‌گیرند، چه ذهن نیکو داشتن کافی نیست، بلکه اصل آن است که ذهن را درست به کار برند و نفوس هر چه بزرگوار باشند، همچنان که به فضایل بزرگ راه می‌توانند یافت به خطاهای فاحش نیز گرفتار می‌توانند شد و کسانی که آهسته می‌روند اگر همواره در راه راست قدم زنند، از آنان که می‌شتابند و از راه راست دور می شوند بسی پیشتر می‌روند.» (3)

 

به طور مشخص اهمیت نویسندگانی چون جمال‌زاده، هدایت و فروغی در زمانۀ ما در این است که اینان هوش‌مندانه از نثر منحط قاجار، که بلای جان زبان فارسی شده بود، فاصله گرفتند و با قلم خویش پیکر بی‌رمق زبان فارسی را احیا کردند. آن‌چه از بزرگان باید بیاموزیم دقیقاً همین است؛ باقی امور مثل واژگان و ترکیبات و کنایات و جمله‌بندی‌ها و ورود و خروج‌ها همه تابعی است از این آموختن مبنایی. به بیان دیگر، چیزهایی از نوشته‌های بزرگان باید به قلم ما راه یابد که با نُرم طبیعت زبان در زمانۀ ما سازگار و همراه باشد.

در آخر این قسمت یک حرف درگوشی هم بزنیم. به ظاهر دورۀ معاصر چندین برابر تمام دوران‌های تاریخی «بزرگ» دارد. اگر این‌قدر خام و گول نباشیم که همۀ این «بزرگان» را بزرگ بدانیم، بدجور نیازمند معیارهایی هستیم که قبل از درگذشت این خیل «بزرگان» و برگذشت آن‌ها از دالان تاریخ، خودمان الک‌شان کنیم و الکی به خیک این و آن لقب بزرگ و استاد و اسطوره نبندیم. باز معیاری که به جنبۀ عمومی زبان و نوشتار مربوط می‌شود همین مسئلۀ لحاظ و مراعات طبیعت زبان است. از این محک و الک غافل نباشید؛ خوب جارو می‌کند. و دست از دامن کسانی که برجای می‌‌مانند هم مدارید که خسارت محض است.

 

پی‌نوشت‌ها:

(1) مقالات فروغی (جلد اول)، محمدعلی فروغی، انتشارات توس، صفحۀ 221.

(2) سیر حکمت در اروپا، جلد سوم، حکمای اروپا در نیمۀ اول سدۀ نوزدهم، بخش شوپنهاور. این کتاب بارها توسط ناشران مختلف به صورت‌های گوناگون منتشر شده است.

(3) گفتار در روش درست راه بردن عقل و جستجوی حقیقت در علوم، نوشتۀ رنه دکارت. ترجمۀ فروغی از این رساله هم در ضمیمۀ جلد اول سیر حکمت در اروپا و هم به صورت مجزا توسط ناشران مختلف بارها منتشر شده است.