20 فروردین 1400
حقایقی از چین
کتاب حقایق برای بسیاری از مخاطبانش اثری شگفتانگیز است. مؤلف آن عالمی ناشناس است که احتمالاً در قرن پنجم میزیسته. نام احتمالی کتاب حقایقالاسلام است؛ کتابی در باب آموزش اصول عقاید، اخلاق و احکام اسلام، با سبک و درونمایهای خاص. این کتاب مزایای زبانی و ادبی فراوانی دارد که در مقدمۀ دکتر شمیسا و تکوتوک معرفیای که از آن شده آمده است. ما از این نکات کلی میگذریم و در ادامه فقط به رویکرد علمی مؤلف در تدوین کتابش خواهیم پرداخت؛ رویکردی که هم کمتر سابقه دارد و هم چندان به چشم نیامده است.
10 فروردین 1400
چرا باید از استبداد ترسید؟
راجر بوشه به دنبال شرحی از تاریخ سیاست یا توصیف تاریخچۀ شکلگیری و تحول واژۀ جباریت نیست. او در واقع میخواهد به ما نشان دهد که «جباریت» یک پدیدۀ دیرپاست و برای فهم آن بهتر است از رویکرد نظری فلاسفۀ سیاسی کمک بگیریم؛ هرچند خود را به آن محدود نمیکند. وی خاطرنشان میکند که ما شاهد انتشار آثار بسیاری دربارۀ دموکراسی هستیم درحالیکه متفکران و فیلسوفان کمی دربارۀ جباریت، این معضل همیشگی تاریخ، کتاب نگاشتهاند. به همین دلیل باید به گذشته بازگشت و از دوران کهنِ تفکر فلسفی، یعنی افلاطون آغاز کرد؛ مدخلی آغازین برای ورود به مبحث جباریت که نشان میدهد انسانِ مدرن هنوز از همان وضعیت هراس و ناامیدیای در رنج است که انسانِ دوران باستان دربارهاش به تناوب سخن گفته، نظریهپردازی کرده و هشدار داده است.
2 فروردین 1400
یک رمان همایونی
اکنون شاید اینطور بهنظر برسد که پس ما با یک رمان تاریخی- خیالی روبهرو هستیم که از روند چگونه مبارز شدن اعضای یک گروه معترض سخن میگوید. نه؛ بهگمانم سوءقصد به ذات همایونی چیزی بیشتر از روایت مبارزه و مشروطهخواهی باشد. چیزی فراتر از یک اثر ادبی صِرف، چیزی شبیه به یک تلنگر، برای بازنگریِ چگونه بازیکردنمان در این زمین دوار شاید... .
24 اسفند 1399
قیامت میکنی ای سعدی دوران
فصل اول را شروع کردم. صفحۀ اول. خط اول. کلمه... کلمۀ اول را... حرفحرف کتاب را جانم جرعهجرعه سرمیکشید و مینوشید. لذت را که نمیشود توصیف کرد. لذت ادراکِ مستقیم و بیحرفوحدیث است. چگونه توصیفش کنم؟ همانند جرعهای آب گوارا برای تشنهای که اگر تشنه نباشی درک نمیکنی در کام کشیدن آب چه لذتی دارد. همچون لقمهای برای گرسنهای. مثل چارهای برای بیچارهای. بسان راهی برای گمشدهای. مانند درمانی برای درد. برای من حالی خوب بود برای بدحالی که با شربتی شیرین درد و عطش را با هم فرومینشاند. و من عطش داشتم؛ عطش واژههای خوب فارسی...
18 اسفند 1399
از زندگی چه مانده است؟
«چرا از استیونز متنفرید؟»
شاید در ابتدا به نظر برسد که سؤالی بیهوده است. ولی از دید من چنین نیست. اندیشیدن به این سؤال میتواند ما را از فاجعهای فراگیر باخبر سازد. به بیان دیگر، میتواند کمکی شایان باشد برای درک مختصاتی که در آن قرار گرفتهایم، و این حقیقت را دریابیم که چرا از بعضی امور بدمان میآید و برخی دیگر را خوش میداریم؟ همچنین، چرا به عدهای مهر میورزیم و، در مقابل، از جماعتی دیگر متنفریم؟
11 اسفند 1399
همۀ ما گتسبی هستیم
- اینجوری بهت بگم؛ چند سال پیش یه جا خوندم – دقیقاً نمیدونم کجا – که جملهجملۀ این اثر باعث میشه که جزو شاهکارهای ادبیات جهان باشه؛ چونکه چیزی که فیتزجرالد در یک جمله میگه بقیۀ در یک کتاب هم نمیتونن بگن.
این مکالمه ویار خواندنش را به جانم انداخت. درنگ نکردم. همان شب به نزدیکترین کتابفروشی رفتم...
7 اسفند 1399
زیستن در کالبد خرد
هنگامی که داشتم برای دومین بار از خواندن این کتاب لذت می¬بردم، تخیلم سری به یونان باستان در حوالی 290 قبل از میلاد زد، و یک مکالمۀ فرضی بین دو جوان آتنی در اندیشهام پرورده شد:
لئونتون (در حالی که به طور اتفاقی دوستش را دیده است): آه، کولوتس بهراستی که دلتنگت بودم. چگونه است که دیگر در بزمهای شبانه نمی¬بینمت؟
کولوتس: ای لئونتون عزیز، من نیز به دیدارت مشتاق بودم. چه خوب شد که دیدمت! داستان غیبتم از مجالس دوستان مفصل است. اما این غیبت موقتی است. به خدایان سوگند که من خود را از لذت بزم و مراوده با دوستان محروم نخواهم کرد.
لئونتون: داستان چیست؟...
2 اسفند 1399
پشتصحنۀ مدرنیتۀ سکولار چه خبر است؟
مدتها بود آن را در قفسۀ کتابخانهام رها کرده بودم و حسابی خاک خورده بود. پیشفرضم این بود که اثرِ دشواری را برای فهمِ مدرنیته انتخاب کردهام. ولی در حقیقت مشغولِ هدر دادن وقتم بودم؛ زیرا همینکه چند صفحۀ اول را خواندم، متوجه شدم تمام تصوراتم راجع به این کتاب اشتباه بوده است. به علاوه، در همین صفحات ابتداییِ کتاب چشمام به دو واژهای افتاد که به من اطمینان داد این کتاب همانیست که میخواستم. چراکه همان مفاهیمی بودند که همیشه دوست داشتم شناخت بیشتری از آنها داشته باشم؛ یعنی «گنوسیسم» و «نومینالیسم».
16 دی 1399
از اسطوره خوشم نمیآید، اما…
گفتهاند برخی افراد گاهی برای یک دکمه، کت میدوزند و بعضی هم برای یک چرخ، ماشین میخرند. حالا حکایت این کتاب هم تقریباً چنین چیزی است. ماجرا از یک دعوای طلبگی بر سر یک کلمه شروع شد: «اسطوره». قصه این بود که آقای دریابندری کتاب فلسفۀ سیاسی بسیار خوب و خواندنی ارنست کاسیرر را ترجمه کرد و در سال 1362 منتشر شد. عنوان کتاب را گذاشت «افسانۀ دولت». همین کلمۀ «افسانه» اعتراضاتی را برانگیخت و مسبب ظهور نقدهایی شد. نجف هم اینجا و آنجا جواب داد، اما نقدها هم بیشتر میشد. برای چاپ بعدی کتاب مقدمۀ مفصلتری در توضیح اصطلاح «افسانه» نوشت، اما ظاهراً کافی نبود. نوشتههای او بسط پیدا کرد و بالاخره به قدوقوارۀ یک کتاب رسید و به همین صورت منتشر شد.