مدت‌ها بود آن را در قفسۀ کتابخانه‌ام رها کرده بودم و حسابی خاک خورده بود. پیش‌فرضم این بود که اثرِ دشواری را برای فهمِ مدرنیته انتخاب کرده‌ام. ولی در حقیقت مشغولِ هدر دادن وقتم بودم؛ زیرا همین‌که چند صفحۀ اول را خواندم، متوجه شدم تمام تصوراتم راجع به این کتاب اشتباه بوده است. به علاوه، در همین صفحات ابتداییِ کتاب چشم‌ام به دو واژه‌ای افتاد که به من اطمینان داد این کتاب همانی‌ست که می‌خواستم. چراکه همان مفاهیمی بودند که همیشه دوست داشتم شناخت بیشتری از آن‌ها داشته باشم؛ یعنی «گنوسیسم» و «نومینالیسم».

البته مطالعۀ این اثر بدون شناخت قبلی آسان نیست، ولی مترجم این مشکل را حل کرده است. وی در مقدمه‌‌اش نشان داده که اشراف کاملی بر موضوع کتاب و تفکر نویسنده دارد. او مفاهیم و نظریات را طوری مرتبط و قابل فهم ارائه کرده که سبب شد پیش از مطالعۀ کتاب به صورتی کلی با آن آشنا شوم. به عبارت دیگر، با شمعی روشن به سرزمین کهن‌سال الهیاتِ مدرنیته قدم بگذارم. این سرزمین پهناور به وسعت قرن‌ها تجربۀ عمیق از فلسفه، فرهنگ، دین و علم آن‌چنان مرا شیفته‌ی خود کرد که با گذر از یک بخش به بخش دیگر احساس پیروزی در فهم دقیقِ موضوع را با تمام وجود حس ‌کردم و تصمیم گرفتم باز هم سفری به آن‌جا داشته باشم؛ و این خصوصیتِ محتوای ارزشمند یک کتاب خوب است که خواننده را برای دوباره‌خوانی‌اش به شوق می‌آورد.

مدرنیته از آن مفاهیمی است که همۀ ما در زندگی اجتماعی و با مشاهدۀ تغییراتی در صورت‌های مختلفی از جمله هنر، فرهنگ، مذهب و حتی روابط اجتماعی تاحدی با آن آشنا شده‌ایم؛ بااین‌همه، هم‌چنان فهم روشن و دقیقی از آن نداریم. به بیان بهتر، ما مدرنیته را قبلاً لمس کرده‌ایم و اکنون در آن نفس می‌کشیم اما از فهمِ درست و دقیق آن عاجزیم. به علاوه، شناخت ناکافی از وضعیتی که در آن هستیم سبب می‌شود علت بسیاری از تغییرات زندگی خود را درنیابیم یا آن‌ها را وارونه بفهمیم.

مایکل آلن گیلسپی علت این وضعیت نابسامان فهمِ مدرنیته در جهان امروز را در به فراموشی سپردن خاستگاه مدرنیته و جداکردن آن از ریشه‌هایش می‌داند. این ریشه‌ها چیزی نیست جز الهیات مسیحی. در نتیجه، از نظر او مدرنیته را باید در الهیات جُست. الهیات در هستۀ مرکزی مدرنیته جای داشت؛ هنوز هم همان‌جاست. مدرنیته در واقع نوعی دگردیسی الهیات سنتی است و نه حذف یا طرد و نفی آن. حال که مدرنیته از جهت وجودشناختی این‌چنین وابسته به الهیات است، جنبۀ معرفت‌شناختی‌اش نیز نمی‌تواند بدون آن محقق شود. منظور این است که شناخت مدرنتیه بدون شناخت الهیات راه به جایی نمی‌برد. دست‌کم به یک بدفهمی تمام‌عیار خواهیم رسید.

در پژوهش مفصلی که گیلسپی بدان پرداخته است از جوامع و دیدگاه‌های مختلفی گذر خواهید کرد. از هنرها و علومی مختلف و تفکر اندیشمندان و فلاسفه‌ و نظریاتی که هر کدام نقش مهمی در تحولات فکری انسان داشته‌اند. کسی که دغدغۀ شناخت مدرنیته را دارد، مطمئناً با این مفهوم کم‌وبیش آشنا شده و مسیر سختی را پشتِ سر گذاشته است؛ پس حالا وقتش رسیده تا برای یک‌بار هم که شده مدرنیته را از خاستگاه آن بجوید و ریشه‌هایِ آن را درست‌و‌حسابی بشناسد. این نوع شناخت، اگر نگوییم تنها شناختِ اصولی و قاعده‌مند پژوهش و تحقیق است، اما به‌یقین مهم‌ترین شکل کالبدشکافی یک مفهوم است تا جایی که دیگر نقطۀ ابهامی برای خواننده باقی نگذارد.

راستش را بخواهید علت اصلیِ این‌که این کتاب را برای مطالعه انتخاب کردم به عنوان جذابِ کتاب هم مربوط می‌شد: «ریشه‌های الهیاتی مدرنیته». این عنوان برایم همان اندازه دل‌چسب است که مثلاً شناخت رفتارشناسی جوامع اولیه. دلیلش هم این است که مطالعه فارغ از روش و بدون دقت در چگونگی باعث می‌شود با انباشتی از مفاهیم و اطلاعاتی درگیر شویم که ما را به مقصد اصلی نخواهد رساند. تا زمانی که ندانیم مفاهیمی که با آنها سروکار داریم در ابتدا چه بوده‌اند و در چه شرایطی به‌وجود آمده‌اند، درتحلیل و شناخت به بیراهه خواهیم رفت. در حقیقت بعضی کتاب‌ها به لحاظ تئوری و اهمیت محتوا بر دیگر کتاب‌ها بیشتر می‌چربند. اهمیت آن‌ها برای شما بیشتر هم خواهد شد اگر از آن دسته خوانندگانی باشید که اگر مفهومی را ریشه‌یابی نکنید، حس تسلط بر موضوع به شما دست نخواهد داد.

البته قدم‌ زدن در دنیای علوم انسانی هیچ‌گاه به پایان نخواهد رسید. وسعت این کرانه را در این کتاب به وضوح احساس کردم. نویسنده با ورود به هر بخش از تاریخِ اندیشه، اشتیاقی بیشتر برای مطالعه را در آن زمینه در من برمی‌انگیخت؛ آن‌قدر که مباحث متعددی در ذهنم نقش بست که هر کدام می‌تواند دریچه‌ای جدید به سمت کتاب‌هایی تازه با عناوین مهم و چشم‌گیر باشد.

ناگفته نماند ترجمۀ کتاب هم از آن ترجمه‌های خوب است؛ که سبب شد بتوانم این کتاب پرحجم را با لذت بیشتری بخوانم. از شما چه پنهان همین‌که کتابی را به نیمه می‌رسانم با نویسنده وارد یک گفتگویِ خیالی می‌شوم: «جناب آیا واقعاً نیاز به این حجم از توضیحات بود؟ بهتر نبود آن‌‌جا که دیگر حرفی برای اضافه کردن نداشتید، کتاب را به پایان می‌رساندید که کاری بس پسندیده است؟» اما حقیقتاً گاهی از نیمه‌های کتاب به بعد تازه متوجه می‌شوید با چه انسانِ متفکر و چیره‌دستی سروکار دارید؛ نویسنده‌ای که هرچه با او بیشتر وقت بگذرانید بهرۀ بیشتری نصیب‌تان خواهد شد.

بله؛ از نیمه به بعد بود که فصول مختلف و دلچسب کتاب را یکی پس از دیگری طی کردم و در جهانِ فیلسوفان و الهی‌دانان غوطه خوردم؛ همراه با توماس آکویناس و آگوستین قدیس و ویلیام اُکام، با افلاطون و پترارک، با دکارت و نیچه و هابز و لویاتان‌اش، اراسموس و لوتر و میکل‌آنژ و… و بالأخره کتاب را در میان جهانی به پایان رساندم که آغازگر و ادامه‌دهندۀ ظهور مدرنیته بود. اما نتیجۀ این مطاله چه بود؟ حالا در من چه مانده است؟

حس می‌کنم مدرنیته حالا برای من شیرین‌ترین موضوع شناخت جهان است. تنها به این دلیل که کلمات توانستند بال قدرتمندی باشند که وسعت این جهان را به من نشان دهند. این کتاب با توجه به عمقِ بینشی که در بررسی موضوع مدرنیته دارد به یکی از کتاب‌های مورد علاقه‌ام تبدیل شد و به این باور رسیدم کلماتی که به دشواری به فهم درمی‌آیند، نه صرفاً به دلیل پیچیدگی ذاتی آن‌ها، بلکه به دلیل نقص نگرش و رویکردی است که آن را به درستی بررسی نکرده است. این مهم‌ترین نتیجه‌ای بود که از این کتابِ خوب و جامع گرفتم. امیدوارم شما هم به چنین جای خوبی برسید.

ریشه‌های الهیاتی مدرنیته

نویسنده: مایکل آلن گیلسپی

مترجم: زانیار ابراهیمی

ناشر:پگاه روزگار نو، 574 صفحه