فلسفۀ علم در پرتو زیست‌شناسی

یک اثر ایدئال برای آشنایی با فلسفۀ زیست‌شناسی، زیرا خواننده نه نیازی به اطلاعات فنی در زیست‌شناسی دارد و نه نیازی به دانش تخصصی در فلسفه. ولی پس از مطالعه هم با زیست‌شناسی آشنا می‌شویم و هم با مسائل فلسفی مربوطه. نیز دیدگاه ما را در باب فلسفۀ علم اصلاح می‌کند. فلسفۀ علم ظاهراً همۀ علوم را در برمی‌گیرد، ولی عملاً محدود به فیزیک است. این کتاب فعلاً تنها منبعی است که فلسفۀ علم را در زیست‌شناسی به جریان می‌اندازد. با توجه به تفاوت ماهوی فیزیک و زیست‌شناسی، می‌توان حدس زد مباحث کتاب بسیار جدید و جذاب است.


فلسفه در جهان اسلام

نه‌فقط بهترین کتاب برای آشنایی مقدماتی با فلسفۀ اسلامی است، بلکه یک آشنایی جامع و به‌روز هم هست. نویسنده دو کار را انجام داده است: 1) گزارش سیر کلی فلسفۀ اسلامی از قرن اول هجری قمری تا دورۀ معاصر؛ 2) بررسی جداگانۀ پنج مسئلۀ مهم و اصلی فلسفۀ اسلامی همراه با طرح دیدگاه‌های فیلسوفان مسلمان دربارۀ آن‌ها به ترتیب تاریخی. آن پنج مسئله عبارتند از: «عقل و وحی»، «خداوند و هستی»، «قِدَم و جاودانگی»، «علم و شناخت»، «اخلاق و سیاست». رویکرد نویسنده به فلسفۀ اسلامی همدلانه است و در برابر نگاه منتقدان و مخالفان، از اصالت این فلسفه دفاع می‌کند.


دعوت به جامعه‌شناسی

اگر به اندیشۀ جامعه‌شناختی چونان بخشی از آن‌چه نیچه «هنر بدگمانی» نامید بنگریم چندان دور نشده‌ایم. دیدگاه جامعه‌شناختی فرآیندی از «دیدنِ درونِ» نماهای ساختارهای اجتماعی است؛ دیدنِ پشتِ پرده‌ها. یک نمونه دربارۀ شیوۀ «نگریستن» جامعه‌شناس به پشت نماهای ساختار اجتماعی را ارائه می‌دهیم.
گفته می‌شود که مردان و زنان به انگیزۀ عشق به یکدیگر با هم ازدواج می‌کنند. عشق اسطورۀ فراگیر و پرهوادار و پرشور و مهارناپذیری است که هر جا که بخواهد سربر می‌کشد، رازی که آرزوی بیشتر جوانان و پیران است. اما هنگامی که کسی می‌کاود که کدام آدم‌ها به‌راستی با یکدیگر ازدواج می‌کنند، می‌بیند که...


دولت؛ اسطوره یا افسانه؟

آخرین کتابی‌ست که کاسیرر نوشت و پس از مرگ او منتشر شد. غنای این شاهکار به‌حدی است که در باب آن گفته‌اند اگر کاسیرر جز این کتاب چیز دیگری نمی‌نوشت، شایستۀ این بود که جایگاهی رفیع و ماندگار در تاریخ فلسفه داشته باشد. به همین دلیل، دو مترجم کارکشته آن را هدف گرفتند، بر سر آن مناقشه کردند و حتی دربارۀ عنوان دقیقش نزاعی دامنه‌دار داشتند که هنوز هم ادامه دارد. با وجود این، هر دو ترجمه خوب است، ولی ترجمۀ دکتر موقن بهتر است. چاپ چشم‌نوازی دارد، به همراه دو پیشگفتار و یک پیوست. همگی مفصل، روشن‌گر و سرشار از نکات مهم و دقیق.


ادبیات، سدی در برابر ابتذال

بر اساس ریاکاری مهوّع و مزوّرانۀ صداوسیما، زنان و مردان حتی بعد از ازدواج هم مریم مقدس و عیسی مسیح اند. در برابر این نفاق چندشناک، سریال‌های شبکۀ خانگی از آن طرف بوم افتاده‌اند؛ تا توانسته‌اند لابه‌لای صحنه‌ها مطالب و نشانه‌های جنسی کار گذاشته‌اند. نتیجه به همان اندازه مهوّع است. حرف‌ها به‌قدری رکیک و مبتذل است که حتی یک نوجوان مؤدب هم از شنیدن آن‌ها دچار نارسایی می‌شود. جذب هر مخاطب به هر قیمتی. وگرنه نزدیک شدن هنر به واقعیت این‌گونه رخ نمی‌دهد. هنر حتی در تقرّب به واقعیت روزمره نیز با تمام جلال و جبروت و فخامت خود حاضر می‌شود، به‌ویژه ادبیات.


نوشتن پاداش نوشتن است

من از آن‌هایی نیستم که بخواهم برای نویسندگی، کتاب آموزشی بخوانم. من فقط از خواندن و نوشتن روایت خوشم می‌آید؛ از این‌که گاهی قصه‌گو باشم و گاهی قصه‌‌شنو. رؤیای نویسنده شدن یا چاپ کتاب هم ندارم. به همین احساسِ خوشِ گاه قصه‌گو و گاه قصه‌شنو بودن راضی‌ام. پس چرا رفته‌ام سراغ کتابی که روی جلدش نوشته است: «درس‌هایی چند دربارهٔ نوشتن و زندگی»؟ راستش نشر و جلد زیبای کتاب مرا به خودش جذب کرد. عنوانش هم حس خوبی القا می‌کرد. بعد از آن، این نیم‌خط «درس‌هایی چند دربارهٔ نوشتن و زندگی» هم اثراتی گذاشت، اما واژهٔ «زندگی»اش برای من پررنگ‌تر از واژهٔ «نوشتن»اش بود.


دوستی در عصر اقتصاد

تحلیلی فلسفی و درخشان از رابطۀ میان دوستی‌های خُرد و نئولیبرالیسم کلان. تاد مِی نئولیبرالیسم را چیزی فراتر از اقتصاد می‌بیند؛ آن را نوعی فرهنگ و سبک زندگی می‌داند که در نهایت هویت‌های فردی ما را شکل می‌دهد. رقابت حداکثری در دل این نئولیبرالیسم جای دارد که مانع رفاقت‌های قوی و پایدار می‌شود. در مقابل، دوستی نیز به تضعیف نئولیبرالیسم می‌انجامد. تاد مِی به این هم می‌پردازد که در این عصرِ اقتصادی، ما چگونه انسان‌هایی شده‌ایم و دیگران را چگونه درک می‌کنیم. همچنین نقدی کوبنده به دو شخصیت محبوب نئولیبرالیسم وارد می‌شود: مصرف‌کننده و کارآفرین.


اگر قره‌قاج نبود

عمویم با اوضاع سیاسی و اقتصادی جهان آشنایی اندکی داشت. پندم می‌داد که از این خیال‌ها دست بردارم. می‌گفت: «مردم آن شهرها و ولایت‌ها از خودمان آسوده‌ترند. بگذار نفس راحتی بکشند.» من می‌گفتم: «در چنگ اجنبی اسیرند، استقلال ندارند، چگونه راحت و آسوده‌اند؟»
عمو چوب ارژنش را بر زمین می‌کوبید و فریاد می‌کشید: «گول استقلال قلابی را مخور. این‌ها در دست اجنبی هستند. خودمان در دست اجنبی‌ترها هستیم. این‌ها فرمان آقاها را می‌برند. خودمان فرمان نوکرها را. اجازه بده این بیچاره‌ها در همین حالی که هستند بمانند، اذیتشان مکن.»