محقق در برابر ژورنالیست
4 آذر 1401
کلمات قصار برتراند راسل نمونهای ممتاز در کلیگویی، شتابزدگی و تکبعدی دیدن امور هستند. به طور کلی، راسل هرهرینویس است. او نگاهی کلی و سرسری به موضوع میاندازد و سپس هر چه به ذهنش برسد مینویسد. زود تعمیم میدهد و شتابزده نتیجهگیری میکند. نیمنگاهی هم به پژوهشهای متخصصان آن موضوع نمیاندازد. گویی که قبل از او کسی آن موضوع را بررسی نکرده و خودش اولین کسی است که به آن میاندیشد. همچنین، منطقِ یا این یا آن دارد. به طور مشخص، یا علم پوزیتویستی اواخر قرن نوزدهم یا تاریکاندیشی و تعصب و خرافات. در مقابلِ ژرونالیسم راسل، میتوانیم پژوهشهای مردافکن ارنست کاسیرر را قرار دهیم.
چگونه توانستم مثنوی معنوی را کامل بخوانم
8 آبان 1401
بارها خواستم که مثنوی معنوی را کامل بخوانم. اما هر چقدر بیشتر تلاش کردم، کمتر موفق شدم. علت این پارادوکس، روشهای سخت و پیچیده بود. تا اینکه روشی ساده را امتحان کردم. از نتیجۀ کار شگفتزده شدم. علاوه بر تمام کردن کتاب، بیشتر مطالبش را هم فهمیدم. همین، لذت کار را بیشتر کرد. بعدها چندین کتاب کلاسیک دیگر را نیز همینطور خواندم. تصمیم گرفتم تجربۀ این چندسال را قلمی کنم و حاصلش شد آنچه میخوانید. در متن پیشِ رو، من بیش از همه از مثنوی مولوی گفتهام، به جای مثنوی و مولوی میتوانید هرکدام از افراد بلندقد تاریخ و کتاب او را بگذارید.
ادامه را با کلیک روی تصویر بخوانید.
کتابگردها
21 شهریور 1401
کتاب آنقدر گران شده که حالا دیگر واقعاً ارزش دزدیدن دارد. من هم با کمال میل حاضرم دست به چنین جنایتی بزنم. ولی چیزی که مانعم میشود، یکی ترس بینهایت است و دیگری ناآشنایی مطلق با تکنولوژی ضدسرقت نوین. کسی که جمهوری افلاطون و سیاست ارسطو و مدینۀ فاضلۀ فارابی را میخواند چگونه میتواند از سازوکار دستگاههای ضدسرقت کتابفروشیها سر دربیاورد؟! اساساً امروزه سرقت از کتابفروشیهای مدرن محال است؛ زیرا کسانی که انگیزۀ سرقت دارند، ذرهای عرضۀ این کار را ندارند، و آنان که میتوانند بدزدند، انگیزهای برای کش رفتن دو جلد کتاب ندارند. همهاش هم تقصیر تکنولوژی است.
ادبیات، سدی در برابر ابتذال
30 مرداد 1401
بر اساس ریاکاری مهوّع و مزوّرانۀ صداوسیما، زنان و مردان حتی بعد از ازدواج هم مریم مقدس و عیسی مسیح اند. در برابر این نفاق چندشناک، سریالهای شبکۀ خانگی از آن طرف بوم افتادهاند؛ تا توانستهاند لابهلای صحنهها مطالب و نشانههای جنسی کار گذاشتهاند. نتیجه به همان اندازه مهوّع است. حرفها بهقدری رکیک و مبتذل است که حتی یک نوجوان مؤدب هم از شنیدن آنها دچار نارسایی میشود. جذب هر مخاطب به هر قیمتی. وگرنه نزدیک شدن هنر به واقعیت اینگونه رخ نمیدهد. هنر حتی در تقرّب به واقعیت روزمره نیز با تمام جلال و جبروت و فخامت خود حاضر میشود، بهویژه ادبیات.
پرسههای سرنوشتساز
11 مرداد 1401
خانم آنگی پِگ زنی خانهدار در شهر کوچک اِسِکس انگلستان بود. روزی به یک کتابفروشی رفت و به طور تصادفی کتابی فلسفی برداشت. نگاهی انداخت؛ خوشش آمد و آن را خرید. همینکه شروع کرد مجذوب و مسحور آن کتاب شد و شبِ همان روز تا صبح مشغول خواندنش بود. کتاب به او نشان داد که چرا رابطهاش با زندگی قطع شده و حالا چگونه میتواند دوباره به زندگی برگردد. کتاب آنقدر مؤثر بود که صبح نشده آنگی تصمیمش را گرفت. کارهای سخیف و تکراری و بیمعنا را کنار گذاشت. به دانشگاه رفت و در رشتۀ فلسفه ثبتنام کرد.
چگونه بفهمیم و نقد کنیم؟
23 خرداد 1401
ارتقای سطح تفکر شخص در گرو ارتقای دو چیز است: فهم و نقد. اینها دو روی یک سکه یا دو خط موازیِ متصل به یکدیگرند که شانهبهشانۀ هم پیش میروند. اگر کسی بخواهد سیر عمودی داشته باشد، باید از این نردبان بالا برود. البته همۀ اهالی عرصۀ اندیشه به یک معنا اهل فهم و نقد هستند. ولی روشن است که غالباً یا درجا میزنند یا، از آن بهتر، به قهقرا میروند. چرا؟ چون فهم و نقدشان واقعی، جدی و مفید نیست. آنان مطالبِ موافق را میفهمند و نظریاتِ مخالف را نقد میکنند. چه شاهکاری! ولی اینها آن فهم و نقدی نیستند که شخص را ارتقاء میدهند.
چگونه بهتر بنویسیم؟ – قسمت چهارم
5 خرداد 1401
در یادداشت اول، راه و چاه بهتر شدن نوشته را به لحاظ مواد صوری گفتیم. در یادداشت دوم، با محوریت جمله و تمرین جملهسازی میخواستیم قلممان را قوت ببخشیم. در یادداشت سوم، از سعدی آموختیم، بهجا، درست و بهاندازه گفتن و نوشتن را. در ضمن، بیان کردیم که چه چیزهایی از قدما به کار بهبود نوشتار و گفتارمان میآید. اینک در این یادداشت با تمرکز بر معاصرین میخواهیم نشان دهیم که اینان چه خوب از پیشینهها آموختهاند و چه درست این میراث را به نحو صحیح به ما رساندهاند. طبیعتاً باید از اینان هم میراثداری را بیاموزیم و هم بکوشیم میراثبران از واسطههایی چون ما چیزکی گیرشان بیاید.
من میروم بهسراغ سخن عاشق
13 اردیبهشت 1401
من میخواهم با تو پرحرفی کنم. نمیبینی برایت نقلقولی طولانی فرستادم؟ من از درون مقهور این اندیشه و احساس بودم که اگر پرچانگی کنم، احتمال حرفزدنات و بیشتر حرفزدنات بیشتر میشود. اما جرأت ندارم درخواستم را مستقیماً بگویم؛ حرفهای دیگران را بهانه میکنم. چرا دربارۀ من کنکاش نمیکنی؟ اندکی مثل من نشانهخوانی کن! میخواهم با آن جمله این مطلب را برسانم که تو مرا داری؛ به من بسنده کن؛ دیگر چه میخواهی؟ (بله، من همینقدر ابلهام.) ولی میدانم؛ من لابهلای خردهریزههای ذهنت گمام. در بیرون هم مرا کنار خردهچیزهای خیابانی میبینی. با پاسخهایت به من تیپا میزنی، و من تحقیرشده میروم به سراغ سخن عاشق.