کسی که از طریق کتاب‌خوانی وارد عرصۀ اندیشه می‌شود و قصد دارد با مطالعۀ کتاب‌های خوب به فرهیختگی برسد، نباید تفاوت سطوح این عرصه را از یاد ببرد. برای مثال، صرفِ خواندن یک کتاب فلسفی کافی نیست، مهم این است که شخص به مراتب بالایی از فهم آن کتاب و، به طور کلی، فلسفه ارتقاء پیدا کند. در غیر این صورت، اساساً چرا می‌خواهد خود را به زحمت بیندازد؟! چراکه تقریباً همگان حداقلی از دیدگاه‌های فلسفی را، هرچند ناآگاهانه، بلدند. پس پا گذاشتن به عرصۀ کتاب‌های فلسفه، در واقع، پا گذاشتن به راهی است که عمودی جلو می‌رود و نه افقی؛ چیزی شبیه به یک راه کوهستانی. اگر کسی نمی‌خواهد در کوه‌پیمایی بالا برود، پس اصلاً چرا به کوه می‌رود و چرا در همان کوچه و خیابان محلۀ زندگی خود قدم نمی‌زند؟! اما در عرصۀ اندیشه چگونه می‌توان بالا رفت؟

ارتقای سطح تفکر شخص در گرو ارتقای دو چیز است: فهم و نقد. این‌ها دو روی یک سکه هستند؛ یا اگر هم این‌گونه نباشد، دو خط موازیِ متصل به یکدیگرند که شانه‌به‌شانۀ هم پیش می‌روند. بنابراین، اگر کسی بخواهد سیر عمودی داشته باشد، باید از این نردبان بالا برود. البته همۀ اهالی عرصۀ اندیشه به یک معنا اهل فهم و نقد هستند. ولی خب، روشن است که غالباً یا درجا می‌زنند یا، از آن بهتر، به قهقرا می‌روند. چرا؟ چون فهم و نقدشان واقعی، جدی و مفید نیست. آنان مطالب موافق را می‌فهمند و نظریات مخالف را نقد می‌کنند. واقعاً چه شاهکاری! ولی این‌ها فهم و نقدِ آن‌قدر مؤثر و کارآمدی نیستند که شخص را ارتقاء دهند.

نه فهمیدنِ خودی کار شاقی است و نه نقدِ دیگری هنری. عمیق‌ترین و بهترین فهم، فهم نظریات مخالف است؛ مفیدترین و جدی‌ترین نقد هم نقد دیدگاه‌های موافق است. اگر کسی می‌خواهد فهم خودش را ارتقاء دهد باید فهم همدلانۀ خودش با نظریات مخالفان را بیشتر کند و نقد بنیادی خودش از دیدگاه‌های موافقان را عمیق‌تر سازد. برای توضیح کمتر، بیشتر مثال می‌زنم:

جناب «الف» از هواداران دکتر شریعتی است و، در این زمانه، خصم اندیشه‌های التقاطی و سهل‌انگارانۀ ریچارد رورتی آمریکایی (امیدوارم این مثال هیچ‌کدام از آریایی‌های معاصر را نرنجاند). مطالعۀ همدلانۀ آثار دکتر شریعتی برای جناب «الف» کار سختی نیست؛ مثل روزنامه سریع و راحت می‌خواند و کتاب پس از کتاب جلو می‌رود. در مواجهه با مواضع رورتی نیز، به همان راحتی، سستی و زشتی آن‌ها را می‌بیند و می‌گذرد. با این روش، جناب «الف» محکم در جای خود ایستاده است. برای رشد، او باید تغییر رویه دهد. البته اصلاً لازم نیست که از دکتر شریعتی دست بکشد و به دامن رورتی بیاویزد. تنها کاری که او باید انجام دهد این است که همت کند تا رویه را معکوس سازد؛ تلاش کند حرف‌های دکتر شریعتی را جدی زیر سؤال ببرد و از سخنان رورتی قوی دفاع کند. در مرحلۀ بعد حرف‌های زیرسؤال‌رفتۀ دکتر شریعتی را بازسازی کند و استوار سازد؛ نیز سخنان دفاع‌شدۀ رورتی را زیرسؤال ببرد. البته کار در همین نقطه به پایان نمی‌رسد. در مرحلۀ سوم، دوباره… . با این روش، شریعتیسمِ جنابِ «الف» قوی‌تر و عمیق‌تر خواهد شد؛ نقدهای او به رورتی هم واقعی‌تر و جدی‌تر خواهد بود. در واقع، جناب «الف»، با فهم مخالف و نقد موافق، خودش را در عرصۀ اندیشه به ساحتی بالاتر ارتقاء داده است. نباید تصور کنیم که این مثال فقط در عالم خیال است. همۀ اندیشمندان قدر قدرت چنین می‌کنند.

نمونۀ چنین مواجهه‌ای در ساحت اندیشه‌های فلسفی را در رویکرد و کتاب‌های آیزایا برلین می‌بینیم. برلین در نهایت عقلگراست و طرف فلسفۀ روشنگری را می‌گیرد، اما با یک تفاوت بسیار بزرگ. برلین منتقدان روشنگری را بسیار بسیار جدی می‌گیرد، هم نظریات ایجابی آن‌ها را و هم نقدهایشان به روشنگری. او آثار و اندیشه‌های منتقدان روشنگری را همدلانه می‌خواند و خوب می‌فهمد، همان‌گونه که آثار و اندیشه‌های فلیسوفان عقلگرایی را کاملاً انتقادی می‌خواند و ارزیابی می‌کند. در نتیجه، او یک فیلسوف عقلگراست، اما در مرتبه‌ای بالاتر از سطح رایج و متعارف. به‌عنوان مثال، برلین مخالف هگل و مارکس و بینش هگلی و مارکسیسم است. اما از آن‌ها در برابر هواداران سطحی دفاع می‌کند و می‌نویسد: «من البته این نظر را به خود هگل و مارکس نسبت نمی‌دهم. تعالیم آنان، هم پیچیده‌تر و هم معقول‌تر از این حرف‌هاست. این سخنان را ساده‌گرایان نابابی که در زمرۀ پیروان آن دو جای دارند، در میان انداخته‌اند». (1) البته وی هگل را یکی از بزرگ‌ترین دشمنان آزادی بشر می‌داند که فلسفه‌اش «منظومۀ اساطیری پهناوری است که، مانند بسیاری از چنین منطومه‌ها، دارای قدرت بزرگ هم برای روشن ساختن و هم برای پیچیده‌کردن و ابهام‌افکندن در هر موضوعی است که به آن نزدیک می‌شود. هم نور به ارمغان آورده است و هم تیرگی – و شاید تیرگی بیشتر از نور» (2)، اما صادقانه هم اذعان می‌کند که «با این‌همه، نباید جانب انصاف را فروگذاشت. هگل به پیشرفت تمدن خدمات ارزنده کرد» (3). و شروع می‌کند به فهرست کردن و توضیح دادن این خدمات. اما در پایان متذکر می‌شود که «خطای واقعی هگل این بود که او گمان داشت…» و دوباره معایب طرز تفکر هگلی را گوشزد می‌کند. در کتابی دیگر، فهم مثبت و نقد منفی از هگل را در یک جمله می‌آورد: «این انقلاب فکری اسطوره‌های نامعقول و خطرناکی به بار آورده است – مثلاً تصور کردن دولت، نژاد، تاریخ، دوران، به صورت اَبَرشخص‌هایی که تأثیر می‌گذارند – اما نتایج این انقلاب در مطالعات علوم انسانی بسیار ثمربخش بوده است.» (5)

 

پی‌نوشت‌ها:

(1) چهار مقاله دربارۀ آزادی، آیزایا برلین، ترجمۀ محمدعلی موحد، انتشارات خوارزمی، صفحۀ 82

(2) آزادی و خیانت به آزادی (شش دشمن آزادی بشر)، آیزایا برلین، ترجمۀ عزت‌الله فولادوند، نشر ماهی، صفحۀ 133

(3) همان، صفحۀ 167

(4) همان، صفحۀ 172

(5) کارل مارکس (زندگی و محیط)، آیزایا برلین، ترجمۀ رضا رضایی، نشر ماهی، صفحۀ 86