اندر احوالات غربتنشینی
11 مرداد 1400
کتابی که عصارۀ روح را میگیرد همان است که باید باشد. و با همۀ این تلخیها که به جانم مینشیند – با تقلب از روی دست نادر ابراهیمی – فریاد میزنم:
«خدایا تا دَمِ موت از کتاب دورم مکن: از بوی کاغذ نو، از صدای ورق زدن برگها، از جلدهای محکم و صاف و سبک! خدایا! از آواز خوش موسیقی واژههای زیبای فارسی محرومم مکن، از کتابهای خوب، از کتابهای نادر ابراهیمی محرومم مکن! خدایا! در قلب زندۀ کتاب بمیرانم!»
چگونه بهتر بنویسیم (1)
30 تیر 1400
من، خوشبختانه، دوستانی دارم که اهل قلماند. به لطف آنها و پررویی من، وقت و بیوقت گفتگوهای زیادی بر سر نوشتن و مخلفاتش داشتهایم. من سعی کردم مجموع نکات پراکندهای را که آموختهام در قالب چندین یادداشت قلمی کنم، طبیعتاً با حذف و اضافات و دخل و تصرفاتی. حاصل چیزی شده که در این یادداشت قسمت اولش را میخوانید.
هابرماس و مشروعیت سیاسی
20 تیر 1400
بحران مشروعیت به این صورت شکل میگیرد که نیمی یا حتی بیش از نیمی از شهروندان عالماً عامداً در انتخابات شرکت نمیکنند. بهعلاوه، حتی آنها هم که رأی میدهند، نه مفهوم رأی خود را بهدرستی میفهمند و نه به تأثیر آن چندان اطمینان دارند. به عبارت دیگر، برای رأی خود شأن یا وزن زیادی قائل نیستند و آن را در تعیین نوع نمایندگان و دولتمردان سرنوشتساز نمیبینند. با این شرایط، راه حل هابرماس برای مسئلۀ مشروعیت سیاسی چیست؟
هر کتابی بهجز این
9 تیر 1400
«هیچ دوستی بهجز کوهستان» تا این لحظه به چاپ چهاردهم رسیده است. من هم – اعتراف میکنم – حسابی جوزده شدم و کتاب را خریدم به این امید که یک شاهکار ادبی را بخوانم. خریدم و خواندم و خوشم نیامد. به نظرم اصلاً کتاب خوبی نیست. جدا از نظر شخصیام، این کتاب بسیار بسیار کمتر از چیزی است که تبلیغ میکنند. قصدم از نوشتن این یادداشت این است که افراد کمتری فریب شهرت این اثر ضعیف را بخورند. کتابخوانهای حرفهای هم که اصلاً نباید نزدیک اینگونه آثار میانمایه شوند.
سوژۀ انسانی در شبکههای اجتماعی
27 خرداد 1400
فضای شبکههای اجتماعی منهدمکنندۀ آگاهیِ مطلوبِ سوژۀ دکارتی است. اساساً شبکههای اجتماعی اجازه نمیدهند که یک نظام معرفتی در آنها ارائه شود یا حتی مجموعهای از دانش در آنجا شکل بگیرد. آنچه میتواند ظهور کند فقط خردهاطلاعات و دادههای پراکنده است. میتوان اینطور هم تعبیر کرد که نوعی مصرفگرایی سوبژکتیو به وجود آمده: «این را بخوان (ببین) و فوری دور بریز و برو سراغ مطلب متفاوت و بیربط بعدی. غایتی در کار نیست و این روند را برای همیشه ادامه بده!» هیچ خبری از نظام یا انسجام در فهم و معرفت نیست.
کافه تائوت
8 خرداد 1400
اگر بنا باشد خودم صورتحساب کافه را پرداخت کنم، آنگاه در انتخاب جنس، فقط به ستون وسط منو نگاه میکنم. به دیگر سخن، ارزانترین نوشیدنیِ بعد از آب معدنی را سفارش میدهم. البته گاهی لاکچریطور میشوم و با انگشت اشارهای روبهآسمان فقط همان را درخواست میکنم: «یک آب معدنی لطفاً»، و در دلم آرزو میکنم که ای کاش بطریها، بهجای نیم لیتر، پنجاه سیسی بودند. وقتی آدم را کشانکشان به کافه میبرند و، از آن بدتر، او را مجبور میکنند خودش حساب کند، بدیهیست که یک جرعه آب خوش هم از گلویاش پایین نرود. مطمئن باشید کسی که قیافه و سرووضع درستی ندارد، هیچگاه با اختیار خودش پا به آن دخمههایی نمیگذارد که ظلماتِ شب اول قبر هستند.
چرا برای بار دوم “اتحادیۀ ابلهان” را خواندم؟
28 اردیبهشت 1400
دقیقاً زمانی دوباره خواندمش که به آن نیاز داشتم. بازخوانی بعضی کتابها چیزی است شبیه به مسافرت به مکانی که قبلاً آنجا رفتهایم. واقعاً یک نیاز درونی است. این نیاز زمان خاصی ندارد و از اصول خاصی هم پیروی نمیکند. فقط حس میکنیم که «حالا دیگه وقتشه». در خصوص اتحادیه هم دقیقاً چنین حس و حالتی داشتم. وقتش بود که دوباره به آن سر بزنم.
کتابهای سیاستمدارن غربی را خوب بخوانیم!
18 اردیبهشت 1400
کسی که تا قبل از رئیس و وزیر و رئیسجمهور شدن حتی یک کف دست مطلب درستودرمان ننوشته، دلیلی ندارد که خیال کنیم بعد از استعفا، بازنشستگی، اخراج و کلاً شوت شدن از پستهای کلیدی، یکشبه نویسندهای قهار خواهد شد. بهطور کلی کارهای اجرایی دولتی حماقتهایی بهبار میآورد که نظیر ندارد و متولیان آن کارها نیز ابلهانی هستند که لنگه ندارند. بنابراین نوشتن کتاب، حتی کتاب خاطرات شخصی هم، از آن قزمیتهای فکری برنمیآید.