پیشامد، بازی، و همبستگی
11 مهر 1401
جامعه باید به شهروندان خود اجازه دهد تا در چارچوب خاص خودشان (تا آنجا که خطری متوجه دیگران نکند و به هزینۀ افراد کمبهره نباشد) هر قدر که میخواهند شخصگرا و «خردستیز» و زیباستا باشند. البته، برای تحققبخشیِ عملی به این هدف محاسباتِ خاصی را باید عملاً مد نظر قرار داد. اما به هیچ طریقی نمیتوان، در سطح نظریه، خودآفرینی را با عدالت جمع کرد. خودآفرینی واژگانی دارد که لزوماً شخصی و خصوصی، نامشترک، و نامناسب برای بحث و استدلال است. و عدالت واژگانی دارد که لزوماً جمعی و عمومی، مشترک، و محملی برای تبادل نظرهای استدلالی است.
برای خواندن متن کامل این بریدۀ کتاب، روی تصویر کلیک کنید.
دعوت به جامعهشناسی
6 شهریور 1401
اگر به اندیشۀ جامعهشناختی چونان بخشی از آنچه نیچه «هنر بدگمانی» نامید بنگریم چندان دور نشدهایم. دیدگاه جامعهشناختی فرآیندی از «دیدنِ درونِ» نماهای ساختارهای اجتماعی است؛ دیدنِ پشتِ پردهها. یک نمونه دربارۀ شیوۀ «نگریستن» جامعهشناس به پشت نماهای ساختار اجتماعی را ارائه میدهیم.
گفته میشود که مردان و زنان به انگیزۀ عشق به یکدیگر با هم ازدواج میکنند. عشق اسطورۀ فراگیر و پرهوادار و پرشور و مهارناپذیری است که هر جا که بخواهد سربر میکشد، رازی که آرزوی بیشتر جوانان و پیران است. اما هنگامی که کسی میکاود که کدام آدمها بهراستی با یکدیگر ازدواج میکنند، میبیند که...
اگر قرهقاج نبود
19 مرداد 1401
عمویم با اوضاع سیاسی و اقتصادی جهان آشنایی اندکی داشت. پندم میداد که از این خیالها دست بردارم. میگفت: «مردم آن شهرها و ولایتها از خودمان آسودهترند. بگذار نفس راحتی بکشند.» من میگفتم: «در چنگ اجنبی اسیرند، استقلال ندارند، چگونه راحت و آسودهاند؟»
عمو چوب ارژنش را بر زمین میکوبید و فریاد میکشید: «گول استقلال قلابی را مخور. اینها در دست اجنبی هستند. خودمان در دست اجنبیترها هستیم. اینها فرمان آقاها را میبرند. خودمان فرمان نوکرها را. اجازه بده این بیچارهها در همین حالی که هستند بمانند، اذیتشان مکن.»
عشق سیال
21 تیر 1401
جهان ما دلمشغول آمار، میانگینها و اکثریتهاست و، بنابراین، تمایل داریم که میزان غیرانسانی بودن جنگها را بر اساس تعداد تلفات آنها محاسبه کنیم. ما تمایل داریم که شرارت، قساوت و زنندگی و رسوایی آزار و اذیت را بر اساس تعداد قربانیان آن بسنجیم. ولی در سال 1944، در بحبوحۀ مرگبارترین جنگهای تاریخ بشر، لودویگ ویتگنشتاین گفت: «ممکن نیست هیچ فریاد درد و رنجی از فریاد یک انسان شدیدتر باشد. یا ممکن نیست هیچ درد و رنجی شدیدتر از درد و رنج یک انسان واحد باشد. ممکن نیست کل سیارۀ زمین بیش از یک روح واحد درد و رنج بکشد.»
برج و میدان
8 تیر 1401
انقلابِ مربوط به چاپ و نشر که «اصلاحات دینی» را میسر کرده بود نتایج ناخواستۀ خود را داشت. بین سالهای 1450 و 1500، قیمت کتابها تا دو سوم پایین آمد، و از آن پس همچنان کاهش یافت. در سال 1383 هزینۀ اینکه کاتبی فقط یک کتاب دعا بنویسد معادل دستمزدِ 208 روز بود. در دهۀ 1640، بهلطف صنعت چاپ، سالانه بیش از سیصد هزار تقویم در انگلستان به فروش رفت، فقط بهقیمت دو پنی، در زمانهای که دستمزد روزانۀ کارگر 5/11 پنی بود. قیمت واقعیِ کتاب در انگلستان در فاصلۀ اواخر قرن 15 و اواخر قرن 16 میلادی 90 درصد پایین آمد.
سرگذشت هکلبری فین
28 خرداد 1401
تام سایر با دلخوری گفت: «این کاری که ما داریم میکنیم خیلی آسون و ناجوره. کشیدن یه نقشۀ سخت خیلی کار سختیه. هکفین، من تا حالا هیچ بساطی احمقانهتر از این ندیدم. تمام مشکلات را خودمون باید از خودمون دربیاریم. این وضع یه خوبی که داره اینه که ما باید جیم رو از خطرها و مشکلاتی نجات بدیم که به دست خودمون درست کردیم، نه خطرها و مشکلاتی که به دست آدمائی درست شده باشه که وظیفهشون بوده درست کنن، این افتخارش بیشتره، ما باید همۀ اینها رو از کلۀ خودمون دربیاریم. خوب، حالا تا من دارم فکرهامو میکنم باید بگردیم یه چیزی پیدا کنیم که باش ارّه درست کنیم.»
«ارّه میخوایم چهکار؟»
ریشههای آلمانی
11 خرداد 1401
آنچه برای هایدگر قطعی است این است که این جامعۀ جهانی نزد وی از کابوس هم بدتر است. او این را «شب جهان» نامید. این، آنسان که مارکس پیشبینی کرده بود، در واقع به معنای پیروزیِ غربِ بهغایت شهریشده و بهغایت تکنولوژیک بر کل کرۀ زمین است؛ همسطحی و یکدستی کامل، فارغ از اینکه آیا این ناشی از اجبار و اضطرار آهنین است یا نتیجۀ تبلیغات چاپلوسانه در خصوص بازده تولید انبوه. این به معنای وحدت نژاد انسانی بر پایۀ نازلترین سطح است، به معنای پوچی کامل زندگی، به معنای روزمرّگی خودتداومبخشِ بیدلیل و بیجهت.
بیلی باتگیت
22 اردیبهشت 1401
آرنولد آشغالی با چنان جدیت و پشتکار دیوانهواری زبالهگردی را برای زندگی خودش در پیش گرفته بود که به نظر کاملاً طبیعی و منطقی میآمد و آدم پیش خودش میگفت چرا من اینجور زندگی نکنم؟ چرا من چیزهای شکسته و پاره و پوسیده را دوست نداشته باشم، چیزهای از کارافتاده، چیزهای کجوکوله و ترکیده و ناقص، چیزهایی که بوی گند میدهد و هیچکس حاضر نیست کثافت روششان را پاک کند تا ببیند چیست، چیزهایی که نه شکلشان معلوم است، نه خاصیتشان مشخص است، و نه طرز کارشان معیّن – چرا من اینجور چیزها را دوست نداشته باشم و نگه ندارم؟