بیلی باتگیت

نویسنده: ای. ال. دکتروف
مترجم: نجف دریابندری
ناشر: نشر کارنامه

این پسر، آرنولد آشغالی، هر روز خدا محلۀ برانکس را زیر پا می‌گذاشت و درِ بشکه‌های آشغال را برمی‌داشت و چیزهایی پیدا می‌کرد. توی خیابان‌ها و کوچه‌ها سر می‌کشید، جلو خانه‌ها و زیر پلکان‌ها و توی زمین‌های خالی و پشت خانه‌ها و مغازه‌ها و توی زیرزمین‌ها کندوکاو می‌کرد. کار آسانی هم نبود، چون که در آن روزهای زندگیِ ما آشغال جزو اجناس مرغوب محسوب می‌شد و مردم برایش سرودست می‌شکستند. آشغالی‌ها با گاری دوچرخه‌شان و دست‌فروش‌ها با کوله‌بارشان گشت می‌زدند، مزغانچی‌ها و ولگرد‌ها و مست‌ها هم که به جای خود، ولی آدم‌هایی هم بودند که دنبال هیچ چیز به خصوصی نبودند مگر وقتی که چیزی به چشم‌شان می‌خورد. ولی آرنولد آشغالی نابغه بود، یک چیزهایی پیدا می‌کرد که آشغالی‌های دیگر دور می‌انداختند، ارزش یک چیزهایی را تشخیص می‌داد که پست‌ترین و بدبخت‌ترین ولگردهای خیابان هم به آن‌ها دست نمی‌زدند. آرنولد استعداد خاصی در برنامه‌ریزی داشت، هر روزی از ماه را به جایی می‌رفت، و من گمان می‌کنم همین‌که سروکله‌اش تو خیابان پیدا می‌شد مردم یک چیزهایی را از راه‌پله و پنجره بیرون می‌انداختند. حالا پس از چند سال آشغال جمع‌کردن دیگر مردم ملاحظۀ او را داشتند، نه هیچ‌وقت مدرسه می‌رفت، نه کارهاش را انجام می‌داد، یک‌جوری زندگی می‌کرد که انگار تنهای تنهاست، امورش هم خیلی قشنگ می‌گذشت: این بچۀ چاق باهوشِ تقریباً بی‌زبان با چنان جدیت و پشتکار دیوانه‌واری این راه را برای زندگی خودش در پیش گرفته بود که به نظر کاملاً طبیعی و منطقی می‌آمد و آدم پیش خودش می‌گفت چرا من این‌جور زندگی نکنم؟ چرا من چیزهای شکسته و پاره و پوسیده را دوست نداشته باشم، چیزهای از کارافتاده، چیزهای کج‌وکوله و ترکیده و ناقص، چیزهایی که بوی گند می‌دهد و هیچ‌کس حاضر نیست کثافت روش‌شان را پاک کند تا ببیند چیست، چیزهایی که نه شکل‌شان معلوم است، نه خاصیت‌شان مشخص است، و نه طرز کارشان معیّن – چرا من این‌جور چیزها را دوست نداشته باشم و نگه ندارم؟

بیاید با خودمون صادق باشیم! از خودمون بپرسیم که از خوندن یک کتاب خوب چقدر مطلب گیرمون میاد؟ کل چیزی که بعد از مطالعۀ کامل یک کتاب خوب یاد می‌گیریم چقدره؟ به نظرم یک کف دست مطلب بیشتر نیست. یعنی، اگر دربارۀ اون کتاب از ما توضیح بخوان، بعیده بیشتر از یک صفحه حرفی برای گفتن داشته باشیم. پس، نتیجۀ یک کتاب خوب یک صفحه بیشتر نیست. خب، یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب از این که دیگه کمتر نیست. بنابراین نباید چنین صفحاتی رو دست‌کم بگیریم. ارزش یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب به اندازۀ یک کتابِ کامله. به همین دلیل، تصمیم گرفتیم که از این نوع صفحات شکار کنیم و بذاریم این‌جا. این جور صفحات به‌نوعی راه میان‌بر به حساب میان؛ زود و یک‌راست ما رو می‌رسونن به اصل مطلب. پس بفرمائید از این طرف!