ریشه‌های آلمانی

نویسنده: لئو اشتراوس

مترجم: شروین مقیمی

ناشر: پگاه روزگار نو

آن‌چه برای هایدگر قطعی است این است که این جامعۀ جهانی نزد وی از کابوس هم بدتر است. او این را «شب جهان» نامید. این، آن‌سان که مارکس پیش‌بینی کرده بود، در واقع به معنای پیروزیِ غربِ به‌غایت شهری‌شده و به‌غایت تکنولوژیک بر کل کرۀ زمین است؛ هم‌سطحی و یک‌دستی کامل، فارغ از این‌که آیا این ناشی از اجبار و اضطرار آهنین است یا نتیجۀ تبلیغات چاپلوسانه در خصوص بازده تولید انبوه. این به معنای وحدت نژاد انسانی بر پایۀ نازل‌ترین سطح است، به معنای پوچی کامل زندگی، به معنای روزمرّگی خودتداوم‌بخشِ بی‌دلیل و بی‌جهت؛ نه فراغتی، نه تمرکزی، نه بَرشدنی، نه پس‌کشیدنی، هیچ‌چیز جز کار و خلق مجدد؛ نه افرادی در کار است نه مردمی، هیچ‌چیز جز «توده‌های تنها».

چه امیدی می‌تواند وجود داشته باشد؟ زیرا اساساً چیزی در انسان وجود دارد که با این جامعۀ جهانی خرسند نمی‌شود: میل به امر اصیل، به امر شریف، به امر بزرگ. این میل خود را در ایدئال‌های انسان به بیان درمی‌آورد، اما ثابت شده است که همۀ ایدئال‌های پیشین، ایدئال‌هایی مرتبط با جوامعی بودند که جامعه‌های جهانی محسوب نمی‌شدند. ایدئال‌های قدیم نمی‌خواستند انسان را قادر سازند تا بر قدرت، تا بر قدرت تکنولوژی سروری یابد. ضمناً‌ می‌توانیم بگوییم: یک جامعۀ جهانی تنها زمانی می‌تواند انسانی باشد که یک فرهنگ جهانی وجود داشته باشد، فرهنگی که اصلاً همۀ انسان‌ها را با هم متحد گرداند. اما هرگز یک فرهنگ والا بدون مبنای دینی وجود نداشته است؛ جامعۀ جهانی تنها زمانی می‌تواند انسانی باشد که همۀ انسان‌ها اصلاً حول یک دین جهانی متحد شوند. اما همۀ مذاهب موجود، تا جایی که به قدرت تأثیرگذاری‌شان مربوط می‌شود، به نحوی بی‌وقفه به واسطۀ پیشرفت به سوی یک جامعۀ جهانی تکنولوژیکی، تدریجاً تضعیف شده‌اند. در این‌جا با شکل‌گیری یک ائتلاف آشکار یا پنهان میان مذاهب موجود روبه‌رو هستیم که تنها به دلیل وجود یک دشمن مشترک (یعنی کمونیسم الحادی) به هم پیوسته‌اند. اتحاد آن‌ها مستلزم آن است که از خودشان و از جهان پنهان کنند که با یکدیگر ناسازگار هستند – این‌که هر کدامشان دیگری را واقعاً به‌عنوان یک امر شریف قبول دارند، اما آن را نادرست می‌دانند. انسان نمی‌تواند یک دین جهانی درست کرده یا بسازد. او فقط می‌تواند با پذیراشدن آن، تمهیدش کند، و برای پذیراشدن آن باید عمیقاً و به نحو کافی به خویشتن و موقعیت خویش بیندیشد.

بیاید با خودمون صادق باشیم! از خودمون بپرسیم که از خوندن یک کتاب خوب چقدر مطلب گیرمون میاد؟ کل چیزی که بعد از مطالعۀ کامل یک کتاب خوب یاد می‌گیریم چقدره؟ به نظرم یک کف دست مطلب بیشتر نیست. یعنی، اگر دربارۀ اون کتاب از ما توضیح بخوان، بعیده بیشتر از یک صفحه حرفی برای گفتن داشته باشیم. پس، نتیجۀ یک کتاب خوب یک صفحه بیشتر نیست. خب، یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب از این که دیگه کمتر نیست. بنابراین نباید چنین صفحاتی رو دست‌کم بگیریم. ارزش یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب به اندازۀ یک کتابِ کامله. به همین دلیل، تصمیم گرفتیم که از این نوع صفحات شکار کنیم و بذاریم این‌جا. این جور صفحات به‌نوعی راه میان‌بر به حساب میان؛ زود و یک‌راست ما رو می‌رسونن به اصل مطلب. پس بفرمائید از این طرف!