من نسبت به کتاب‌هایی که دربارۀ وضع کلی بشریت خوشبین‌اند، بدبین‌ام. در بهترین حالت، آمار و نمودار و درصد و دایره و مثلث نشان می‌دهند که اوضاع خیلی خوب است. به عبارت دیگر، آن مدعای بزرگ را فقط با کمیت و کمّی‌نگری اثبات می‌کنند، البته به شرطی که بازی با اعداد نباشد. کیفیت رنج‌های بشری و تجربه‌های اول‌شخص جایی در محاسبات آن‌ها ندارد. ولی همین‌ها بسیار مهم است. حتی رنج یک انسان واحد هم نباید از قلم بیفتد. به‌قول ویتگنشتاین: «ممکن نیست هیچ فریاد درد و رنجی از فریاد یک انسان شدید‌تر باشد. یا ممکن نیست هیچ درد و رنجی شدیدتر از درد و رنج یک انسان واحد باشد. ممکن نیست کل سیارۀ زمین بیش از یک روح واحد درد و رنج بکشد.» و کدام کتاب است که به این کیفیت‌های مجهول اما مهم وزن لازم را بدهد؟

با همین نگاه خصمانه به سراغ کتاب برخمان رفتم. می‌خواستم دیدگاه این، به‌قول خودش، هلندی موقرمز را نقد، بل رد کنم. حتی عنوان نقدم را هم انتخاب کرده بودم: «آیا برخمان درست می‌گوید؟» پیشاپیش پاسخ منفی را بر میز کوبیده بودم. می‌خواستم کتاب را بخوانم تا شواهد مؤید نقد و نظر خودم را جمع کنم. خلاصه این‌که می‌خواستم بند از بندش باز کنم. اما… ولی بندبندش پیش‌داوری، پیش‌فرض‌ها و حتی نگاهم را عوض کرد. و من – اعتراف می‌کنم – زود تسلیم شدم. حق با او بود. تصورات من غلط از آب درآمد.

اساساً یکی از مزایای منحصربه‌فرد این کتاب نقد مشهورات است؛ نه مشهورات عرفی، بلکه مشهورات علمی. در باب سرشت انسان پژوهش‌هایی علمی، آکادمیک و سخت‌گیرانه انجام داده‌اند که نتایج‌شان امروزه جزو اصول مسلم به شمار می‌آیند. برخمان به‌خوبی نشان می‌دهد که آن پژوهش‌های به‌ظاهر خدشه‌ناپذیر چه خلأ‌های وحشتناکی دارند. حتی در برخی از آن‌ها تقلب‌هایی باورنکردنی صورت گرفته است. اما کمتر کسی توجه کرده، و حالا برخمان پتۀ آن‌ها را روی آب ریخته است. ولی اول از موضوع کتاب برای‌تان بگویم.

این کتاب نقد «نظریۀ لفافه» است. طبق این نظریه، تمدن فقط لفافه‌ای نازک است که با کوچک‌ترین تلنگری فرو می‌پاشد. به عبارت دیگر، ما انسان‌ها بنا به طبیعت‌مان موجوداتی شرور هستیم که فقط با قیدوبندهای تمدن به‌سختی مهار شده‌ایم. لذا در شرایط بحرانی هیولای درون ما سر برمی‌آورد. این همان دیدگاه هابز و بسیاری از دیگران متفکران است. به‌تعبیر شوپنهاور، «در دل هر کسی واقعاً جانوری درنده وجود دارد که صرفاً در انتظار فرصتی است تا بغرّد و هجوم بیاورد، و اگر دیگران سر راهش قرار گرفتند، زخمی و حتی نابودشان کند.»

نکتۀ مهم این است که شناخت ما دربارۀ انسان مستقیم، بی‌واسطه و شهودی نیست، بلکه برگرفته از تئوری‌های اندیشمندان و نظریات این و آن است. حتی بیشتر نظریات‌مان دربارۀ شخص خودمان را از جانب دیگران داریم، چه رسد به نظریات‌مان دربارۀ انسان. آن تئوری‌ها و این نظریات مطالب محکم و خدشه‌ناپذیر نیستند. در بسیاری از موارد هم عیب و ایراد بسیار جدی دارند، اگرچه در بیشتر موارد روح‌مان هم از کمّ و کیف آن اشکالات بی‌خبر است. از این منظر، این کتاب یک نقد و بررسی جدی و جدید از انواع و اقسام دیدگاه‌های انسان‌شناختی مشهور است که غالباً هم بدبینانه هستند. در مقابل، برخمان در باب سرشت انسان مثبت‌اندیش است و، در نتیجه، نسبت به سرنوشت انسان نیز خوش‌بین. او، در بررسی این مسئله، به‌قدری جدی، صادقانه و بدون تبعیض دست به حلاجی دیدگاه‌ها می‌زند که حتی خودش را نیز مستثنا نمی‌کند و پنبۀ موضع‌گیری‌های گذشتۀ خودش را هم می‌زند.

کتاب با یک مقدمۀ کوتاه شروع و با یک مؤخرۀ بلند تمام می‌شود. در این میان، هجده فصل وجود دارد که هر کدام کم‌وبیش بیست صفحه است. این هجده فصل در پنج بخش جای گرفته‌اند. یادداشت‌ها و حواشی مفصل نویسنده، در انتهای کتاب، نیز نکاتی بسیار بصیرت‌بخش دارند. این یادداشت‌ها حدوداً شصت صفحه هستند و آن‌ها را می‌توان بخشی مستقل به شمار آورد که بر ارزش کتاب می‌افزاید. و – آه! – چه سبک و شیوه و نثر و روایتی! متن آن‌قدر جذاب است که خواننده را به‌راحتی صفحه‌به‌صفحه دنبال خود می‌کشد. از حق نگذریم، ترجمه هم خیلی خوب است و دست‌مریزاد دارد.

این کتاب پرمغز در واقع یک گنجینۀ پر از جواهر است. برخمان برای سامان دادن به مباحثش، استحکام نظریه‌اش، و پاسخ دادن به اشکالات به سراغ خیلی چیزها رفته؛ از کتاب‌ها و مقالات متروک گرفته تا اشخاص ناشناس و دورافتاده در اقصی نقاط دنیا. مطالعات نظری و سفرهای تحقیقی او حقیقتاً اعجاب‌آور است. بُعد تاریخی اثر هم دو ویژگی متمایز دارد: اول این‌که نگاهی متفاوت به تاریخ انسان دارد؛ دوم این‌که برخی از نقاط، دوره‌ها و رخدادهای مهم اما ناگفتۀ تاریخ را بازگو می‌کند. لذا هر کسی طبق سلیقه و صلاحیت و صلاح‌دید خود می‌تواند از این گنجینه بهره ببرد. من در این‌جا به یکی از آن‌ها اشاره می‌کنم؛ یک گوهر روشی.

روش انتقادی برخمان در مواجهه با پژوهش‌ها و آزمایش‌هایی که برای اثبات نظریۀ لفافه استفاده شده‌اند، فوق‌العاده آموزنده است. این جنبۀ انتقادی بسیار مهم است. معلوم می‌شود که تحت عنوان پژوهش‌های علمی و به اسم علم چه مطالب نادرست سازمان‌یافته‌ای به خورد ما داده‌اند. اگر حال و روز پژوهش‌های تجربی این باشد، آن‌گاه تئوری‌های حدسی دانشمندان چه وضعی خواهد داشت؟! پناه بر خدا از این‌همه جهل آموختنی! آن پژوهش‌ها و آزمایش‌های مثلاً دقیق از سوی بزرگان عرصۀ دانش پذیرفته شده‌اند و کسانی همچون یووال نوح هراری، جرد دایموند و ریچارد داوکینز آن‌ها را مبنای نظریات بدبینانۀ خود قرار داده‌اند (آزمایش‌هایی همچون آزمایش مشهور استنلی میلگرم با دستگاه شوک).

خود برخمان هم صادقانه اعتراف می‌کند که او نیز قبلاً آن پژوهش‌ها را معتبر می‌دانسته و در کتاب‌ها و مقالات قبلی‌اش به آن‌ها استناد کرده است: «من تنها نبودم. از پایان جنگ جهانی دوم اَشکال متنوع و بی‌شماری از نظریۀ لفافه ارائه شده است و مبنای آن‌ها مستنداتی بوده که بیش از پیش به نظر خدشه‌ناپذیر می‌آمدند. استنلی میلگرم آن را با دستگاه شوک خود نمایش داد. رسانه‌ها بعد از مرگ کیتی جنوویز آن از پشت‌بام‌ها جار زدند. و ویلیام گولدینگ و فیلیپ زیمباردو سوار بر آن به شهرت جهانی رسیدند. باور بر این بود که شرارت زیر پوست هر فردی آماده است، همان چیزی که توماس هابز سیصد سال پیش ادعا کرده بود. اما حالا بایگانی پرونده‌های قتل و آزمایش گشوده شده‌اند و معلوم شده است که از اول وارونه متوجه شده بودیم.»

اما روش انتقادی برخمان چیست؟ اگر بخواهیم به زبان تخصصی صحبت کنیم، باید این‌طور بگوییم که برخمان جا به جا به سراغ فراتحلیل‌ها می‌رود. فراتحلیل به آن تحقیقی گفته می‌شود که تحقیقات دیگر را تحلیل، نقد و بررسی می‌کند. به عبارت ساده‌تر، فراتحلیل تحقیق دربارۀ تحقیق است (تحقیقی مرتبۀ دوم دربارۀ تحقیق مرتبۀ اول). برای مثال، آیا شواهد تحقیق به اندازۀ کافی بوده، آیا محقق بی‌طرفانه عمل کرده، آیا عوامل بیرونی مؤثر بوده‌اند، آیا عوامل مؤثر از قلم افتاده‌اند، آیا… ؟ یکی از نکات جالب این است که معلوم می‌شود آن دانشمندان مشهور غالباً در شواهد یا فرآیند تحقیق عالماً عامداً دست برده‌اند و حتی شواهد را دست‌کاری کرده‌اند. یکی از نکات جالب‌توجه دربارۀ آن پژوهش‌های علمیِ آکادمیکِ مثلاً بی‌طرف این است که متأثر از حال و هوای آن روزهای جامعۀ خود بودند. گویی که ناخودآگاه به طور منفعل با جریان آب برده می‌شدند. چشم ما روشن! من یکی که دیگر اعتمادم را به همۀ – تأکید می‌کنم به همۀ – تحقیقات از دست دادم، مگر این‌که آن تحقیقات زیر ذره‌بین بروند و منتقدان سخت‌گیر آن‌ها را تأیید کنند. بدون فراتحلیل‌ها، تحقیقات ذره‌ای ارزش ندارند. البته نباید خیال کنیم برخمان شتاب‌زده نتیجه‌گیری می‌کند. برعکس، او محتاط است و همۀ جوانب را خوب بررسی می‌کند. و اگر در جایی نتایج قطعی نیست، احتمالی بودن را گوشزد می‌کند.

ناگفته نماند که این کتاب فقط تعریف و توصیف نیست، بلکه می‌خواهد درس‌آموز باشد و در پایان با ده قانون برای زندگی به پایان می‌رسد. آن ده مورد ده درس ساده ولی در عین حال مهم و کاربردی هستند. هر کس آن‌ها را جدی بگیرد، می‌تواند برای خود و محیط اطرافش وضعیت بهتری رقم بزند.

با نگاهی سطحی به نظر می‌رسد که این کتاب صرفاً یک اثر تاریخی است. از این رو، فقط به کسانی توصیه می‌شود که به مطالعات تاریخی علاقمندند. اما با نگاهی دقیق‌تر چنین حکمی تغییر می‌کند. این کتاب در حوزۀ انسان‌شناسی قرار می‌گیرد. در نتیجه، به همۀ کسانی توصیه می‌شود که با انسان سروکار دارند. معلمان، مشاوران، اقتصاددانان، سیاست‌مداران، کارآفرینان، کلاهبرداران، مدیران، نویسندگان، فیلسوفان، جامعه‌شناسان، روان‌شناسان، پدران و مادران، مؤسسات خیریه، دست‌فروشان، رانندگان کمپرسی، غواصان اقیانوس، مجرمان، پلیس‌ها، مربیان فوتبال و… و همه و همه و همه باید این کتاب را به‌جد مطالعه کنند. ای کاش کودکان هم می‌توانستند این کتاب را بخوانند تا نسبت به خیلی از مزخرفات خطرناک واکسینه شوند! البته منظور این نیست که خوانندگان باید دیدگاه نویسنده را بپذیرند و مبنای کار خود قرار دهند. خیر؛ چه‌بسا نپذیرند، یا، دست‌کم، برخی از قسمت‌های آن را رد کنند، اما در هر صورت، چه با آن موافق باشند و چه مخالف، از آن بسیار خواهند آموخت و برای آنان بسیار روشنگر خواهد بود؛ در آن بصیرتی خواهند یافت که در جای دیگر دیده نمی‌شود. و… بله، این کتاب نویدبخش است.

آدمی (یک تاریخ نویدبخش)

نویسنده:روتخر برخمان

مترجم: مزدا موحد

ناشر: نشر نو