ما از تاریخ دوران قاجار چیز زیادی نمی‌دانیم. (از کدام تاریخ چیز زیادی می‌دانیم؟!) آن اندک چیزی هم که می‌دانیم مربوط به شاهان و درباریان و کارهای بد و بدترشان است. حتی اگر در باب دربار قاجار چیز بسیار زیادی می‌دانستیم، باز هم دربارۀ آن دوران چیز زیادی نمی‌دانستیم. چراکه حکومت، برخلاف امروز، بخش کوچکی از امور ایران را تشکیل می‌داد. آن‌چه در میان خود مردم می‌گذشت، بیشتر بود و متفاوت بود و جالب‌تر بود. علی‌رغم این اوصاف، اغلب منابع به این قلمرو مردمی توجه نکرده‌اند یا بسیار کم پرداخته‌اند. کتاب ونسا مارتین جزو اندک آثاری است که فقط بر همین بُعد تمرکز می‌کند. به عبارت دیگر، این کتابِ جالب و جذاب تاریخِ مردمِ دوران قاجار است.

البته این موضوع به‌صورت کلی و گسترده بررسی نشده تا سراسر دوران 150 سالۀ قاجاریه را فرا بگیرد. خانم مارتین دو قید بر موضوعش زده است: زمان و مکان. از جهت زمانی، بازۀ سال‌های 1250-1313 هجری قمری را در نظر گرفته است؛ یعنی دورۀ شصت‌سالۀ میان آغاز پادشاهی محمدشاه تا مرگ فرزندش، ناصرالدین‌شاه. در بُعد مکانی، پایتخت را نادیده گرفته و فقط بر سه شهر بوشهر، شیراز و اصفهان متمرکز شده است؛ یعنی بر بخش جنوبی ایران. بدین ترتیب، هر کدام از سه فصل دوم، سوم و چهارم، به یکی از آن شهرها اختصاص می‌یابد و به مسائلی می‌پردازد که در آن بازۀ زمانی میان مردم آن سه شهر در جریان بود. فصل اول زمینۀ دینی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی زندگی مردم آن دوران را شرح می‌دهد و مقدمه‌ای است برای فهم بهتر مطالب بعدی.

کار جالب دیگری که نویسنده انجام داده این است که چهار طبقه از مردم همان شهرها را جداگانه، هر کدام در یک فصل (فصل‌های پنجم تا هشتم)، بررسی کرده است: زنان، لوطی‌ها، سربازان و برده‌ها. این چهار طبقه در بیشتر پژوهش‌های تاریخی به چشم نمی‌آیند یا نادیده گرفته می‌شوند. خانم مارتین نقش پررنگ آن‌ها را در جامعه و رخدادهای آن بسیار خوب نشان می‌دهد؛ هم با ذکر جزئیات و هم با تحلیل. فصل آخر، نهم، یک ماجرای جالب و عجیب را گزارش می‌کند: «ماجرای دلدادگی بشیرخان، کاکاسیاه ملک‌التجار بوشهری» که عاشق یک دختر اشراف انگلیسی شد. آن دو دلداده با هم فرار و، بدون اجازۀ پدر عروس، ازدواج کردند. بدین ترتیب، آن غلام سیاه حیثیت انگلستان را در ایران قهوه‌ای کرد و پیامدهایی گسترده به‌بار آورد. پای رجال سیاسی و دینی هم به ماجرا کشیده شد. البته در همۀ مباحث و مسائل، موارد جزئی و ماجراهای خاص ذکر می‌شود، و کلی‌گویی و گمانه‌زنی در کمترین حد خود قرار دارد. این امر، از یک طرف، البته جالب است، اما، از طرف دیگر، سؤال‌برانگیز. هدف از این جزئیات چیست؟

در ابتدا باید بگویم که نویسنده هدف اصلی این تحقیق کم‌نظیر را یافتن پاسخ برای دو پرسش کلی، مبنایی و مهم می‌داند: 1) چگونه ایرانِ پهناور توانسته استقلال خود را حفظ کند و در خلال صدها سال خود را از تسلط بیگانه دور نگه دارد؟ 2) منشأ انقلاب مشروطۀ سال 1285 هجری شمسی چیست؟ پاسخ‌های تفصیلی و مقدمات لازم، تصویر کلی ایران در عهد قاجار را اصلاح و بازسازی می‌کنند. این تصویر جدید با تصور رایج تفاوت چشمگیری دارد. تصور رایج این است که رابطۀ میان شاه و مردم یک رابطۀ ارباب-رعیتی مطلق بود؛ همچون رابطۀ میان شبان و گله. بر اساس این تلقی، اغلب می‌پندارند که شاه حاکم مطلق بود که هرچه می‌خواست و می‌پسندید دستور می‌داد، و مردم هم بی‌چون‌وچرا تابع احکام و اوامر ملوکانه بودند.

خانم مارتین به‌خوبی نشان می‌دهد که نه شاه آن قدرت مطلق را داشت و نه مردم دست‌وپابسته بودند. مردم در همۀ سطوح و در همۀ طبقات قدرت چانه‌زنی جدی و زیادی داشتند. آنان هم از این قدرت باخبر بودند و هم آن را به‌کار می‌گرفتند. شاه، درباریان و حاکمان محلی نیز آن قدرت را به‌رسمیت می‌شناختند و جدی می‌گرفتند. نتیجه این می‌شد که در مسائل اصلی و اساسیِ کشور نوعی چانه‌زنی دوطرفه میان مردم و حکومت شکل می‌گرفت. شاه و حکومت هم علی‌رغم این‌که رسماً و اسماً مطلق‌العنان بودند و لازم نبود پاسخگوی کسی باشند، اما ترجیح می‌دادند که به‌جای توسل به زور، مسائل و مشکلاتِ بین خودشان و مردم را با گفتکو و مذاکره رفع و رجوع کنند. بر این اساس، اِعمال قهوۀ قهریه اولویت شاه نبود و در مواردی خشونت به‌کار می‌رفت که راه مذاکره بسته بود و اوضاع بحرانی بود، برای مثال:

«در شورش سال 1256 اصفهان تعداد زیادی از لوطی‌ها را اعدام کردند و حاج غلامحسین، رهبر آن‌ها، را تا حد مرگ شکنجه کردند؛ دندان‌هایش را کشیدند و در کاسۀ سرش فرو کردند. در سال 1266 آشوب شیراز به این سبب آرام گرفت که یکی از لوطی‌ها، فرزند اسد شمشیرساز، را که با یکی از ملازمان حاکم جر و بحث کرده بود، هزار و پانصد ضربه شلاق زدند و خفه‌اش کردند.»

این تصویر جدید نه‌فقط فهم آن دوران را تصحیح می‌کند، بلکه کمک می‌کند رویدادهای تاریخی بعدی نیز بهتر و درست‌تر فهمیده شود. برای نمونه، می‌توان استنباط کرد که جنبش مشروطه‌خواهی حرکتی بیگانه و بیرونی نبود که از سوی اجانب به جامعۀ ایران تحمیل شده باشد، بلکه نهضتی بود که از دل خود جامعه برآمد و جامعه این قدرت را در درون خود داشت؛ یعنی پیامد طبیعی وضعیت خود جامعه بود و نتیجۀ سال‌های بسیار کشمکش و چانه‌زنی میان مردم و حکومت.

نکتۀ دیگر این‌که نباید پنداشت که این کشمکش دوسویه باعث تضعیف ایران می‌شد؛ برعکس، قدرت و انسجام کشور را بیشتر می‌کرد. قدرت‌داشتن همۀ طبقات و گروه‌ها و اصناف این نتیجه را در پی داشت که حکومت یکه‌تاز نباشد. لذا قدرت‌های بیگانه نمی‌توانستند به‌صرف زدوبند با دربار بر کشور مسلط شوند. جامعه این قدرت را داشت که در برابر چنان دخالت‌هایی مقاومت جدی نشان دهد. این امر بارها و بارها در دوران قاجار رخ داد، و در این کتاب هم نمونه‌های متعددی از آن را می‌بینیم. نکتۀ آخر هم این‌که لابه‌لای بخش‌های مختلف کتاب، ماجراهای جالبی نقل می‌شود که حال‌وهوای زندگی و روابط میان مردم را نشان می‌دهد. این هم یک نمونه:

«در اصفهان مالیات زیادی بر دکانداران تحمیل کرده بودند. بقالی در این شهر مجبور می‌شود در بار عام به حضور حاکم برود و بگوید که از پرداخت این مالیات عاجز است. گفتگوی آن‌ها به این صورت ثبت شده است:

حاکم: یا باید مالیات بدهی یا از شهر بروی.

بقال: نه می‌توانم مالیات بدهم و نه جایی دارم که بروم.

حاکم: می‌توانی بروی شیراز یا کاشان، اگر فکر می‌کنی آن‌جا بهتر از این‌جاست.

بقال: برادر شما حاکم یکی از این شهرهاست و بردارزاده‌تان حاکم دیگری. من در کدامشان راحتی دارم؟

حاکم: اگر فکر می‌کنی به تو ظلم شده، به دربار برو و به شاه شکایت کن.

بقال: برادر شما، حاجی، صدراعظم است.

حاکم: پس برو به جهنم و بیش از این مزاحم ما نشو!

بقال: خدا بیامرز، پدر مرحومتان، احتمالاً آن‌جاست.»

عهد قاجار (مذاکره، اعتراض و دولت در ایران قرن سیزدهم)

نویسنده: ونسا مارتین

مترجم: حسن زنگنه

ناشر: نشر ماهی