سروانتس (رمانی از زندگی آفرینندۀ دن کیشوت)

نویسنده: برونو فرانک

مترجم: محمود حدادی

ناشر: نشر ماهی

بسیار طبیعی بود اگر پاپِ متعصبی مثل پیوس از آزادی رسم و رفتار در پایتخت خود نفرت می‌داشت. پیوس، در هر ضعف به چشم گناهی مرگبار نگاه می‌کرد و با یک‌سویگیِ تمام درمانی جز سخت‌گیری بی‌رحمانه نمی‌شناخت. همان در آغازِ کهانتِ خود برای زنا مجازات مرگ قایل شد. سپس با پافشاری بسیار بر سر تازیانه و حبس ابد باقی ماند. نه خدماتِ کسی می‌توانست از این مجازات در امانش بدارد، نه مقامش.

پیوس مصمم بود ریشۀ روسپیگری را هم بخشکاند. البته گذشته بود آن زمان‌ها که زنانِ هرجایی سلطه‌ای نامحدود بر جامعۀ رُم داشتند، و کاردینال‌ها، سفیران و هنرمندان با زرق و برق در تالارهای آنان گرد می‌آمدند و مناسباتِ کاخ برخی از اشرافِ آنان به مناسباتِ دربار سلاطین پهلو می‌زد و دریافتِ اجازۀ ورود به آن‌ها از شرفیابی به حضور پاپ دشوارتر بود.

اما خصلتِ جهان‌وطنیِ این پایتخت روحانی، و تجرد لایۀ حاکم آن، از قدیم کاهش زنان خریدنی را ناممکن می‌ساخت. هنوز هم خانه‌های آن‌ها در خیابان‌های اصلی و مجلل‌ترین خیابان‌ها، در کوی نمایندگان و سفیران، کارگزاران دولتی، بانکداران و ثروتمندانی بود که عمر را به بطالت می‌گذراندند. زندگی‌ای برخوردار از احترام داشتند. بازرگانان و پیشه‌وران همه از قِبَل آن‌ها زندگی می‌کردند.

اما پیوس این زنان را تخم شیطان می‌دانست. دوست داشت تمامی‌شان را بسوزاند. و دیری هم دست روی دست نگذاشت. فرمانی تند و تیز صادر شد که زنان را تبعید می‌کرد: ظرف شش روز باید که رم را ترک می‌کردند، و ظرف دوازده روز کشور کلیسا را. سپس پایتخت مقدس پاک، فرمان شرع برآورده، و آرامش از نو برقرار می‌شد.

اما به هیچ‌رو آرامش نه، بلکه آشوب به پا شد. تاجران و خرده‌فروشان یکسره به نومیدی و تردید افتادند. صرافانی که به این زنان اعتبار می‌دادند، اعلام ورشکستگی کردند. مأموران گمرک با تشکیل جلسه‌ای اعلام کردند در صورت تبعید روسپیان، ورود کالای تجملی به چنان شدتی افت می‌کند، که در آینده خزانۀ دولت سالانه بیست هزار دوکا کمبودِ درآمد خواهد داشت. می‌گفتند شهر رم از سکنه خالی می‌شود، و کاهش شمار ساکنان تا به یک چهارم قطعی است.

هیئتی مرکب از چهل شهروند خوشنام به حضور پاپ رسید. دم گرم اینان اثری نداشت. پاپ گفت یا او، یا این زنان.  در رم مقدس، مکانی که این‌همه خون شهید در آن به زمین ریخته است، شهری که دین مرکزیت خود، و جانشین پتروس کرسیِ متبرکش را در آن دارد، جایی برای فاحشگان نیست. یا او، یا آن‌ها. گفت ترجیح می‌دهد مقرّ خود را به محلی کمتر به‌تباهی‌کشیده انتقال دهد، اما بیش از این با این زنان مدارا نکند، و نمایندگان بهتر است تمکین کنند.

به‌هیچ‌رو تمکینی نشد. درخواستی از پی درخواست دیگر آمد. کاردینال‌های آزادخوتر بیهوده وساطت می‌کردند. سفرای فلورانس، پرتغال و حتی سفیر اسپانیا پذیرفتند و پادرمیانی کردند و به‌سختی تنبیه شدند. خروج آغاز شد و دردسرهای زیادی به بار آورد. آن زنان دوباره به رم بازگشتند و… . اما در نهایت هیچ‌کس جز پاپ حمایتی از این قانون نمی‌کرد. کارمندان همچنان نادیده‌اش می‌گرفتند. فرمان رعایت نشد، به حساب نیامد، و در چاهِ فراموشی افتاد.

بیاید با خودمون صادق باشیم! از خودمون بپرسیم که از خوندن یک کتاب خوب چقدر مطلب گیرمون میاد؟ کل چیزی که بعد از مطالعۀ کامل یک کتاب خوب یاد می‌گیریم چقدره؟ به نظرم یک کف دست مطلب بیشتر نیست. یعنی، اگر دربارۀ اون کتاب از ما توضیح بخوان، بعیده بیشتر از یک صفحه حرفی برای گفتن داشته باشیم. پس، نتیجۀ یک کتاب خوب یک صفحه بیشتر نیست. خب، یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب از این که دیگه کمتر نیست. بنابراین نباید چنین صفحاتی رو دست‌کم بگیریم. ارزش یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب به اندازۀ یک کتابِ کامله. به همین دلیل، تصمیم گرفتیم که از این نوع صفحات شکار کنیم و بذاریم این‌جا. این جور صفحات به‌نوعی راه میان‌بر به حساب میان؛ زود و یک‌راست ما رو می‌رسونن به اصل مطلب. پس بفرمائید از این طرف!