مدتیست در کتابخوانی بنا را بر نخریدن کتاب گذاشتهام، مگر اینکه خلافش ثابت شود. ولی بالأخره با هر ضرب و زوری که میشد خودم را قانع کردم که «متعلقات و ملحقات» را بخرم. و خریدم. بعد هم برای اینکه آن همه هزینه را جبران کنم، تصمیم گرفتم بالاترین اهمیت و ارزش را برای آن قائل شوم. اصولاً وقتی کتابی را به قیمتی گزاف میخرم، برای اینکه معادل آن همه پول را به چنگ آورم، احساس میکنم همۀ مطالب آن باید درست باشد و به همین علت همۀ آنها را درست فرض میکنم و با آغوش باز در درونم میپذیرم.
ولی بعدها فهمیدم بهترین شیوه برای ازآنخودسازی برخی کتابها این است که از آنها فاصله بگیرم، بیطرفانه و نقادانه دربارۀ آنها قضاوت کنم و محصول این فرآیند را هضم کنم، اگرچه مخالف با مطلب اولیه یا برخلاف نظر نویسنده باشد. اما هیجان اولیه پس از خرید یک کتاب جدید باعث شد آستینها را بالا بزنم و از جملۀ اول شروع کنم به باور کردن: «اگر انسان میتوانست رویدادهای جالب دوران باستان را با چشم خود ببیند، آیا تاریخ جهان را مطالعه میکرد؟» آرتور شوپنهاور خودش هم به این پرسش پاسخ منفی میدهد. من هم نظر این فیلسوف عبوس آلمانی را پذیرفتم که مطالعۀ کتابهای تاریخ بیفایده است؛ زیرا وقتی کتابی را گران بخرم، مطالبش را بهتر، زودتر و راحتتر قبول میکنم.
در حقیقت وقتی کارت میکشم گویی بر گلویم تیغ میکشند و پس از آن هم تا مدتها جیبم تیر میکشد. اما بعدها که آبها از آسیاب افتاد و بهتدریج دردِ ازدستدادن آن همه پول تسکین یافت، دیدم عجب حرف پرتی است! امروزه هم کمتر مورخی با شوپنهاور موافق است؛ زیرا دیدگاه او را مبتنی بر پیشفرضی میدانند که درست نیست. او فرض گرفته که تاریخ گزارش محض آن چیزهایی است که در گذشته رخ داده. این درست نیست؛ دستکم دقیق نیست. تاریخ فهم گذشته است و نه صرف گزارش آن. تاریخ داستان نیست. بماند که اساساً گزارشِ صِرف غیرممکن است و همیشه، از میان بیشمار دادههای تاریخی، گزینشی مبتنی بر نظریه رخ میدهد.
از این رو، آنچه که ما امروزه میتوانیم از تاریخ گذشته بفهمیم، بسیار بیشتر و بهتر از فهمی است که گذشتگان از دوران خود داشتند. چراکه ما میتوانیم آن روزگار را در زمینهای گستردهتر، در ارتباط با پس و پیش، و در نسبت با امور گوناگون ببینیم. درحالیکه خود آنها نمیدانستند چه بر سرشان میگذرد و پیامدهای آن در آینده چیست. برای نمونه، جنگ جهانی اول را در نظر بگیرید: کسانی که در سنگرها بودند، سربازانی که میجنگیدند و حتی فرماندهان بزرگ، هیچکدام نمیدانستند در جنگ جهانی اول بهسرمیبرند. بعدها معلوم شد که چه فاجعۀ مفتضح عظیمی رخ داده است.
علت این امر ریشه در سرشت خود فهم دارد. فهم نیاز دارد که از موضوع فاصله بگیرد. لذا تجربۀ مستقیم و بیواسطه بهتنهایی فهم ایجاد نمیکند. این تجربه آنگاه مفید است که بعدها تبدیل شود به موضوع تأمل. برای مثال، اینکه ما ذهن و بدن داریم، باعث نمیشود که از روانشناسی، پزشکی، زیستشناسی و فیزیولوژی بینیاز شویم. تجربۀ مستقیم و بیواسطۀ ذهن و بدن به معنای فهم و شناخت آن دو نیست. در باب تاریخ نیز چنین است؛ واقعیت تاریخی ما را از کتابهای تاریخ بینیاز نمیکند، حتی اگر آن تاریخ به مدرنیتهای بپردازد که ما هنوز هم در آن بهسر میبریم. البته این مطلب کلی است و لذا میتوان آن را به همۀ زمینهها تعمیم داد؛ سیاست، جامعه، اخلاق و از همه مهمتر زندگی.
آیا ما زندگی و همه مسائل آن را خوب میفهمیم؟ اگر خیر، پس هیچ واقعیتی ما را از کتاب بینیاز نمیکند. برعکس، اگر دغدغۀ فهم واقعیتی را داریم، باید کتابهای خوبِ مربوط به آن واقعیت را مطالعه کنیم. نتیجه آنکه هر کتاب خوبی که در زمینۀ تاریخ نوشته میشود، نقض حرف شوپنهاور است. «خاستگاههای جهان مدرن» نیز آن را ابطال میکند؛ شاهکاری که موضوع آن چگونگی شکلگیری جهان مدرن است. در اینباره بحث بسیار است. بهجای بسط آنها میتوان یکراست به سراغ این کتاب رفت و به رأیالعین دید که چگونه یک کتاب تاریخی میتواند روشنگر اموری باشد که در هیچ تجربۀ مستقیمی حاصل نمیشود. بهویژه اینکه موضوع کتاب به گذشتههای بسیار دور برنمیگردد و همین دورۀ مدرن متأخر را در نظر دارد.
شناخت درست و دقیق و همهجانبۀ جهان مدرن هنوز هم حاصل نشده است. مدرنیته هنوز هم مسئله است. این پرسش که «آیا مدرنیته غربی است؟» هنوز هم نیازمند پاسخ است. روشن است که میتوان پاسخهای گوناگونی برای این پرسش مهیا کرد؛ فلسفی، جامعهشناختی، فرهنگی، انسانشناختی، اقتصادی و… . رابرت مارکس، یکی از ممتازترین پژوهشگران تاریخ مدرن، در این اثر کمنظیر در پی آن است که پاسخی تاریخی فراهم آورد.
آیا مدرنیته غربی است؟ معنای ضمنی این پرسش آن است که آیا غرب سبب ایجاد و علت شکلگیری جهان مدرن است؟ پاسخ تاریخی در ظاهر مثبت است. همچنین اکثریت قریب به اتفاق افراد، چه عموم مردم و چه اندیشمندان، بر این باورند که مدرنیته محصول «ذاتی» جهان غرب است. شواهد مؤید این مدعا هم وجود دارد. ویژگیهای اساسی جهان مدرن چیزهایی است که غرب آنها را به بار آورده است؛ اموری همچون انقلاب صنعتی، سیاست پارلمانی، جمهوریخواهی، سرمایهداری و نظام دولت-ملت.
این مطلب نادرست نیست، اما همۀ ماجرا هم نیست. در اینجا چیزهای بسیار زیادی وجود دارد که نادیده گرفته شدهاند. اضافه شدن آنها شکل تصویر را عوض میکند. رابرت مارکس در این اثر محققانه، متتبعانه و بسیار عالمانه آن ناگفتهها را پیش چشم ما قرار میدهد تا تصویر بهتر و دقیقتری را ببینیم؛ تصویری که وسیعتر و جامعتر نیز هست.
مارکس ماجرای شکلگیری جهان مدرن را از قرن پانزدهم آغاز میکند و تا امروز جلو میآید. هر دوره به تفصیل بررسی میشود و در نهایت تصویری از وضعیت فعلی انسان و جهان در سدۀ بیستویکم میبینیم. مقصود اصلی هم این است که تأثیر گذشته بر حال را بفهمیم و درسی برای امروز خود بیاموزیم. برای این منظور به اموری پرداخته که غالباً در تاریخهای مشابه حتی ردپایی هم از آنها دیده نمیشود.
نویسنده به دو عامل برای تبیین شکلگیری مدرنیتۀ غربی جایگاه محوری داده است: محیط زیست و چین. دلیل چنین گزینشی این است که شکلگیری جهان مدرن را نمیتوان بهدرستی فهمید مگر اینکه آن را در زمینهای جهانی بررسی کنیم. متأسفانه تاکنون اغلب پژوهشها براساس اروپامحوری کار شدهاند، آن هم به معنای ارزشداوری مثبت دربارۀ تواناییهای ذهنی و روحی اروپائیان. ولی از نظر مارکس عواملی بیرون از اروپا و خارج از تواناییهای اروپائیان نقش مهمتری داشتند.
مارکس در باب عامل اول، یعنی محیط زیست، موارد مهم و مؤثری را بررسی میکند. از جمله، او به نقش مهم عنصر نیتروژن در کشاورزی، صنعتی شدن آن و ازدیاد جمعیت جهان میپردازد. به طور کلی با ماجرای نیتروژن، این عنصر حیاتی، در چند قرن اخیر و تأثیر آن در زندگی بشری آشنا میشویم. مارکس همچنین یادآور میشود که همۀ تمدنها در طول تاریخ در آبوهوایی نسبتاً معتدل شکل گرفتهاند که میزان دیاکسید کربن موجود در جو حدوداً 280 پیپیام بوده است. در مقابل، حالا این ماده به میزان خطرناک 400 پیپیام رسیده است. این افزایش ناگهانی پس از جنگ جهانی دوم رخ داده است. این امر به قدری مهم است که از نظر مارکس در آینده قرن بیستم را با رویدادهای خونین و مخربش نخواهند شناخت، بلکه آنچه مایه شگفتی آیندگان خواهد بود، تغییری است که در رابطۀ میان انسان و محیط زیست در آن قرن رخ داد. تا پیش از قرن بیستم، حیات بشری تحت تأثیر تغییرات آبوهوایی و زیستمحیطی بوده، اما در این قرن، برای اولین بار در تاریخ بسیار بلند این سیاره، انسان باعث تغییر آنها شد؛ تغییراتی هولناک و فاجعهبار.
البته فقط این تغییراتْ هولناک نیست. تقریباً همۀ عوامل مدرن شدن اروپا به همان میزان وحشتناک بود. اگر تئوریهای موهوم و تحریفشدۀ غربیان متعصب را کنار بگذاریم، مدرن شدن غرب در گرو عواملی بود که هیچ نشانی از فضائل و انسانیت در آنها دیده نمیشود؛ اموری همچون کشف اتفاقی قارۀ آمریکا، کشف تصادفی نقره در آمریکای لاتین، کشف نامنتظر زغالسنگ در انگلستان، تغییرات پیشبینینشدنی سیاستهای حکومتی و اقتصادی چین، کشت مواد مخدر در آسیا، شکست چین در جنگ تریاک، شیوع بیماریهای واگیردار مرگبار، ظلم و ستم اروپائیان، قاچاق اسلحه و مهمات، استعمار آفریقا و به بردگی گرفتن آنان برای کارهای سخت و کشنده. تکتک این موارد به تفصیل در کتاب بررسی می شوند. چرا؟ زیرا اینها آن عوامل واقعی اصلی و مهمی هستند که باعث شد اروپا قدرت را بهدست گیرد.
بهطور کلی عواملی که در اروپای غربی باعث شکلگیری جهان مدرن شدند، در جاهای دیگری ریشه داشتند، از همه مهمتر آسیا و بهویژه چین. امپراطوری چین تأثیر بسیار زیادی بر اروپا گذاشت. جهتگیریهای سیاسی و فضای اقتصادی آن، اروپا را منفعل کرد و باعث شد کشورهای اروپای غربی در ارتباط با چین تغییرات زیادی به خود بدهند. از این رو، واقعیت این است که مدرنیته معلول عواملی پراکنده و گوناگون است که بر حسب اتفاق و کاملاً تصادفی به نفع اروپا تمام شد. در این زمینه اروپا هیچگونه برتری و مزیت ذاتی بر هیچ جای جهان، از جمله آسیا و چین، نداشته است.
نتیجه آنکه اروپامحوری و خودبرتربینی مردم اروپا و اندیشمندان غربی دروغ و خرافهای بیش نیست. رابرت مارکس صریح مینویسد: «اروپاییها این سلطه بر دیگران را به سبب برتری فرهنگی بهدست نیاوردند، هرچند تلاشهایی صورت میگیرد که وارثان “متمدن” یونان باستان را در تقابل با “وحشیان” آسیا و آفریقا قرار دهند. اندیشۀ برتری فرهنگی پوچ است. در مقابل، “برآمدن غرب”، اگر مجبور باشیم از این مفهوم استفاده کنیم، بیشتر به مرگ سیاه، نیشکر، بردگان آفریقایی، سرقت نقره، زغالسنگ، تریاک، سلاح و جنگ ربط داشت.» برای تکتک این موارد دلایل و شواهد متعددی ذکر میشود. نتیجۀ آنها این است که مدرنیته فقط به طور تصادفی از دل غرب برآمد. این عوامل از قرن نوزدهم دست به دست هم دادند و غرب را از بقیه نقاط جهان متمایز کردند، وگرنه جناب غرب تا سال 1800 تفاوتی با بقیه جهان نداشت.
دلایل و شواهد برای من قانعکننده بود، چراکه پس از دوبارهخوانی، کتاب دیگر نو بهحساب نمیآمد. از آن مهمتر، پول خیلی زیادی هم برای آن نسلفیده بودم.
خاستگاههای جهان مدرن
(روایتی دربارۀ تاریخ جهان و محیط زیست از قرن پانزدهم تا قرن بیستویکم)
نویسنده: رابرت بی. مارکس
مترجم: سعید مقدم
ناشر: نشر مرکز
سردبیر
سردبیر ماهدبوک
با خریدن این کتاب بی شک چراغی خریده ایم با شدت روشنایی شش قرن
ممنونم از شما
مشتاق خواندن این کتاب شدم