یلدای دردناک یا مرگ کتابی که دوستش داشتم

بالش و ملافه و پتو را به خشکشویی دادم، اما کتاب‌ها چه؟ بیشتر کتاب‌ها مثل دانه‌های پفک باد کرده بودند. علیل و ذلیل شده بودند. با چه مکافاتی خشک‌شان کردم! با پارچه آب‌شان را گرفتم و با دستمال کاغذی تمیزشان کردم. در آفتاب نگه‌شان داشتم تا درست شوند. نتیجۀ پانسمان و پرستاری هم حداکثر این شد که کتاب‌های نازنینم کج‌وکوله از آب درآمدند. بعد هر کدام را دوماه زیر پنجاه کتاب گذاشتم تا صاف شوند، اما نشد که نشد. برای همیشه معلول شدند. بعدها رفتم و المثنای آن‌ها را تهیه کردم. اما این حادثه تلفات جانی هم داشت. یکی از کتاب‌هایم مُرد. بله؛ مُرد.

[ برای خواندن متن کامل این یادداشت روی تصویر کلیک کنید. ]