اولقدم برای استواری و ملاحت قلم، دمخور شدن با کسانی است که چنین قلمی دارند. در نویسندگی هم مانند رشتهها و مهارتهای دیگر باید مدتی آگاهانه تقلید کرد. سودای سبک و سیاق شخصی داشتن از همان بای بسمالله خامی است. بهعلاوه، نویسندگان مختلف از جنبههایی متفاوت قلمشان «آن»ی دارد. برخی از این وجوه روشنترند و برخی پوشیدهتر. بعد از مدتی سر و گوش جنباندن در میان نویسندگان، این انواع دستمان میآید و میفهمیم که در کدام زمینه آتیه داریم و برای ما تجربه در کدام زمینه خامی است. کمکم راه و رسم مدنظر خود را مییابیم و پی میگیریم.
نکتهای که باید آن را مدنظر داشت این است که در تقلید و یا حتی در پیش گرفتن سبک شخصی خود، نباید فقط به فرم و صورت پیله کنیم و خود را گرفتار. اول و وسط و آخر در زبان، زبان طبیعی است. نقشه و توشه و بار و بنه راه، همه زبان طبیعی است. شاید یک تنظیر مقصود را بهتر حالی کند. صورت و قاعده و گرامر در زبان چیزی شبیه قواعد در اخلاق است. زبان طبیعی هم نظیر شهود اخلاقی است. اما بر خلاف شهود اخلاقی که به نظر بسیاری از فلاسفۀ اخلاق امری ایستا در زمانهای گوناگون است، زبان طبیعی امری کاملاً پویاست و در زمانهای متفاوت، متفاوت. اساساً ارزش کار کسانی که قلمشان «آن»ی داشته این است که در زمانۀ خود، به فراست، طبیعت زبان را دریافتهاند و قلمشان آیینهدار آن بوده.
یکراست برویم سروقت مصداقهای عینی. از درگذشتگان که بیشک باید به محضر فصیحترین پارسیگوی زبان فارسی، جناب سعدی شیرازی، بشتابیم. توجه داریم که این لقب منحصراً به نام سعدی زده شده و سعدی در زمانهای این لقب را گرفته که هرکیهرکی نبوده و هنوز که هنوز است این لقب را دارد، حتی در زمانۀ ما که هرکیهرکی است. از اصناف قلمورزیهایی سعدی نمونهای میآورم. حتی اگر آب بستن به نوشته هم قلمداد شود، خوب کاری است؛ زیرا آب بستن از قلم کسیست که هرکس قلمش آبرویی دارد وامدار اوست.
«پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست، و غلامْ دیگر دریا را ندیده بود و محنتِ کشتی نیازموده، گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندان که ملاطفت کردند آرام نمیگرفت و عیش مَلِک از او مُنَغَّص بود. چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت: اگر فرمان دهی، من او را به طریقی خامُش گردانم. گفت: غایتِ لطف و کَرَم باشد. بفرمود تا غلام به دریا انداختند. باری چند غوطه خورد، مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند. به دو دست در سُکّانِ کشتی آویخت. چون برآمد، به گوشهای بنشست و قرار یافت. مَلِک را عجب آمد. پرسید: در این چه حکمت بود؟ گفت: از اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمیدانست. همچنین قدرِ عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.» (1)
خوب چشم بگردانید. در متن سعدی یک جملۀ طولانی هم نمییابید. اساساً اقتضای گرامر فارسی همین است. خواندن سعدی قرار نیست فقط واژگان او را به نوشتۀ ما وارد کند. نحو سعدیست که اعجاز اوست و باید در قالب نوشته و قلم ما بیاید. به طور مشخص، ساختار گزارهای او. خاصیت سعدی این است که ساده، طبیعی و بدون پیچیدگی سخن میگوید. ساختار گزارههای او کوتاه و طبیعی است. به گونهای که در ذهن حک میشود.
«شنیدم که صاحبدلی نیکمرد
یکی خانه بر قامتِ خویش کرد
کسی گفت میدانمت دسترس
کز این خانه بهتر کنی. گفت بس
چه میخواهم از طارَم افراشتن؟
همینم بس از بهرِ بگْذاشتن
مکن خانه بر راهِ سیل ای غلام
که کس را نگشت این عمارت تمام
نه از معرفت باشد و عقل و رای
که بر ره کند کاروانی سرای» (2)
گرچه شعر و نظم عرصۀ بههمریختگی ارکان جمله است، باز اعجاز سعدی را ببینید که سخن او در شعر و نظم به روانی و درستی سخن او در نثر است. این درجۀ فصاحت در شعر را واقعاً میتواند معجزه دانست؛ فارغ از مضامین و پرداخت محتوایی او که آن هم جای سخن ندارد. استاد فقید، نجف دریابندری، که خود آیتی در نثر معاصر است، معلمش را در نثرنویسی، بوستان سعدی میدانست و میگفت بوستان را از بر بوده. (3)
در کنار بسیاری از مختصات بوستان، انس با این اثر سعدی و کلاً نظمسراییها و اشعار او، ثمرۀ پرارجش هرس نوشته از حشو و تکرار و درازگویی است. برای آگاهی از چندوچون حشو و درازنویسی، بخش سوم فصل اول کتاب «بهتر بنویسیم» مرحوم استاد رضا بابایی منبع بسیار خوبی است. (4) به نظر میآید حشونویسان را میتوانیم در سه دسته جای دهیم. اول، کسانی که نسیمی از مباحث فلسفی و عرفانی به صورتشان خورده و کمترکی هم به گوششان. با گزکِ ناسازیِ زبان بر قامتِ معنی، خود را معاف از هر ضابطهای میکنند و نتیجۀ کارشان مشتی خزعبل و جفنگ است که با مشتی اصطلاحات فلسفی و عرفانی بزکدوزک شده. نوشتههای این «اساتید» البته در نظر مریدان اعتبار تام دارند، چون نوشتههایشان مانند تهماندۀ قهوه در استکان، مستعد هر نوع تعبیر و تفسیری است و نیز جوابگوی تنوع احوال مریدان.
دستۀ دوم کسانی هستند که بعد از مدتی تنفس مصنوعی در فضای ادبیات، امر بر ایشان مشتبه شده و خود را یک ادیب اریب می پندارند و میخواهند تبحر خود را در نوشتههایی مثل «مُنشئات» و «مُقامات» به رخ بکشند. البته که از عهده برنمیآیند، اما با این بهانه دست خود را برای هرنوع تکرار و تطویل مُمِلّ و مُخِلّ معنا باز میگذارند. در واقع، این دسته دچار زمانپریشی مفرطاند و دور از طبیعت زبان و آدمیزاد.
دستۀ سوم هم فارغالتحصیلان دورههای جمعوجور خوشگلنویسی هستند. امروزه این دورهها، مثل دورههای نویسندگی، همچون قارچ تکثیر میشوند. در هر کوی و برزنی میتوان کلاسهایشان را یافت. تمرینات آزادنویسی این کلاسها شرکتکنندگانش را دچار بیماری بیرونروی قلمی کرده. این گروه، با هشتگ یکهونویسی و ناگهاننوشت و مانند آن، هرچه نک و ناله از زمان وجود آدمیزاد بر روی کرۀ زمین بوده را به روان خلقالله حناق کردهاند، در همین چندسال رواج مجازینویسی در شبکههای اجتماعی.
هر سه دسته را باید مجاب و مجبور کرد تا قلم و کاغذ و کیبورد را تا زمانی طولانی فروگذارند. در این مدت یک دور از روی آثار سعدی بخوانند و رونویسی کنند. از روی بوستان دوبار. ببینند سعدی چطور روان و گویا و بهاندازه سخن میگوید. قافیه و عروض هم که بلای جان بسیاری است، برای او مانعی نیست؛ چون بر زبان مسلط است.
«ای که از سرو روان قد تو چالاکترست
دل به روی تو ز روی تو طربناکترست
دگر از حربۀ خونخوار اجل نندیشم
که نه از غمزۀ خونریز تو ناباکترست
چُست بودست مرا کسوت معنی همهوقت
باز بر قامت زیبای تو چالاکترست
نظر پاک مرا دشمن اگر طعنه زند
دامن دوست بحمدالله از آن پاکترست
تا گل روی تو در باغ لطافت بشکفت
پردۀ صبر من از دامن گل چاکترست
پای بر دیدۀ سعدی نه اگر بخرامی
که به صد منزلت از خاک درت خاکترست»(5)
بیبروبرگرد غزلیات سعدی با تنوع موضوعیشان به مخاطب میفهمانند که حالاحالاها مانده تا زبان فارسی را بیاموزد. متأسفانه زبان مادری از این جهت همیشه مظلوم بوده و هست. گویشوران زبان مادری، گمان میکنند بیکم وکاست بر زبان سوارند؛ لذا نیازی به آموختن آن ندارند. آثار برجستۀ هر زبانی، و غزلیات سعدی در زبان فارسی، بهخوبی از پسِ ابطال چنین پیشفرضی برمیآیند. سادگی و روانی بیان سعدی نشان میدهد که تسلط بر زبان نه به معنای پرطمطراق و شق و رق حرف زدن یا منشیانه نوشتن، که اتفاقاً در سادگی و سلالت و بهاندازه گفتن است.
در همین زمینه، دکتر شفیعیکدکنی سخن نیکویی دارد: «سعدی و هنر سعدی و معجزۀ کلام او، ردّی است بر فرمایشات یاکوبسون. یاکوبسون اصرار دارد که خاستگاهِ شعر استعاره است و خاستگاهِ نثر هنری، مجاز مرسل. تقریباً در تمامی شاهکارهای سعدی، استعاره بهکلی غایب است، «نحوِ زبان» و به تعبیر جرجانی «توخّی احکام نحو» است که معجزه میکند و چنان ساده این عمل را انجام میدهد که ما غافل میشویم از اینکه چه حادثهای در زبان اتفاق افتاده است. مثلاً در این بیت سعدی که: «تو بیا کز اول شب درِ صبح باز باشد.»
چند هزار استعاره باید در اینجا صف میکشیدند تا از عهدۀ ادای همین عبارت بهظاهر ساده و در عمق، بسیار شگرف برآیند؟
یکی از شگرفترین سخنان در تاریخِ الهیات بشری این سخن عارفان ایرانی است که گفتهاند: نیرومندترین آگاهی، آن آگاهی است که نیازی به دلیل ندارد. به مقیاس همین سخن باید گفت: نیرومندترین شعرها آن شعر است که نیازی به تصویر ندارد و آن شعر سعدی است که بدون یاری گرفتن از تصویر ما را تسخیر میکند.» (6)
پینوشتها:
(1) گلستان سعدی، تصحیح متن و شرح لغات از حسین استادولی، نشر قدیانی، باب اول، در سیرت پادشاهان، حکایت ۷.
(2) بوستان سعدی، تصحیح متن و شرح لغات از حسین استادولی، نشر قدیانی، باب ششم، در قناعت. حکایت ۱۱.
(3) یادداشت دریغا دریابندری، دکتر میلاد عظیمی، به نقل از کانال تگرامی نور سیاه.
(4) بهتر بنویسیم (درسنامهی درستنویسی، ساده و زیبانویسی)، رضا بابایی، نشر ادیان.
(5) کلیات سعدی، به کوشش مظاهر مصفا، انتشارات روزنه، غزل 74.
(6) رستاخیزِ کلمات، دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی، نشر سخن، تلخیصی از صفحۀ ۳۵۴ تا ۳۵۷.