آرتور کانولی (1807-1842) افسر انگلیسی پردلوجرأتی بود. او در مرکز آسیا، حولوحوش کوههای هیمالیا، مشغول به خدمت بود تا اینکه در یک ماجراجویی جیمزباندی خواست همکار اسیرش را از دست ازبکها نجات دهد. ولی برخلاف هموطن آیندهاش، خودش هم خِفت شد. امیر بخارا دستور داد او را در چاهی بیندازند که پر از مارمولک و حشرات بدجنس بود. دو ماه آزگار آنجا گرفتار بود و معلوم نیست که در آن مدت مارمولکها و حشرات او را میخوردند یا او آنها را میخورد؛ زیرا وقتی که او را بیرون کشیدند، هنوز نیمهجانی داشت. عاقبت امیر نصرالله بهادرخان (1827-1860) دستور داد او را سر ببرند و تمام. اما کانولی آنجا چه میکرد؟
در قرن نوزدهم نزاع زیرپوستی جدی و بزرگی میان امپراتوری بریتانیا و روسیه در جریان بود. هدف آن بازی و نزاع این بود که به قلمرو و منافع هم دستدرازی نکنند. در مطالعۀ کتابهای مرتبط با امور سیاسی و نظامی اوائل قرن بیستم، خواننده باید از این زمینۀ بزرگ آگاه باشد و همۀ ریزموضوعات را در دل آن جای دهد تا مسائل مربوطه را درست بفهمد. نادیده گرفتن این امر حتی در فهم تاریخ کشور خودمان نیز مشکل ایجاد کرده است. نباید فراموش کنیم که ایران یکی از ابزار آن بازی بزرگ و طولانیمدت بود.
بیخبری از این واقعیت تاریخی منجر به ایجاد توهماتی فانتزی شده است. برای نمونه، یکی از ادعاها و در حقیقت رؤیاها و آرزوهای ایرانیان، حتی اندیشمندان و پژوهشگران ایرانی، این است که علیرغم همۀ مشکلات و گرفتاریها ایران همیشه استقلال خود را حفظ کرده و قدرتهای بیگانه هیچگاه نتوانستند آن را استعمار کنند. ولی برخلاف ادعا و آرزوی برخی محققان وطنی، ایران عملاً مستعمره بود. این کتاب مطلب را بهخوبی نشان میدهد؛ چیزی که حتی در اسناد رسمی هم یافت نمیشود. چراکه رسم و رویۀ دیپلماتیک این است که در اسناد رسمی دربارۀ فرهنگ یک کشور حرفهای بد و داوریهای منفی نکنند. به همین دلیل، برای شناخت جنبههای منفی فرهنگ یک جامعه نمیتوان به اسناد رسمی استناد کرد. اما نوشتههای شخصی و خصوصی حکایت دیگری دارند. آنها منبعی بیبدیل و شگفتانگیز برای دیدن فرهنگ جامعهای است که خودمان چشمان لازم را برای دیدنش نداریم.
خانم ایملی لاریمر (1881-1949) در معیت همسر خود، دیوید لاریمر (1876-1962)، از طریق بندرعباس وارد کرمان میشوند. همسرش به مدت دو سال، از 1912 تا 1914، کنسول بریتانیا در کرمان بود. خانم لاریمر در این مدت هر هفته برای والدینش در ایرلند نامه مینوشت. در این نامههای شخصی، غیررسمی، خودمانی و واقعگرا تصویری جالب از ایرانیان و زندگی روزمره در ایران آن زمان میبینیم. البته مطالب سیاسی و اجتماعی هم لابهلای نامهها گنجانده شده است. همین پرهیز از هرگونه تکلف و قواعد رسمی آنها را بدل به سندی معتبر برای شناخت ایران آن روزگار کرده است؛ مثلاً همان وضعیت استعمار ایران. شواهد این امر آنقدر روشن است که جای چون و چرا ندارد. برای مثال، حاکمان محلی جنوب ایران با نظر کنسول بریتانیا انتخاب میشدند. ثانیاً حقوق آنها را هم نه دولت مرکزی ایران، بلکه کنسول بریتانیا میپرداخت (دولت مرکزی اساساً پولی در بساط نداشت!). سوم اینکه وزارت خارجۀ ایران در کرمان کنسولگری داشت و نمایندۀ وزارت امور خارجه با کنسولگری بریتانیا تعامل میکرد!
نویسنده در گزارش و توصیفهایش نقاط مثبت ایران، ایرانیان و زندگی ایرانی را نادیده نمیگیرد، اما در کل نقاط منفی بیشتر است. البته دربارۀ هموطنان بریتانیاییاش، افسران سوئدی و تاجران آلمانی هم کم بد نمیگوید. دربارۀ ماجراها و زدوبندهای سیاسی هم حرفهای جالبی برای گفتن دارد. اما در اینجا فقط بر نگاهش بر خلقیات ایرانیان تمرکز میکنم و بدون هیچ توضیحی فقط چند نمونه میآورم که خود بهتر از هر چیزی گویای حالوهوای کتاب هستند:
الف) آدمهای محشریاند! تا وقتی منصبی دارند چنان بیشرمانه سوءاستفاده میکنند که اصلاً جرئت روبهرو شدن با سقوط خودشان را ندارند. هر کس از آنها آزار دیده یا حقش را خوردهاند میآید سراغشان تا جرشان بدهد و طلبکارها مثل قرقی سر میرسند – بنابراین در میروند!
ب) ایرانیها شاید به طور روزمره زیاد تمیز نباشند، اما حمام هفتگی از واجبات آنهاست. آدم خیلی میل ندارد به آب توی حمامهای عمومی فکر کند، اما همچنان که داناهیوی پرستار میگفت: «آبِ کثیف، تمیز میکند»!
ج) ایرانیها انتزاعیترین نظر را دربارۀ حقیقت و غیره دارند.
د) بقیۀ زندگی کلاً کشمکشی است ابدی با نادرستی نوکرها. البته خواهید گفت همه را بیرون کنم و از اول شروع کنم، ولی شک دارم. ایرانی درستکار پیدا نمیکنی مگر اینکه از فرط بلاهت قادر به دزدی نباشد و وقتی یک ایرانی به قدری احمق است که دزدی نکند، میتوان قسم خورد از عهدۀ هیچ کار دیگری هم برنمیآید. و نتیجه این خواهد بود که یک مشت دزد را که تا حدی سربهراه شدهاند با یک دستۀ دیگر عوض کنی که تازه باید درست شوند.
ه) ایرانی بهمحض اینکه قلم به دست میگیرد فکر میکند باید یک مشت لغات عربی آبنکشیده بپراند و زبان جراید معاصر تقریباً غیرقابلفهم و کلاً مغشوش است.
و) باید حواست کاملاً جمع باشد و وقتی مطمئنترین نوکرهایت (اگر واقعاً آنقدر ناوارد باشی که حتی به مطمئنترینشان اعتماد کنی!) زدوبند میکنند تا هشت تا بار را به جای نُه تا قالب کنند. یا هفت تا را به انبار میبرند و هشتمی را در گوشهای قایم میکنند. برای زغال همین بساط است، با گرد و خاک بیشتر!
ز) میرغضبهایی که کارشان بریدن اعضای دزدان و مجرمان است حقوقی از دولت نمیگیرند و اجازه دارند آنچه را قطع کردهاند دور بازار بگردانند و از هر دکاندار چند سکه بگیرند.
ناگفته نماند که مطالب مفرح و کمیک هم در سراسر کتاب پخش است، بهویژۀ دربارۀ آدابِ معاشرت مصنوعی و پرتکلف ایرانیان. البته خود نویسنده هم هوش بالا و طبع شوخی دارد و چقدر – خدایا – خوشقلم است! در واقع، زن تحصیلکردهای است و در کرمان مشغول نوشتن کتابی تحقیقی در باب زبان فارسی است.
این کتاب خیلی خوب یک پیوست خیلی خوب هم دارد با عنوان «در خانۀ ایرانی». این پیوست در اصل یک دفترچۀ راهنماست که خانمی به نام مری کاترین بِیستون در دهۀ پنجاه شمسی آن را تألیف کرده است. هدف از این جزوه آشنا کردن بیگانگان با خلقیات ایرانیان است تا بتوانند در کشورمان بهتر و راحتتر زندگی کنند. آن زمان تعداد خانوادههای غربی در ایران نسبتاً زیاد بود. مراودات حکومت پهلوی با کشورهای غربی گسترده بود و همین امر باعث شده بود که در همۀ سطوحِ، چه در دولت و چه در بخش خصوصی، شاغلان بیگانه زیاد باشند. واضح است که برای اقامت چندساله همراه با خانوادههای خود به ایران میآمدند. کار به روابط خانوادگی و معاشرت روزمره با انواع شهروندان میکشید. طبیعی است که همۀ این تعاملات در بستر فرهنگ پیچیدۀ ایرانی انجام میشد و اگر کسی خوب از آن سر در نمیآورد، حقیقتاً به دردسر میافتاد. برای اجتناب از این مشکل، «در خانۀ ایرانی» ظرایف فکر و فرهنگ و خلقیات و آداب و رسوم طبقات و اقشار مختلف ایرانی را به تصویر میکشد. علاوه بر آن، توصیههایی کاربردی هم در بر دارد. توصیفاتش آنقدر دقیق است که برای ما نیز نوعی خودشناسی است و توصیههای کاربردیاش امروزه هم به کار میآید. در یک کلام، واقعاً یک گنجینۀ زیرخاکی است. در پایان، دو نمونه از آن را نقل میکنم:
1) با آدمها خودی بشوید. وقتی متوجه میشوید کاسب سر کوچه بطری شیر را یک تومان بیشتر حساب کرده دلتان میخواهد دیگر آن طرفها نروید؛ اما بروید. آن کاسب، اگر بتواند، همیشه با مشتریهای جدید و غریبههایی که وارد محله شدهاند گران حساب میکند. این را پای نوعی مالیات ورود بگذارید اما سعی کنید از او زرنگتر باشید. اگر مرتباً سراغش بروید و قیافهتان برایش آشنا شود، «بچهمحل» خواهید شد و بهتدریج تماسها بهتر خواهد بود. در مغازه با قیافههای آشنا سلاموعلیک کنید، سر تکان بدهید و لبخند بزنید، بایستید و با مردم گپ بزنید. همیشه با مشتریهای دائمی منصفانهتر رفتار میکنند. هیچ ایرانیای اگر بتواند از مغازۀ کاملاً ناآشنا خرید نمیکند. بد نیست دوست یا همسایهای با شما بیاید و معرفیتان کند.
2) احساس غبن نکنید. قالیچهای را که خریدهاید به یک آدم آشنا نشان دادهاید و او قسم خورد کلاه سرتان گذاشتهاند؟ باور نکنید. این ورزش رایجی است و خارجیها هم به بازی کشانده میشوند. بسیار احتمال دارد از زمانی که دوستتان آخرین بار قالیچه خرید قیمتها واقعاً بالا رفته باشد. چه باید بکنید؟ رفتار متعارف این است که دربارۀ قیمت قالیچه دروغ بگویید. اما از این کار هم احساس بدی میکنید. پیش از گفتن قیمت، از آن دوست بپرسید فکر میکند چقدر پول دادهاید. بسیار احتمال دارد نظری نداشته باشد.
نامههایی از کرمان به دوبلین (پیوست: در خانۀ ایرانی)
نویسنده: امیلی لاریمر
ویراستار و مترجم: محمد قائد
ناشر: نشر کلاغ
سردبیر
سردبیر ماهدبوک