به میثم پیام داد: «سریال جیران رو می‌بینی؟»

«نه.»

«برات متأسفم. ملتی که تاریخ خودش را نداند، محکوم به تکرار آن است.»

در درون میثم احساس شتربودگی پدیدار شد.

البته اصل حرف درست بود. ما از تاریخ خود بی‌خبریم. ما با تاریخ‌مان بیگانه‌ایم. با آن بیگانه‌ایم؛ آن‌چنان که گویی تاریخ ما نه‌فقط بخشی از هویت ما و مقوّم آن نیست، بلکه سراسر با ما بیگانه است. گویی که تاریخ ما، تاریخ ما نیست؛ تاریخ دیگران است، دیگرانی کاملاً بیگانه. طبیعی است که نتیجۀ این وضع آن است که ما با خود بیگانه شویم و خودمان برای خودمان بدل به دیگری شویم. در این حالت آن‌چه جای خود واقعی ما را می‌گیرد، اوهام و آرمان‌هایی است که آن‌ها را به‌مثابۀ واقعیت جا می‌زنیم.

بله؛ اصل حرف درست بود. ولی اصلاً حرف او نبود؛ نظر مورخان بزرگ است. ولی حرف درست را باید درست فهمید. نظریۀ خوب را باید خوب فهمید. شناخت تاریخ یعنی چه؟ فارغ از مفهوم آن، مصداق چنین شناختی چیست؟ سریال‌های سرگرم‌کنندۀ جهت‌دار با انبوهی از امور من‌درآوردی و غیر مهم؟ آیا چنین چیزی خود مصداق ناآگاهی تاریخی نیست؟ این چیزها ما را با تاریخ خودمان آشنا می‌سازند یا توهم دانایی ایجاد می‌کنند؟ سنگ محک صحت و سقم آن‌ها چیست؟ چگونه می‌توان ثابت کرد سراسر دروغ و توهم نیستند؟ این سلسله‌سؤال‌ها ادامه دارد و ده‌ها اشکال و ایراد جدی را در قالب مسئله می‌توان مطرح کرد. از خیر این امر می‌گذرم و یک‌راست حرف آخر را می‌زنم. فهم و شناخت درست تاریخ برای عموم افراد یک راه بیشتر ندارد: کتاب؛ کتاب‌های تاریخی مستند و تحقیقی که با نگاهی انتقادی و سخت‌گیرانه به همۀ منابع موجود تألیف شده باشند. یک نمونۀ چنین چیزی قبلۀ عالم است؛ یک شاهکار مسلم تاریخی که حتی می‌تواند الگوی تحقیقات تاریخی مشابه باشد. اثری سترگ، دقیق، جامع، تحلیلی و با روش‌های مدرن که هر علاقمند به تاریخ معاصر ایران باید آن را قدر بداند و ارج بنهد. حقیقتاً چنین گوهرهایی بسیار بسیار نادرند. این کتاب آن‌قدر پربار است که در این معرفی کوتاه فقط ذره‌ای از آن را می‌توان نشان داد.

دکتر عباس امانت در این شاهکار خود کل زندگی ناصرالدین‌شاه قاجار را موضوع پژوهش خود قرار داده است. برای کمال این پژوهش، ماجرای کتاب از قبل از تولد ناصرالدین‌شاه آغاز می‌شود؛ یعنی ابتدای به قدرت رسیدن سلسلۀ قاجار تا پایان حکومت محمدشاه، پدر ناصرالدین‌میرزا. در این میان، ماجراهای فتحعلی‌شاه قاجار و عباس‌میرزا و جانشینی جناب خاقان بن خاقان هم بررسی می‌شود. آگاهی از این موارد برای فهم دورۀ سلطنت ناصرالدین‌شاه لازم است. روابط فردی و خصوصی پیچیده و گاه مبهم ناصرالدین‌شاه با پدر، مادر، همسران و فرزندانش، از کودکی تا پایان عمر، زیر ذره‌بین می‌رود. البته هدف اصلی بررسی تاریخ اجتماعی-سیاسی آن دوره است، اما روان‌شناسی فردی و زندگی شخصی ناصرالدین‌شاه هم تا آن‌جا که به موضوع اصلی ربط دارند، وزن و اهمیت پیدا می‌کنند. لذا نویسنده این موارد را هم گزارش می‌کند و هم نقش و تأثیرشان را نشان می‌دهد.

گفتن ندارد که ناصرالدین‌شاه تنها بازیگر ایرانی آن دوران نبود. شخصیت‌های نامداری در آن زمان، در کنار او، نقش‌هایی کلیدی ایفا کردند؛ از همه مهم‌تر، امیرکبیر، میرزا آقاخان نوری و مهدعلیا. چهرۀ این سه شخصیت در تلقی رایج بسیار دقیق ترسیم شده است!!! اولی کاملاً خوب و دو نفر اخیر کاملاً بد. تکلیف این سه شخصیت تاریخی همانند همۀ دیگر شخصیت‌های تاریخی کاملاً روشن است! ولی در این کتاب، آن تصاویر سه‌گانه دستخوش تغییر می‌شوند. نویسنده به طور مستند و مستدل نشان می‌دهد که امیرکبیر اشتباهاتی عجیب و مهلک داشته و میرزا آقاخان نوری هم کم کسی نبوده و در جاهایی لیاقت و کفایت فوق‌العاده درخشانی از خود نشان داده است. مهدعلیا هم لزوماً عفریته نیست و بازیگر سیاسی ماهر و قهاری بود. فراتر از همۀ این‌ها، خود ناصرالدین‌شاه اصلاً آدم بی‌عرضه و بی‌کفایتی نبود و در طول سالیان حکمرانی‌اش، به‌تدریج فوت و فن سیاست را خوب آموخت و توانست مهارت‌های لازم را برای گذشتن از بحران‌های داخلی و خارجی به دست آورد. با این‌که ایران – بخوانید صحاری ممالک محروسۀ بی‌دروپیکر – فاقد امکانات و شرایط مطلوب و گاه حتی حداقلی بود، اما علی‌رغم فقدان هرگونه وزنه‌ای، ناصرالدین‌شاه با کیاست و هوشمندی توانست ایران را از دسیسه‌های بعضاً بسیار خطرناک روسیه و بریتانیا برکنار نگه دارد. خلاصه این‌که ناصرالدین‌شاه نیز یک چهرۀ خاکستری است؛ در کنار بدی‌ها، خوبی‌هایی هم داشت. علاوه بر این‌که بی‌انصافی است این دو جنبه را با هم نبینیم، هر دو آموزنده و عبرت‌انگیز هم هستند. خودمان را از تجارب تاریخی، چه خوب و چه بد، محروم نکنیم.

شخصیت‌های فرعی هم کم نیستند؛ کسانی همچون سفرای روسیه، بریتانیا و فرانسه، عالمان نواندیش ایران همچون میرزا ملکم‌خان، اپوزیسیون‌ها، درباریان مذکر و مؤنث و خنثی، عموها و عموزاده‌ها و برادران و دایی‌های بی‌شمار ناصرالدین‌شاه که مدعیان پرشروشور تاج‌وتخت بودند. در همۀ این موارد جزئیات زیر ذره‌بین می‌رود. از این رو، این اثر تاریخی و تحقیقی جذابیت یک رمان را هم دارد. دیوید هیوم در باب جذابیت تاریخ درست می‌گفت که «در واقع برای ذهن چه تفریحی خوش‌تر از این که به اعصار دور این جهان منتقل شویم و جامعۀ بشری را در زمان کودکی‌اش ملاحظه کنیم و شاهد نخستین تلاش‌های او در جهت فنون و علوم باشیم و ببینیم که سیاست دولت و آداب مکالمه رفته‌رفته ظریف‌تر می‌شود، و هر آن‌چه زیب و زیور زندگی انسانی است در جهت کمال سیر می‌کند… دیدن تمام ابنای نوع بشر، از ابتدای زمان، که گویی از پیش چشم ما می‌گذرند، آن هم به رنگ‌های حقیقی خود، بدون آن کوشش‌هایی که در زمان خود بینندگان را متحیر می‌ساختند – چه نمایشی را می‌توان تصور کرد که چنین باشکوه، چنین رنگارنگ، و چنین دیدنی باشد؟ چه تفریحی برای حواس یا خیال انسان با این نمایش قابل قیاس است؟» (1)

واقعیت این است که سریال یادشده تقلیدی نازل از سریال‌های کشور ترکیه است که موضوع‌شان دربار امپراطوری عثمانی است. این سریال همانند آن‌ها، صرفاً برای سرگرمی بینندگان، روابط عشقی و جنسی درباریان را دلبخواهی به صورت بزک‌کرده و برجسته به خورد خلق‌الله می‌دهد. چنین سریال‌های سستی مصداق این سخن هیوم هستند: «آیا این سرگرمی‌های ناچیزی که این‌قدر وقت ما را می‌گیرند باید رضایت‌بخش‌تر و بیشتر سزاوار توجه ما شناخته شوند؟ ذوق انسان چقدر باید کج باشد که بتواند لذت خود را چنین نادرست برگزیند.» (2)

البته حتی اگر تمام سریال، همچون یک مستند، شرح دقیق و درست وقایع بود، باز هم چندان آموزنده نبود. سرشت فهم تاریخی متفاوت از گزارش ماجراهاست. مسئله این است که آیا انباشتن اطلاعات فراوان از گذشته، به اسم تاریخ، واقعاً تأثیری چشم‌گیر بر فهم، زندگی و تصمیمات ما دارد؟ مورخی به نام جیافر باراکلو در آغاز کتابش،An Introduction to Contemporary History، این نکتۀ مهم را گوشزد می‌کند: «بعید است که بازگو کردن جریان رخدادها، حتی در سطح جهانی، به درک بهتر نیروهایی که دست‌اندرکار تقسیم جهان کنونی‌اند منتهی شود، مگر آن‌که همزمان از تغییرات ساختاری این نیروها آگاه شویم.» و علت این مطلب را چنین می‌داند: «زیرا آن‌چه بیش از هر چیزی بدان نیاز داریم چارچوب و دستگاه مرجع جدید است.» (3) منظور این است که اگر چارچوب فهم رخدادها عوض نشود و دستگاه مرجع تغییر نکند، بعید است که فهم ما بر اثر کثرت اطلاعات، بهتر و درست‌تر شود. در نتیجه، اگر کسی می‌خواهد از تاریخ طرفی ببندد، باید اصلاح چارچوب و دستگاه مرجع را در اولویت قرار دهد. برای این منظور هم باید به سراغ کتاب‌های تاریخی برویم.

اما اصلاً همۀ این‌ها برای چیست؟ این کتاب تاریخی مبسوط چه فایده‌ای دارد؟ یک ضرورت پسِ پشت این پژوهش قرار دارد. ایران دورۀ ناصری با غرب و تمدنش ملاقات (یا برخورد؟) کرد، و مدرنیزاسیون ایرانی کلید خورد. حکومت ناصری کنش و واکنشی بود به شرایط گذار آن روزگار که اثری ماندگار بر جامعه و دولت به جا گذاشت. به عبارت دیگر، آن دورۀ پادشاهی، ساختاری نامریی در ایران ایجاد کرد که پایدار ماند. این ساختار هم به حاکمیت مربوط می‌شود و هم به فرهنگ و ذهنیت ایرانیان؛ هم قدرت و هم معرفت. دوران ناصری میراثی کلان از خود به جا گذاشت: کشمکش قدرت مطلقۀ شاه و اختیارات دولت. این امر هم در تاروپود حاکمیت نشست و هم در آگاهی مردمان. برای مثال، کشمکش میان محمدرضاشاه پهلوی و دکتر محمد مصدق ریشه در همان جریان دارد؛ جریان کشمکش میان ناصرالدین‌شاه و صدراعظم‌هایش که همگی قربانی شدند. تاریخ دورۀ ناصری ریشۀ تاریخ معاصر نیست، خود تاریخ معاصر است.

گفتیم که این کتاب یک شاهکار است، اما کمال بی‌انصافی است که نیفزاییم ترجمه‌اش، همچون اصل اثر، شاهکاری دیگر است. مترجم فاضل در باب ترجمه‌اش می‌گوید: «ترجمۀ قبلۀ عالم سنگین‌ترین و دشوارترین – و چاپ آن هم که حدود پنج سال طول کشید توان‌فرساترین – کاری بود که من در عرصۀ مترجمی به عهده گرفتم.» (4) همچنین، چاپ زیبای آن به ذوق و همت و زحمت زنده‌یاد محمد زهرایی نیز شاهکار سوم است. و در پایان این‌که حیف است از 600 صفحه چیزکی نقل نکنیم:

عباس‌میرزا ولی‌عهد قاجار، اندکی پیش از درگذشتش در جمادی‌الثانی سال 1249 در مشهد، در تودیع‌نامه‌ای به پسرش، محمد میرزا،نوشت: «…به ملک‌جهان گلین مفصلاً نوشتم که به نور چشم من ناصرالدین‌میرزا بگو بزرگ می‌شوی نصایح مرا بخوان رفتار بکن تا خیرها ببینی، پنجاه سال کام‌رانی‌ها بکنی.» در واقع، مدتی پیش در پاسخ نامه‌ای از ملک‌جهان، عباس‌میرزا – که آن وقت در خراسان سرگرم آخرین لشکرکشی‌اش بود – وصیت خود را به ناصرالدین میرزا، که آن وقت طفلی دوساله بود، چنین تصریح کرد: «در خراسان تحت قبۀ حضرت ثامن که دعاها مستجاب است دعا می‌کنم که خیرها و خوشی‌ها و کامرانی‌ها کند و بعد از پدرش پنجاه سال خوش‌وقتی‌ها کند با نصرت و عزت – به شرط این‌که تمام وصایای مرا رفتار کند و این دعای پدر، البته دعای مادر مستجاب‌تر است.» پیش‌گویی عباس‌میرزا در مورد پنجاه سال سلطنت خوش و کام‌روا برای ناصرالدین‌میرزا، دست‌کم تا آن‌جا که به زندگی خصوصی نوه‌اش مربوط می‌شد، بس درست و ناظر بر حوادث آینده بود.

 

پی‌نوشت‌ها:

(1) فلسفۀ روشن‌اندیشی، ارنست کاسیرر، ترجمۀ نجف دریابندری، انتشارات خوارزمی، صفحۀ 289-288

(2) همان، صفحۀ 289

(3) عصر امپراتوری، اریک هابسبام، ترجمۀ ناهید فروغان، نشر اختران، صفحۀ 9

(4) حدیث نفس، حسن کامشاد، نشر نی، صفحۀ 504

قبلۀ عالم: ناصرالدین‌شاه قاجار و پادشاهی ایران (1313-1247)

نویسنده: عباس امانت

مترجم: حسن کامشاد

ناشر: نشر کارنامه