بر این باورم که هیچ لذتی با احساس خوشِ دست یافتن به برخی از حقایق تاریخی برابری نمیکند. بهویژه اگر این حقایق مربوط به دورانهای بسیار دور باشد؛ و چه لذتبخشتر خواهد بود اگر درک این حقایق به عملکرد بهتر زندگی امروز بینجامد. غالباً هم علت اصلی مطالعۀ تاریخ این است که انسان دوست دارد از شیوۀ اندیشیدن گذشتگان، و سبک و سیاق حل مسئلههایشان استفاده کند تا خودش را از بنبستی که در آن است نجات بدهد. در واقع هدف پژوهش تاریخی کشفِ خِرد بشریست و این هدف، چرایی و چگونگی مطالعات تاریخی را تعریف میکند و به آن معنا میدهد. اکنون نیز مهمترین مسئلهای که انسان با آن درگیر شده، به دلیل ابهامیست که از دنیای خویش دارد. او معنای بسیاری از ملاحظات فکری را نمیداند و اهمیت بودن و نبودن بسیاری از ساختارها را درک نمیکند. وجود چنین مسئلهای در زندگی بشرِ امروز بیشتر به این دلیل است که فُرم و ساختار جامعه را انسانهای گذشته بهوجود آوردهاند و انسان امروزی در روند ساختن جامعۀ خود حضور نداشته است. او در دنیایی زندگی میکند که نمیداند چرا و چطور به این شکل درآمده است. در ابتدا این ناآگاهی لذت یکی شدن با محیط اجتماعی و زندگی را از فرد میگیرد. سپس فرد خودش دستبهکار میشود و برای نجات از چنین موقعیت دردناکی تعاریفی جدید از جهان ارائه میدهد. اما در ادامه، این امر به مشکلات بعدی منجر خواهد شد و آن زمانی است که کارکرد این جهانِ معنایی با واقعیت تاریخی آن در تضاد باشد. اتفاقی را که برای اکثر نهادها رخ داده میتوان در همین نکته دانست.
نهادها، در گذر زمان، معنازدایی شدند و با کارکردهای جدیدی که به آنها محول شد به سرعت کژکارکرد شدند. در این زمینه، دانشگاه بیش از همۀ نهادها متضرر شد. علتش هم این است که دانشگاه نقشی مؤثر در مناسبات اجتماعی و سیاسی دنیای امروز دارد و لذا قدرتها در خیال تصرف آن بهسر میبرند. اما علت دیگری هم دارد که به دانشجویان ربط پیدا میکند. نگاه ایدئالگرای جوانان به دانشگاه و انتظارات شغلیشان پس از گرفتن مدرک سبب شد تا گونهای از دانشگاه آرمانی بهوجود بیاید که تطابق چندانی با تاریخ آن نداشت. با وجود چنین واقعیتی، شناخت جامع دانشگاه و فهم نقش آن در تاریخ، به آن اندازه مهم میشود که میتوان گفت اگر جامعهای بتواند به بینش روشنی از این موضوع برسد، چهبسا پیشرفت تمدنی و پیشرفت جهانی چشمگیری را تجربه کند. برای رسیدن به این شناختِ اصولی نیز چارهای جز سفر به دورانهای بسیار دور وجود ندارد؛ یعنی گریزی به چگونگی شکلگیری دانشگاه در قرون وسطی و فهمِ ساختار درونی و بیرونی آن.
مشکل عمدۀ بسیاری از پژوهشها و رویکردهای امروزی دربارۀ دانشگاه این است که از آن سوژهای سیاسی ساخته و آن را هویتزدایی کردهاند. اگرچه معدودی از این آثار قابلتوجهاند، اما مسئله این است که دانشگاه پیش از آنکه در نقشش خلاصه شود، یک ساختار و ضرورت است. ولی چنان تعریفی از آن سبب شده تا دانشجویان از ابتدای ورود به دانشگاه خود را فعال سیاسی بدانند؛ مسئلهای که در اخته کردن دانش نقش مهمی ایفا کرده است. اما همانطور که در این کتاب میخوانیم، نمیتوان دانشگاه را اینگونه فهمید. علاوه بر این امر، مهمترین مسئلهای که همواره در فهم این نهاد نادیده گرفته شده پیشنیازهایی است که برای این کار لازم بوده است. بهعنوان مثال، در بسیاری از پژوهشها توجهی به نقش مدارس قرون وسطی نشده است. زمانی که نهاد تاریخی و مهمی مانند دانشگاه را بررسی میکنید، به نکات درخشان دیگری پی میبرید. برای نمونه، شاید هیچگاه تصور نمیکردید در قرون وسطی جوامع تا به این اندازه از نیروی خِرد و ذکاوتی برخوردار باشند که با شهامت و شجاعتی وصفناپذیر چنین نهاد ارزشمندی را ساخته باشند، پرورش داده باشند و به شکوفایی رسانده باشند؛ آن هم در دورانی که دیرزمانی از فروپاشی امپراتوری روم گذشته بود و کلیسا بیشترین اِعمال قدرت را بر جامعه روا میداشت. گذشته از اینها باید این نکته را نیز در نظر داشت که چاپ کتاب مانند امروز آسان نبود و بیشتر دانشجویان به کتاب دسترسی نداشتند و برای خواندن کتابها رنج زیادی متحمل میشدند. در آن دوران، به گفتۀ نویسنده، بزرگترین کتابخانۀ اروپا کمتر از دو هزار جلد کتاب داشت؛ آماری که امروزه بیشتر در کتابخانههای شخصی دیده میشود.
کار خوبی که نویسنده انجام داده این است که نشان میدهد در آن دوران چه اتفاقاتی افتاده و چه تصمیماتی گرفته شده است، دانشجویان و اساتید و حتی دولت و اشراف و، از همه مهمتر، کلیسا چه نقشی را ایفا کردند. نویسنده مرتب گوشزد میکند که چه علاقۀ زیادی به فهم تمامی زوایای آن دوره دارد و اشارههای بسیاری به این موضوع میکند؛ از جمله اینکه بررسی هر بخش و گوشهای از این تاریخ به چه کار میآید و چرا حائز اهمیت است. ژاک ورژه مفاهیم و نکاتی که را ممکن است برای نویسنده مبهم باشد با دقت و حوصله توضیح میدهد و به همین علت خوانندۀ این اثر اگر حوصله بهخرج دهد و این نکات را یادداشتبرداری کند، میتواند در مطالعات بعدی خود در حوزۀ تاریخ و فرهنگ و بهخصوص تاریخِ تحول اندیشه در قرون وسطی از آنها استفاده کند. در نتیجه، این اثر پس از مطالعه به پایان نمیرسد و زمینهساز مطالعات بعدی خواهد شد. همچنین تعهد نویسنده به ارائۀ یک چشمانداز درست و کامل از اینجا مشخص میشود که به موازات بررسی موضوع دانشگاه، به چالشها و تغییرات فرهنگی و سیاسی اروپا نیز میپردازد؛ و چه ویژگی مثبتی است که این پژوهش بهنوعی منجر به شناخت و فهم نهاد میشود.
باید به این مهم اشاره کرد که برای فهم دقیق یک نهاد چارهای جز پرداختن به ابعاد گسترده و در عین حال خُرد آن نداریم. چراکه نهاد برآمده از ضروریات یک جامعه در بافت فرهنگ و سنت، و تاریخ و جغرافیایی است که لازمۀ شناختنش، بررسی همۀ زوایای آن است. برخلاف برخی منابع پژوهشی دربارۀ دانشگاه که در ارائه تعریفی دقیق از نهاد کوتاهی میکنند، این کتاب میتواند علاوه بر درک کامل آنچه ذکر شد به خواننده کمک کند تا مفهوم مهم نهاد را درک کند؛ مفهومی که بهعلت تخصصی بودنش عموماً در متون دانشگاهیِ علوم انسانی کوتاه مطرح میشود و در دنیای امروز شفاف و روشن جا نیفتاده است. این همان درآمدن از سرگیجهای است که دانشجویان امروزی به علت درک نادرست یا ناکافی از مفهوم نهاد، بهمنزلۀ کلیدواژۀ مطالعات تخصصی در علوم انسانی، و از دانشگاه، بهعنوان سوژۀ مطالعاتی خاص، به آن دچار شدهاند.
حالا میتوانید با ابتدای این نوشته بیشتر همذاتپنداری کنید؛ یعنی لذت عمیق و بکری در مطالعۀ این کتاب وجود دارد. آن لذت این است که بخشی از تاریخ را بهصورت جامع و مفصل درک خواهید کرد، تا جایی که گویی خودتان آنجا بودهاید و آن دوران شگرف را با چشمان خودتان دیدهاید. البته تجربۀ لذتبخشی که از مطالعۀ این کتاب داشتم دلیل دیگری هم دارد. پرسشهایی در انبار ذهنم خاک میخوردند که به جوابشان نمیرسیدم. اما ژاک ورژه در این کتاب به همۀ آنها پاسخی درخور، دقیق، و مستند داد و مرا از جهالتی که داشتم رهانید؛ سؤالاتی همچون «دانشگاه یک سازمان است یا یک ایده؟» و «دانشگاه را دانشجویان میسازند یا مراجع فکری و اساتید آن؟»
باز هم تأکید میکنم که مباحث این کتاب صرفاً دربارۀ دانشگاه نیست. بهعنوان مثال، بخش بسیار خواندنی و دلچسب کتاب دربارۀ دورهای است که فرقههای مختلف مسیحیت به دانشگاه وارد میشوند و تحولاتی را رقم میزنند. مطالبی که دربارۀ ویلیام اُکامی گفته میشود خودش یک واحد درسی تاریخ سکولاریسم دینی است. یا بعد از مطالعۀ این اثر به یکی از خاستگاههای اصلی انقلاب فرانسه پی خواهید برد. در حقیقت، تمامی اطلاعاتی که در این کتاب با آن مواجه خواهید شد، بهدلیل همان اهمیت نقش دانشگاه و ساختار آن است و این همان هدف بزرگی است که نویسنده در نظر دارد؛ هدفی که میخواهد نشان بدهد در صورتی که این بخش از تاریخ را درست متوجه نشوید، چهبسا به فهمِ کافی از خاستگاه روشنگری و مراحل دنیوی شدن علوم و حتی به فهم کافی از ریشههای انقلاب فرانسه نرسید.
دانشگاهها در قرون وسطی دو بخش و شش فصل دارد. در بخش اول، «تولد و تأیید دانشگاه در قرن دوازدهم و سیزدهم»، نویسنده با شما دربارۀ انواع مدارس در غرب سخن میگوید. این همان شاهکلید فهم چگونگی شکلگیری نهاد دانشگاه است. بهندرت پیش میآید کسی به اهمیت مدارس در حوزۀ دانشگاه پی برده باشد. ورژه به این موضوع اشاره میکند که این مدارس بودند که سنگبنای تشکیل ایدۀ دانشگاه را گذاشتند. در واقع، نهاد آموزش در ایدۀ مدرسه محتوای خود را پایهگذاری کرد. در این فصل میخوانید که مدارس در قرن دوازده چگونه بودند و اصلاً چه چیزی آموزش به شمار میآمد. نیز در این بخش با پدیدۀ صنف و تولد اولین مباحث حقوقی صنوف دانشگاهی روبهرو میشوید که بسیار تأمل برانگیز و خواندنی است. نکات جالبی مانند اولین مهاجرت دانشجویی در تاریخ، توسعۀ صنعت ترجمه، رشد و پیشرفت علم بلاغت، آموزش حقوقدانان و نقش آنها در برابر دولت و کلیسا، از آن دست وقایع تاریخیست که به خواننده بینشی عمیق میدهد.
در بخش دوم، «پایان قرون وسطی (قرون چهاردهم و پانزدهم)»، نیز با تغییرات کلان و اساسی دانشگاه و البته سیاست و جامعه در دو قرن چهاردهم و پانزدهم آشنا میشویم. این بخش به ما میگوید چرا الهیات در دانشگاه شکست خورد و حقوقدانان چه نقشی ایفا کردند. علاوه بر این، رابطۀ دانشگاه و دولت را توضیح میدهد. نویسنده در این بخش ما را به ضیافتهای فارغالتحصیلی و آداب و رسوم آن میبرد؛ جدال و نزاع بین کلیسا و کشیشان معروفی را خواهیم دید، و همانطور که به اواخر قرون وسطی نزدیک میشویم، مشکلاتی را که در پی آن میآید و دامن دانشگاه را میگیرد و نیز نشانههای تولد رنسانس را به ما معرفی میکند. و در نهایت دگردیسی حیات دانشگاه را بشارت میدهد.

دانشگاهها در قرون وسطی
نویسنده: ژاک ورژه
مترجم: امیر رضایی
ناشر: پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی