آیا «جنگ‌وصلح» رمان دشواری است؟

دشواری خواندن «جنگ و صلح» یک غلط بسیار مشهور در خصوص این کتاب خیلی خوب است. علت اصلی این دشواری هولناک (!) را وجود شخصیت‌های فراوان این رمان بزرگ معرفی کرده‌اند. می‌گویند «جنگ و صلح» دست‌کم پانصد شخصیت دارد (ظاهراً تعداد دقیق آن‌ها را نمی‌توان حساب کرد) و چنین خیل کثیری از شخصیت‌ها خواندن رمان را بسیار دشوار می‌سازد. پیش رفتن در داستان با داشتن این‌همه شخصیت اصلاً کار راحتی نیست، زیرا خواننده نمی‌تواند این تعداد از شخصیت‌ها را در ذهن نگه دارد و به همین علت شیرازۀ مطلب و نخ تسبیح ماجرا از دستش در می‌رود. اما چنین چیزی اصلاً صحت ندارد.

+ برای خواندن متن کامل این یادداشت روی تصویر کلیک کنید.


ایران، برآمدن رضاخان

محمدعلی‌شاه با پدر علیل و محتاطش بسی تفاوت داشت. مردی مغرور و بوالهوس و خودکامه‌ای بی‌رحم بود. در سال‌های ولیعهدی خود در تبریز با ستمگری فرمان رانده بود و عادتِ رایزنی یا واگذاری قدرت نداشت. معتقد بود پدرش خبط کرد تسلیم مشروطه‌خواهان شد و به‌زعم او چنان‌چه زور و قهر بیشتر به کار رفته بود، جنبش مشروطه از هم می‌پاشید. حاضر نبود چیزی از قدرتش کاسته شود و معروف است که گفته: «ایجاد مجلس ایرادی ندارد به‌شرط آن‌که در امور دولت و سیاست دخالت نکند». از همان ابتدای سلطنتش هرچه از دستش برمی‌آمد برای انهدام مشروطیت کرد و یاران نیرومندی هم در اختیار داشت.

+ برای خواندن متن کامل این بریده کتاب روی تصویر کلیک کنید.


عیش مدام

برای رمان‌خوان‌های حرفه‌ای. چه عاشق رمان‌های کلاسیک باشید و چه شیفتۀ رمان‌های مدرن، لازم است مادام بوواری را بخوانید. این رمان در نقطۀ صفر مرزی کلاسیک-مدرن قرار دارد، آن هم بر فراز قله‌ای بلند، خارج از دسترس و تصور. آن‌قدر با فکر ساخته و پرداخته شده که فهمش کار یک نفر نیست. نحوۀ فهمیدنش هم نیاز به آموزش دارد. یوسا استاد این کار است. او هم به کلیات نادیدنی رمان می‌پردازد و هم به جزئیات مغفول آن. به همین دلیل، کسانی که این رمان را ارج می‌نهند، باید عیش مدام را نیز مطالعه کنند؛ هم برای فهم بهتر و هم برای لذت بیشتر.


جنگ و صلح

ناگهان میان سوارها ولوله افتاد که: «امپراتور، امپراتور!»
همه شتابان به جنب‌وجوش افتادند و رستف روی گرداند و پشت سر خود در جاده چند سوار دید که پرهای سفید به کلاه داشتند و نزدیک می‌شدند. دقیقه‌ای طول نکشید که همه به‌خط شدند و منتظر ماندند.
رستف به خاطر نداشت و حس نکرده بود که چطور به سر جای خود شتابیده و بر زین قرار گرفته بود. افسوسش از شرکت نکردن در نبرد و ملال عاطل ماندنش میان چهره‌های زیاده آشنای اطرافیان به لحظه‌ای برطرف شده و هرگونه اندیشه‌ای دربارۀ خودش به چشم برهم زدنی ناپدید گشته بود. سراپا محو لذت حاصل از نزدیک شدن امپراتور بود. احساس می‌کرد که تنها همین نزدیکی پاداشی است که تلخ‌کامی ناشی از ضایع شدن آن روزش را جبران می‌کند. ...

🔸 ادامۀ بریدۀ کتاب را با کلیک روی تصویر بخوانید.