11 مرداد 1400
اندر احوالات غربتنشینی
کتابی که عصارۀ روح را میگیرد همان است که باید باشد. و با همۀ این تلخیها که به جانم مینشیند – با تقلب از روی دست نادر ابراهیمی – فریاد میزنم:
«خدایا تا دَمِ موت از کتاب دورم مکن: از بوی کاغذ نو، از صدای ورق زدن برگها، از جلدهای محکم و صاف و سبک! خدایا! از آواز خوش موسیقی واژههای زیبای فارسی محرومم مکن، از کتابهای خوب، از کتابهای نادر ابراهیمی محرومم مکن! خدایا! در قلب زندۀ کتاب بمیرانم!»
24 اسفند 1399
قیامت میکنی ای سعدی دوران
فصل اول را شروع کردم. صفحۀ اول. خط اول. کلمه... کلمۀ اول را... حرفحرف کتاب را جانم جرعهجرعه سرمیکشید و مینوشید. لذت را که نمیشود توصیف کرد. لذت ادراکِ مستقیم و بیحرفوحدیث است. چگونه توصیفش کنم؟ همانند جرعهای آب گوارا برای تشنهای که اگر تشنه نباشی درک نمیکنی در کام کشیدن آب چه لذتی دارد. همچون لقمهای برای گرسنهای. مثل چارهای برای بیچارهای. بسان راهی برای گمشدهای. مانند درمانی برای درد. برای من حالی خوب بود برای بدحالی که با شربتی شیرین درد و عطش را با هم فرومینشاند. و من عطش داشتم؛ عطش واژههای خوب فارسی...