استالین

باید با شخصیت، زندگی و عملکرد حاکمان دیکتاتور آشنا شویم تا هم انسان را بهتر بشناسیم و هم سیاست را بهتر بفهمیم. چراکه اولاً هر انسانی رگه‌ای از دیکتاتوری در جانش هست، و ثانیاً هیچ سیاستی هم خالی از دیکتاتوری نیست. ولی اگر قرار باشد فقط با یک دیکتاتور آشنا شویم، آن شخص کدام است؟ به نظرم استالین. حال اگر بنا باشد، فقط یک کتاب دربارۀ او بخوانیم، چه کتابی خواهد بود؟ به نظرم «استالین». هم استالین الگوی دیکتاتورهای بعدی شد، و هم «استالین» مرجعی برای نوشتن دربارۀ استالین. همچنین، این کتاب نشان می‌دهد که واقعیت چقدر می‌تواند جذاب، مبهوت‌کننده و ترسناک باشد.


در سنگر ‌آزادی

از نظر هایک، دولت نباید در عرصۀ عرضه و تقاضای بازار دخالت کند. این دخالت نه‌فقط در امور کلان، بلکه حتی در امور خُرد نیز تبعاتی ناگوار به دنبال دارد. کوچک‌ترین دخالت دولت در یکی از امور خُرد منجر می‌شود به دخالت‌های بزرگ و کلان اقتصادی، سیاسی و اجتماعی. برای مثال، بیایید «شیر» را در نظر بگیریم.

[ متن کامل این بریده از کتاب را با کلیک بر روی تصویر بخوانید.]


ایران امروز در آینۀ دیروز

واضح است که برای مطالعۀ کتاب باید مکان مناسب را فراهم کرد. ولی زمان نیز به همان اندازه مؤثر است و مدخیلت دارد. منظورم از زمان فقط ساعت صبحگاهی یا لحظات شبانگاهی نیست. به نظرم زمانِ مهم‌تر دوره‌های زندگی فرد است یا سال‌های خاص یک جامعه. در این ایام که نعره و نالۀ همگان به آسمان رفته و همه از همه چیز و همه کس می‌نالند و شاکی‌اند، زمان مناسبی است برای بازدید از گذشته، خواندن تاریخ و مطالعۀ این کتاب. به‌علاوه، خواندن این کتاب را می‌توان بازدید از یکی از بناهای فرهنگی نامرئی ایران دانست. گشت‌وگذاری شگفت‌انگیز و مبهوت‌کننده از گذشته‌ای نه‌چندان دور؛ گذشته‌ای که از آن‌چه تصور می‌کنیم به اکنون ما نزدیک‌تر است.


ذهن روسی در نظام شوروی

ایدئولوژی‌پردازان طبقۀ حاکم عبارت‌های ثابتی را که از بر کرده‌اند با رغبت و مهارت تکرار می‌کنند، زیرا موقعیت خود را مدیون مهارتی می‌دانند که در ارائۀ تزهای رسمی به خرج می‌دهند و نیز جلوه و نمود آن‌ها. مشکل می‌شود گفت که اعتقاد دارند یا نه. این زبان مشترکی است که اعضای طبقۀ حاکم روسیه با آن حرف می‌زنند و تفهیم و تفاهم می‌کنند. کار از این حرف‌ها گذشته است که مثلاً ببینیم این بهترین آموزه برای رسیدن آن‌ها به هدف‌شان است یا نه، و اصولاً مانع پیشرفت مادی یا آموزش‌شان است یا محرک آن. بله، کار از این حرف‌ها گذشته...

● متن کامل این بریده از کتاب را در صفحۀ اختصاصی مطلب بخوانید.


تمدن و ملالت‌های آن

نمی‌توان پیشرفت‌های تمدن را بی‌ارزش دانست. ولی ممکن است کسی بپرسد: «مگر این لذت مثبت یا به طور واضح، افزایش احساس سعادت نیست که آدمی بتواند صدای فرزندش را که صدها کیلومتر از او فاصله دارد، هر چند بار بخواهد بشنود. یا در کوتاه‌ترین زمان ممکن، باخبر شود که دوستی سفری طولانی و سخت را به‌خوبی گذرانده و به مقصد رسیده است؟ آیا کاهش چشمگیر مرگ و میر کودکان و کاهش خطر بیماری‌های عفونی زائو یا افزایش فوق‌العادۀ عمر متوسط انسان متمدن، که علم پزشکی آن را ممکن کرده است، ارزشی ندارد؟» و باز هم می‌توان ردیفی طویل به این اعمال مفید اضافه کرد که آنها را مدیون عصر دشنام‌خوردۀ پیشرفت‌های علمی و فنی هستیم.
اما در اینجا صدای منتقدی بدبین را می‌شنویم که به ما هشدار می‌دهد که غالب این رضایت‌ها از نوع همان «لذت‌های کم‌ارزش»‌اند که در لطیفه‌ای از آنها تمجید می‌شود: «اگر کسی در یک شب سرد زمستان پای برهنه‌اش را از زیر لحاف بیرون آورد و باز به زیر لحاف ببرد، احساس لذت می‌کند».
اگر راه‌آهن وجود نمی‌داشت که فاصله‌ها را کوتاه کند، آن فرزند هم شهر پدری‌اش را ترک نمی‌کرد و برای شنیدن صدای او نیازی به تلفن نبود. اگر امکان سفر کشتی بر اقیانوس فراهم نشده بود، آن دوست به سفر نمی‌رفت و نیازی به تلگراف نداشتیم تا نگرانی خود را فرو بنشانیم. کاهش دادن مرگ و میر کودکان چه فایده‌ای دارد، وقتی درست همین امر باعث احتیاط فوق‌العادۀ ما در تولید نسل شود، به‌طوری‌که نسبت به زمانی که بهداشت هنوز مسلط نشده بود در مجموع کمتر فرزند پیدا می‌کنیم و در عین حال برای زندگی جنسی‌مان در زناشویی شرایطی سخت به‌وجود آورده و احتمالاً برخلاف بقای انسب عمل کرده‌ایم. و سرانجام هنگامی که زندگانی چنان سخت، ناشاد و پررنج باشد که بتوان به مرگ به عنوان ناجی خوشامد گفت، عمر طولانی به چه کار می‌آید؟


مهم‌ترین کتاب پایان قرن

اگر نمی‌دانید، بدانید؛ ناشران برخی از کتاب‌های خیلی خوب‌شان را در پایان سال منتشر می‌کنند. البته برای بعضی مناسبت‌های مهم نیز چنین می‌کنند؛ برای مثال نمایشگاه کتاب. ولی خوشبختانه، امسال و سال بعد، از نمایشگاه کتاب و کباب و فلافل و آب‌میوه و ساپورت و عینک آفتابی خبری نیست. به همین دلیل، در پایان سال کتاب‌های خفن بیشتری منتشر شد. البته کتاب‌های سبک و سخیف هم کم نبودند. این تراکم کتاب‌ها کار خریداران را سخت می‌کند. همچنین ارزش کتاب‌ها لابه‌لای شلوغی‌ها کم‌رنگ می‌شود.
در این میان برای کنجکاوان علاقمند این مسئله پیش می‌آید که بهترین و مهم‌ترین کتاب‌ها کدامند؟ البته هر کسی نظر و سلیقۀ خاص خود را دارد. من نیز نظری دارم. به نظرم، در این یک ماه اخیر، بهترین و مهم‌ترین کتاب‌ها در کار نیست. فقط یک کتاب به‌تنهایی در چنین جایگاهی می‌ایستد...


به‌درود رفیق

اغتشاش. اغتشاش. بله؛ اغتشاش. دعوا هم بود. ولی دعوا دربارۀ تاپالۀ اسب بود. این چیزها، از میان فضولات دیگر حیوانات، خوراک بهتر و مغذی‌تری بود؛ زیرا لا‌به‌لای‌اش دانه‌های درست گندم یافت می‌شد. البته که حاضر بودند خود اسب‌های مرده و متعفن را هم بخوردند، اما چیزی نمی‌یافتند. اصلاً مگر اسبی مانده بود؟ بله؛ اسب‌های دولتی معدودی این‌جا و آن‌جا پرسه می‌زدند، ولی کسی جرأت نداشت به آنها نزدیک شود؛ مگر این‌که از جانش سیر شده باشد. از چیز دیگری که نمی‌شد سیر شد. آخر مگر چقدر تاپالۀ اسب گیر آدم می‌آمد با وجود آن همه گرسنه و قحطی‌زده؟!


همۀ ما گتسبی هستیم

- این‌جوری بهت بگم؛ چند سال پیش یه جا خوندم – دقیقاً نمی‌دونم کجا – که جمله‌جملۀ این اثر باعث می‌شه که جزو شاهکارهای ادبیات جهان باشه؛ چون‌که چیزی که فیتزجرالد در یک جمله می‌گه بقیۀ در یک کتاب هم نمی‌تونن بگن.

این مکالمه ویار خواندنش را به جانم انداخت. درنگ نکردم. همان شب به نزدیک‌ترین کتاب‌فروشی رفتم...