18 آبان 1403
تسلیم و طغیان انسان
کتاب را زود تمام کردم؛ نه به این دلیل که حجمش کم بود، بلکه چون مرا بلعید. کتاب را زود تمام کردم و نالیدم که آخر چرا فقط 176 صفحه؟! مگر دربارۀ مصائب، جهل، رؤیاهای احمقانه و آرزوهای موهوم بشریت نمیشود 176 هزار صفحه نوشت؟! بیشتر از اینها نیز میتوان نگاشت. ولی چیزی نداشتم که بخوانم و متأثر شوم. چارهای نداشتم جز اینکه بعد از یک روز وقفه دوباره بخوانمش؛ این بار آهستهتر، دقیقتر. قطرهقطره نوشیدمش و کلمهبهکلمه جلو رفتم. انگشتم را روی واژهها میگذاشتم تا حتی یک حرف هم از زیر دستم در نرود.
16 مهر 1403
تخیل فرهیخته
ممکن است بپرسید: پس فایدۀ مطالعۀ ادبیات، دنیای تخیل، چیست، دنیایی که در آن هر چیزی ممکن و قابلتصور است، درست و نادرست وجود ندارد و کلیۀ استدلالات ارجحیتی یکسان دارند؟ به نظر من، یکی از واضحترین فواید آن ترغیب مداراست. در قلمرو تخیل، اعتقادات خود ما نیز تنها در حیطۀ ممکناتاند، ولی در ضمن میتوانیم امکانات موجود در معتقدات دیگران را هم مشاهده کنیم. خودرأیان و متعصبان بهندرت مورد استفادهای برای هنر مییابند، زیرا آنچنان به معتقدات و اعمال خود مشغولاند که قادر نیستند آنها را بهصورت امکانات نیز ببینند.
25 بهمن 1402
کیمیایی برای عشق
چیزی گستاخ در درونم خواست به او بپرد و بپرسد شما چیستی که دریا و ساحل و آب و آفتابت اوست؟ دقیقاً چیستی؟ کرۀ زمین؟ که جلویش را گرفتم و گوشزد کردم که به تو ربطی ندارد، دخالت نکن. و در عوض، دستم را روی مشت چپش گذاشتم و گفتم «خوب بود. شعر قشنگی بود.»
خواهش میکنم ملامتم نکنید. علاوه بر یک کاسه قارچ سوخاری لذیذ، یک پیتزا سبزیجات به مساحت یک نان تافتون همراه با نوشابۀ رژیمی خانواده مهمانش بودم و وظیفۀ اخلاقیام ایجاب میکرد که دودستی چاپلوسیاش را بکنم. من هم کوتاهی نکردم. دست دومم را نیز روی مشتش گذاشتم تا بیشتر دلگرمش سازم.
[ برای خواندن متن کامل این یادداشت بر روی تصویر کلیک کنید. ]
31 شهریور 1402
عشق بهتر است یا ثروت؟
ماجرای رمان در دوران ادواردی میگذرد؛ همان عهدی که هنوز انباشته از روی و ریای مهوّع عهد ویکتوریاییست. عهد ادعا و غرور و زهد دروغین. زرورقی تصنعی بر گنداب واقعیت جامعۀ امپراتوری بریتانیا. البته فاستر آنقدر خام و ناشی نیست که این زرورق را بردارد تا خواننده را دچار تهوع کند. او هوشمندانه بخشی بسیار نازک از آن زرورق را به تصویر کشیده است تا خواننده با دقت و نگاه تیز متوجه زیر آن شود. البته حکایت گنداب و زرورق حکایت همۀ اقوام و ملتهاست، با اختلاف در کمیت و کیفیت. کسی نمیتواند خود را از اصلِ اصیل این ویژگی تمدنی مبرا بداند.
[روی تصویر کلیک کنید و متن کامل این معرفی کتاب را بخوانید.]
9 تیر 1402
سروانتس
پاپ پیوس روسپیان را تخم شیطان میدانست. دوست داشت تمامیشان را بسوزاند. فرمانی تند و تیز صادر شد که زنان را تبعید میکرد: ظرف شش روز باید که رم را ترک میکردند. سپس پایتخت مقدس پاک و آرامش از نو برقرار میشد. اما بهجای آرامش، آشوب به پا شد. تاجران یکسره به نومیدی و تردید افتادند. صرافان اعلام ورشکستگی کردند. مأموران گمرک اعلام کردند در صورت تبعید روسپیان، ورود کالای تجملی به چنان شدتی افت میکند، که در آینده خزانۀ دولت سالانه بیست هزار دوکا کمبودِ درآمد خواهد داشت، و شهر رم از سکنه خالی میشود.
[ برای خواندن متن کامل این بریده از کتاب، روی تصویر کلیک کنید. ]
20 آبان 1400
چندصد سال تنهایی
حدوداً چهل ترجمه از «صد سال تنهایی» در بازار ایران منتشر شده است؛ و صد البته یکی از یکی بدتر و مزخرفتر. در این بلبشو فقط دوسه ترجمۀ خوب هست. در این یادداشت دوتا از آنها را به طور مختصر بررسی میکنم: ترجمۀ دهۀ پنجاه بهمن فرزانه و ترجمۀ اخیر کاوه میرعباسی. در ابتدا نشان میدهم که به نظرم ترجمۀ بهمن فرزانه همچنان بهترین است. سپس به ارزش ماندگار این داستان اشاره میکنم، و در پایان هم نوبت میرسد به اهمیت داستانگویی در زندگی انسان.