سیاست

نویسنده: کنت میناگ
مترجم: بهمن دارالشفایی
ناشر: نشر ماهی

وقتی مفاهیم آن‌قدر کشیده می‌شوند که پاره می‌شوند، فایده‌شان را از دست می‌دهند. سابق بر این «سیاست» صرفاً به اعمال پادشاهان، پارلمان‌ها، و وزرا، و به فعالیت‌های سیاست‌ورزانی اطلاق می‌شد که عصای دست‌شان یا مانع راهشان برای دستیابی به فرمان‌روایی بود. هرچیز غیر از اینها زندگی اجتماعی و خصوصی بود. با افزایش قدرت حکومت‌ها، تقریباً هر چیزی به نوعی «سیاسی» قلمداد می‌شود. ما اینجا فقط یکی از دلایل بی‌شمار این مسئله را بیان می‌کنیم. حکومت‌ها تمایل دارند همۀ کارهای خوب را به حساب خودشان بگذارند، و مخالفان حکومت نیز تمایل دارند تقصیر همۀ بدی‌ها را به گردن حکومت بیندازند. حکومت‌ها و مخالفانشان دست به دست هم داده‌اند تا این اندیشه را که همه‌چیز، چه خوب و چه بد، نتیجۀ تصمیمات سیاسی است، در اذهان بپراکنند. این اندیشه شهروندان را به این سمت می‌کشاند که چشم‌شان همیشه به دست دولتی باشد که به نظر می‌رسد همۀ خیرها از او جاری می‌شود، و همین امر به‌نوبۀ خود این اندیشه را تقویت می‌کند که همه چیز واقعاً سیاسی است.
دلیل دیگری هم هست که چرا نقش و معنای سیاست گسترش یافته است. سیاست در اروپا از زمان‌های بسیار قدیم کارِ پادشاهان و خادمان آن‌ها بوده، و تاریخ نیز عمدتاً شرح کارهای آن‌ها بوده است. بنابراین مشارکت در سیاست، دستیابی به نوعی از جاودانگی بوده است. وقتی فیدل کاسترو در سال ۱۹۵۳ برای نخستین بار تلاش کرد که حکومت کوبا را به دست بگیرد، و شکست خورد، در دادگاه در خطابۀ دفاعیۀ خود اعلام کرد: «تاریخ مرا تبرئه خواهد کرد.» او خود را بازیگری بر صحنۀ تاریخ می‌پنداشت. هر کس که به دنبال نوعی جاودانگی تاریخی است، وارد سیاست می‌شود. کرامول‌های احتمالی، دیگر حاضر نیستند «دست‌نیالوده به خون کشورشان» باشند و فرجام کارشان سکوت گورستان در حومۀ شهر باشد. آن‌ها وارد سیاست می‌شوند. انقلاب فرانسه درست همین شهرت را برای افرادی چون روبسپیر، دانتون، مارا، شارلوت کورده، سن ژوست و دیگرانی به ارمغان آورد که در غیر این صورت افراد گمنامی بودند. انقلابیون هنرپیشه‌هایی هستند که عکسشان روی پوسترهای تاریخ می‌رود. اینها موارد استثنایی هستند، و در بیشتر موارد این میل شدید به شکل‌های ملایم‌تری با دادن حق رأی به همۀ افراد ارضا شده است. بدون شک حق رأی همگانی نوعی تورم است که ارزش آرا را کم کرده است، اما حق رأی هنوز بخشی اساسی از برداشت ما از یک موقعیت مطلوب انسانی است. «آلیس نشان خود را بر تاریخ می‌گذارد.»، این تیتر گزارش روزنامه‌‌ای بریتانیایی دربارۀ زن سیاهپوست مسنی از آفریقای جنوبی بود که در سال ۱۹۹۴ برای اولین بار رأی می‌داد.

بیاید با خودمون صادق باشیم! از خودمون بپرسیم که از خوندن یک کتاب خوب چقدر مطلب گیرمون میاد؟ کل چیزی که بعد از مطالعۀ کامل یک کتاب خوب یاد می‌گیریم چقدره؟ به نظرم یک کف دست مطلب بیشتر نیست. یعنی، اگر دربارۀ اون کتاب از ما توضیح بخوان، بعیده بیشتر از یک صفحه حرفی برای گفتن داشته باشیم. پس، نتیجۀ یک کتاب خوب یک صفحه بیشتر نیست. خب، یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب از این که دیگه کمتر نیست. بنابراین نباید چنین صفحاتی رو دست‌کم بگیریم. ارزش یک صفحۀ خوب از یک کتاب خیلی خوب به اندازۀ یک کتابِ کامله. به همین دلیل، تصمیم گرفتیم که از این نوع صفحات شکار کنیم و بذاریم این‌جا. این جور صفحات به‌نوعی راه میان‌بر به حساب میان؛ زود و یک‌راست ما رو می‌رسونن به اصل مطلب. پس بفرمائید از این طرف!