شاید سخن گفتن از خشم آن‌قدر راحت باشد که بگوییم: خشم مسلّماً بد است و ناپسند. به همین سادگی! به اندازۀ همۀ انسان‌های جهان هم بر این گفته دلیل وجود دارد. چرا که تجربه‌هایی که از خشم و اثراتش در زندگی دیده‌ایم دلیلی قاطع است بر مذموم بودنش. تاریخ، پُر است از ویرانی‌هایی که به‌سببِ خشم پدیده آمده‌اند؛ از سلاخی و زهر خوراندن گرفته تا نابودیِ شهرها و ملّت‌ها.

اما این مسئله، به این راحتی‌ها هم نیست. برخی از فیلسوفان، خشم را به‌طور کلّی بد نمی‌دانند و قبول ندارند که باید یک‌سره آن را نابود کرد؛ فیلسوفانی از جمله ارسطو و تئوفراستوس. از آن‌جا که ارسطو مشهورتر و تأثیرگذارتر است، پس ارسطو را نشانه می‌گیریم تا اولین تیرِ بحث را به او بزنیم. «بگیر که اومد!»

ارسطو می‌گوید: «خشم، ضروری است؛ بدون آن، هیچ کشمکشی به پیروزی ختم نمی‌شود. خشم باید ذهن را سرشار و نفس را شعله‌ور کند، ولی باید همچون یک سربازِ پیاده به‌کار گرفته شود، نه همچون یک سردار.»

اما سنکا، این نگاهِ ارسطویی به خشم را به‌شدت نقد و کاملاً رد می‌کند. سنکا معتقد است است که ماهیتِ خشم به‌گونه‌ای است که اساساً نمی‌تواند سربازی پیاده برای انسان باشد. چرا که ویژگیِ مختصِ خشم این است که اگر کاری به او سپرده شود، یک‌سره نافرمانی می‌کند و، سوار بر عقل، انسان را به نابودی می‌کشاند. سنکا این دیدگاهش را، بدون هیچ تعارفی نسبت به خشم مطرح می‌کند تا مبادا راهی برای حضور خشم در سپاهِ فضایل باز شود، حتّی به‌عنوان سربازی پیاده. نه‌فقط، با انتقاد از ارسطو، می‌کوشد که جایگاهِ خشم را به‌عنوان کمکی برای کسبِ فضایل، زیر سؤال ببرد، بلکه تمامِ سعی‌اش را می‌کند تا نشان دهد که خشم در صف رذایل قرار می‌گیرد. الحق و الانصاف که این کوشش‌ها را در «رساله در باب خشم» به‌خوبی انجام می‌دهد. هر چند که، به‌قولِ خودش، این رساله را برای برادرش نوشته است که از او راهی برای تسکینِ خشم خواسته بود.

سنکا، این رساله را به زبان لاتین نوشته که رابرت کَستر، آن را به انگلیسی ترجمه کرده است. کتابی که انتشارات «نقش و نگار» منتشر کرده، ترجمه‌ای است از متنِ انگلیسیِ رساله. ترجمۀ رابرت کستر، مقدمه‌ای عالی و دقیق، و پیوستی مفصل دارد. پس از مطالعۀ اصلِ رساله، بازگشت به مقدمه می‌تواند نکات مفیدی را برای فهمِ دقیق‌تر رساله به ارمغان بیاورد.

برگردیم به اصلِ رسالۀ سنکا که احساسات را نشانه می‌رود. آن‌چه رواقیان را بیشتر از هر چیزی مشهور کرده، نگاهشان به احساسات است. از دید یک رواقی، احساسات اموری منفی هستند که هر کدام‌شان – به‌ویژه خشم – می‌تواند عقل را به‌کلّی سرنگون کند. به همین دلیل، همّ و غمّ سنکا در رساله‌اش این است که با هر شیوه و ترفندی که می‌شود به نابودی خشم کمک کند. او این کار را با نگاهی فلسفی انجام می‌دهد. اما چطور؟

سنکا بر این باور است که تفسیر ما از امور واقعیِ طبیعت و روزمرگی‌های زندگی، تعیین‌کنندۀ احساسات و واکنش‌های ما خواهد بود. حال اگر با طبیعت و زندگی، به‌طور معقول مواجه شویم، دلیلی وجود ندارد که اگر از آن‌ها صدمه‌ای دیدیم، به دنبال این باشیم که انتقامش را بگیریم.

به دیگر سخن، سنکا می‌خواهد از طریق فلسفه و نظریه‌اش با خشم مقابله کند. این رساله، سه بخش (دفتر) دارد و مسیری که خودِ سنکا برای مقابله با خشم طرح می‌کند این است: بحث‌هایی نظری دربارۀ خشم که تا نیمۀ دفتر دوم ادامه می‌یابد. اما از این‌جا به بعد، سراغ درمان‌های خشم می‌رود. در این باره، دو هدف اصلی مشخص می‌شود: «این‌که به خشم دچار نشویم، و این‌که هنگام خشمگین بودن خطا نکنیم». این در حالی‌ست که درمان‌های سنکا بیشتر از سنخ نظری است تا راهکارهایی عملی. افزون بر این‌که به‌قولِ مترجمِ انگلیسیِ این رساله، در دفتر سوم به هدفی سوم هم پرداخته می‌شود و آن هم درمان خشمِ دیگری است؛ یعنی چگونه فردی خشمگین را مهار کنیم و او را به سلامتِ عقل بازگردانیم.

اگر من بخواهم کل این مسیر را تحلیل کنیم، پیشنهادم این است: در دفتر اول و نیمۀ نخستِ دفتر دوم، به این چهار مطلب اشاره می‌شود: 1. نقل ماجراهای وحشتناکی که در طول تاریخ از خشم ناشی شده است. 2. توصیف حالت‌های کریهی که بر اثرِ خشمگین شدن برای انسان رخ می‌دهد. 3. انتقاد از نگاه ارسطویی دربارۀ خشم. 4. پاسخ به پرسش‌هایی که ممکن است دربارۀ مفید بودن خشم مطرح شوند. در ابتدای دفتر دوم، پرسشی اساسی مطرح می‌شود که نقشی مهم در درمان خشم دارد. خشم چگونه پدید می‌آید؛ آیا خشم ارادی است یا غیرارادی؟ با تحلیل این پرسش و پاسخ دادن به آن، راهکاری برای درمان خشم ارائه می‌شود. افزون بر این‌که در همین خصوص، پرسش‌هایی مطرح می‌شود که سنکا به آن‌ها پاسخ می‌دهد. در دفتر سوم، باز از داستان‌ها و تأثیراتِ خشم –که در دفتر اول به آن‌ها اشاره شد- سخن به میان می‌آید. همچنین بر نکوهش و عبث بودن انتقام تأکید می‌کند تا بتوانیم آتش خشم را کمتر کنیم. در پایان دفتر سوم، به اینکه چگونه به دیگران در هنگام خشمگین شدن کمک کنیم، اشاره می‌شود. این دفتر، با این نکتۀ زیبا پایان می‌پذیرد: «هر لحظه ممکن است آخرین نفس‌مان بالا بیاید. عجالتاً تا وقتی که نفس می‌کشیم و میان انسان‌هایی چون خود هستیم، بگذار کیفیاتی را که ما را انسان می‌کنند گرامی بداریم. بیا هیچ‌کس را دچار ترس نکنیم یا به مخاطره نیفکنیم؛ بیا نشان دهیم که فراتر از خسران‌ها و آسیب‌هاییم، فراتر از بدرفتاری و گِله؛ بیا سخاوتمندانه ناراحتی‌های کوتاه‌مان را تاب آوریم.»

در مجموع باید گفت که کارِ اصلی سنکا در رساله‌اش این است که چگونه می‌توان با فلسفه، خشم را درمان کرد. اگر این نکته را لحاظ نکنیم، شاید جا بخوریم که، به اذعانِ خود سنکا، قرار است در این رساله به درمان خشم، پرداخته شود، اما خبری از راهکارهایی کاملاً عملی در میان نیست. دلیلش این است که از نظر سنکا، راهِ درمان خشم از نظریه و فلسفه می‌گذرد. نوعِ نگاه‌مان است که می‌تواند ما را در کنترل خشم یاری کند. در واقع، خشمگین شدن نوعی قضاوت است که خود باید مورد قضاوت قرار گیرد؛ یعنی نوعی شناخت است که باید شناخته شود. این شناخت اخیر نوعی شناخت انتقادی است که پایه‌های شناختِ منجر به خشم را سست می‌کند و در نهایت خود خشم را هم از بین می‌برد.

رساله در باب خشم

نویسنده: لوکیوس آنایوس سنکا

مترجم: پریسا حکیم‌جوادی

ناشر: انتشارات نقش و نگار