جلوی یکی از خلقالله را بگیرید و به او بگویید که گروهی از فلاسفه و عرفاء از شیطان بیپدرمادر دفاع کردهاند. احتمالاً او هم در مقابل فحش پدرمادر حوالۀ شما میکند. بینوا فکر میکند او را دست انداختهاید. حالا اگر به طریقی به او بقبولانید که راست میگویید، اینبار فحش پدرمادر حوالۀ آن فلاسفه و عرفا میکند. طفلی حق هم دارد. دعوای ما با شیطان دعوای ناموسی است و خوراک دعوای ناموسی هم فحش ناموسی. پدرکشتگی که شوخی نیست. خیرندیده پدر و مادرمان را – و یتسلسل – تا ما را – که فعلاً ته سلسهایم و عنقریب وسطش خواهیم شد – از بهشت بیرون کرده است. به معنای واقعی کلمه، ما با او پدرکشتگی داریم. آدم بعد از اخراج از بهشت دیگر آن آدم سابق نشد.
نه ابلیس در حق ما طعنه زد
کز اینان نیاید به جز کار بد؟
فغان از بدیها که در نفسِ ماست
که ترسم شود ظنِ ابلیسْ راست
چو ملعونْ پسند آمدش قهرِ ما
خدایش بینداخت از بهر ما
کجا سر برآریم از این عار و ننگ
که با او به صلحیم و با حق به جنگ (بوستان/ باب نهم)
گروهی از عرفا و فلاسفۀ مسلمان میگویند باید عصیان شیطان را دیگرگونه دید. عمل او نهفقط عصیان نبوده، بلکه طاعتی بوده از سر غیرت نسبت به خداوند. همچنین او مسئولیتی عظیم را به دستور خداوند عهدهدار شده است. میپرسید مستند آنها چیست؟ ظواهری از آیات و روایات به علاوۀ اندیشههای کلانی مثل جبرگرایی و وحدت شخصیۀ وجود. مقولۀ شیطان برای علمای دین در شاخههای مختلف فلسفه، کلام، تفسیر و عرفان مهم است؛ یا مهمش دانستهاند که بر سرش بحثهای نفسگیر درانداختهاند. دفاع از شیطان یکی از آنهاست. احتمالاً اگر بجوریم در ادیان دیگر هم اینطور باشد. مخرج مشترک دیدگاه عرفی و دیدگاه علمی در مسایل دینی، با وجود مرزهای روشن، تقابلشان با دیدگاه قرآن است. در نگاه عرفی هم شیطان خیلی مهم و جدی است. آن اندازه بزرگ هست که نقطۀ مقابل خداوند باشد. حتی برایش سر و شکل وحشتناکی تصور میکنند که دیگر ربطی به اغواگری و فریبکاریاش ندارد. در این میان، سعدی تصویری دیگر از شیطان رسم کرده است.
سعدی مربی اخلاق است. معمولاً از بحثهای نظری، در عین آگاهی، طفره میرود. از دلایل این مشی باید در جایی دیگر سخن گفت. کوتاه این که این بحثها به کار دغدغۀ او که اخلاق است نمیآید. سعدی در بحث شیطان در هیچکدام از صفوف دعواهای علمی نمیگنجد. البته به نگاه عرفی هم درنمیافتد. او رندانه با زبان طنز از منظر قرآن به شیطان مینگرد. قرآن میگوید که نباید شیطان را خیلی بزرگ کرد. شیطان را در گناهکاری انسانها تبرئه میکند و برای او مدخلیت تام و تمامی قائل نیست. حتی در یقهکشی انسان و شیطان طرف دومی را میگیرد. در یک کلام شیطان را بزرگ و جدی نمیداند. (ر.ک به قرآن کریم: سوره ابراهیم/آیه ۱۴؛ سوره حشر/آیه ۱۶)
سعدی در باب اول حکایتی را نقل می کند: درویشِ جهاندیدهای به درگاه پادشاهی وارد میشود. خردمندی و پاکآیینیاش به دل شاه مینشیند و بهتدریج با جلب اعتماد شاه به وزارت میرسد. تدبیر وزیر جدید به دل خلق و شاه خوش مینشیند. روشن است که جمعی از درباریان و خصوصاً وزیر قبلی از این انتخاب شکار باشند و مترصد فرصتی تا کاری کنند و مقامِ ازدسترفته را بازجویند. ولی درایت وزیر فعلی مجالشان نمیداد. کمی که گذشت و وزیر جدید، سروگوشی در قصر و خدم و حشم جنبانید، کمکم با دو غلام مخصوص پادشاه سر و سرّی یافت. جماعت خردهگیران هم فرصت را مغتنم دانستند و شاه را گرم کردند. وقتی ماجرا برای شاه مسجل شد، وزیر را خواست. ماجرا و آنچه را که شنیده و دیده بود گفت و توضیح خواست. وزیر بختبرگشته و پیر خردمند با صلابت از خود دفاع میکند. به شاه میگوید: اولاً که از بدخواهان من نباید توقعی جز حسادت و دشمنی داشت. خصوصاً که برکشیدن من بازنشستن آنها بوده است. دوم اینکه نظر من به غلامان درگاه، نظر شهوت نیست؛ نظر عبرت است. آن دو یادآور خاطرات جوانی بربادرفتهام هستند؛ روزهای عزیزی که تلف شد و سرمایهای که از کف رفت و فرصتی که سوخت و مجالی که از دست رفت. شاه هم البته ساده نبود و دانست که اینها عذرآوری است، اما زبانآوری وزیر به جانش نشست و از خطایش چشم پوشید. ماجرا هم ختم به خیر میشود. وزیر در پاسخ اولش تعریضی به حکایتی میزند که مد نظر ماست. این حکایت را از زبان خود سعدی بخوانیم:
ندانم کجا دیدهام در کتاب
که ابلیس را دید شخصی به خواب
به بالا صنوبر، به دیدنْ چو حور
چو خورشیدش از چهره میتافت نور
فرا رفت و گفت: ای عجب، این تویی
فرشته نباشد بدین نیکویی
تو کاین روی داری به حسنِ قمر
چرا در جهانی به زشتی سَمَر؟
چرا نقشبندت در ایوان شاه
دژمروی کردهست و زشت و تباه؟
شنید این سخنْ بختبرگشته دیو
به زاری برآورد بانگ و غریو
که ای نیکبخت، این نه شکلِ من است
ولیکن قلم در کفِ دشمن است
برانداختم بیخشان از بهشت
کنونم به کین می نگارند زشت (بوستان/ باب اول)
مهم است که بفهمیم چرا شیطان در سنت علمی و عرف دینی اینقدر بزرگ شده است. از بحثهای عرفانی و فلسفی ماجرا میگذریم. ظاهراً به عقل ما قد نمیدهند. خودشان هم گفتهاند کمتر کسی اینها را میفهمد. بسیار خوب! طبیعتاً بخشی از این دفاع به دلیل علاقه به این مبانی فلسفی و عرفانی است. بخشی هم شاید دفاع از یک موجودِ، به زعمشان، شریف که بیخود پشتسرش کلی تف و لعنت است. بعد از همۀ اینها، نیتشان خیر بوده و میخواستند نقش آدمی را در اعمالش بنمایانند. ولی لوازم حرف و رویکردشان پر از خطا و نقض غرض است. در نهایت، شیطان را بزرگ کردهاند. نتیجۀ حرف این عالمان به جان متدینان خوش مینشیند. آدمی در عمل اخلاقیاش، در پی گریزگاه است؛ در پی هر دستآویزی که او را تبرئه کند. برای چنین مقصودی، به قول شاملو در «در آستانه»، شیطان بهتانخورده با کلاهبوقی منگولهدار به همراه اعوان و انصارش، یعنی همان عفریتان آتشینگاوسر، گزینههای خوبی هستند. تا آدمی هزار و یک چیز بارشان کند و خود را سبک کند. دیگر آسوده از درون خویش، خود را قدیسی میداند که گهگاه خطایی از او سر میزند. ریز و درشتش هم تفاوتی نمیکند. مقهور و مغلوب یک موجود دهشتناک و در عین حال فریبکار و فسونگر شده که گریز و گزیری از او نیست. سعدی به درستی کارگری شیطان را هم از نفس آدمی میداند و از این دو همدست به خداوند پناه میبرد.
به لطفم بخوان و مران از درم
ندارد به جز آستانت سرم
تو دانی که مسکین و بیچارهایم
فروماندۀ نفس امارهایم
نمیتازد این نفس سرکش چنان
که عقلش تواند گرفتن عنان
که با نفس و شیطان برآید به زور؟
مصاف پلنگان نیاید ز مور. (بوستان/ باب دهم)